خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

روانی

من مغزمو همونجا گوشه دیوار درآوردم. از توی دهنم در آوردمش و بعد اینجوری مالیدمش روی فرش. باید فرش رو پاک می کردم. اون همه لجن باید یه جوری پاک می شد. مغزمو مالیدم روی فرش. دقیقا اینطوری. پُرز های فرش از هم باز شدن. نا منظم موندن. خیس و جدا جدا. حالم ازشون بهم خورد ولی باید اون کثافت پاک می شد. تند تر و تند تر. ایندیلا هم می گه تند تر run run run never stop.  یه کم از پُرز های فرش و آت و آشغالای ریز می چسبن به مغزم. همینو کم داشتیم! مغزم حالا پر از آشغال و یه کمی از اون کثافتا شده. باید دقیقا همینجا دخلتو می آوردم. وقتی حواست نبود سرتو می کوبیدم به دیوار.  چند بار. محکم. من عاشق اینم که خونتو رو دیوار اتاقم ببینم. مغز له شدت و چرت و پرتای توش. باید دخلتو می آوردم. بوم بوم بوم. من عاشق رنگ قرمزم. کثافتا پاک نشد. مغزم و آت و آشغالای روشو از پنجره انداختم تو اون زمین رو به روییه که می خواستم بخرمش. پنجره رو باز کردم و بعد مغزمو محکم پرتش کردم اونجا. افتاد بین علفا و خاکا. حالا نه قلب دارم و نه مغز. نه فکر و نه احساس. باید دخلتو می آوردم. سر سفره یا موقع عکس گرفتن یا موقع انیمیشن دیدن یا شایدم وقتی خواب بودی. بــــــنگ یه گلوله تو مغزت. درست وسط پیشونیت. روی بالشم می مردی و همه جا قرمز می شد. مرگ از بیخ گوشت گذشت..

نظرات 1 + ارسال نظر
منا شیک 31 تیر 1394 ساعت 00:17

ااین متن رو دوست داشتم

فدات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد