خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

ته ِ مغزم

از خواستگار بگم که وقتی بهشون گفتیم نه، حالیشون نشد و باز رفتن خونه داییم و هی به من زنگ زدن و من برنداشتم. به خاله م زنگ زدن و خاله م گفت ثنا وقتی بگه نه یعنی نه! تمام. بازم هم شبش بهم پیام داد و دیگه رک جوابشو دادم البته محترمانه. حسش نیس پیامامونو بنویسم شاید بعدا نوشتم. شایدم نه. دوست ندارم دیگه به این قضیه فکر کنم.

کتاب زن زیادی رو تموم کردم و امروز بردم کتابخونه. اصلا اونجا که میرم نمی تونم نرم سمت کتابا. دو تا کتاب گرفتم و بازم کتابایی که برای خودمه می مونه :| این دفعه باید به یکی دیگه بگم جای من کتابارو پس بده!

انیمیشن The smurfs  رو دیدم. عالی بود!! تا نصف دیده بودم چند وقت پیش...

تقریبا برگشتم به زندگی همیشگیم. بازم به چیزای جدید فکر می کنم. گاهی دوست دارم اینجا بنویسمشون و گاهی می گم واقعا ممکنه خسته کننده باشه..

مثلا به این فکر می کنم که اصلا دوست ندارم بگم می خوام برم دنبال انسانیت. چون اینجوری انگار باز هم اعتقاد دارم که انسان از بقیه موجودات سر تره. در صورتی که اینطور نیست. و اصلا اگه به جای انسانیت دنبال مثلا گاویَت بریم چی می شه؟(باور کنین به این چیزا فکر می کنم!) واقعا هرکی که به بقیه کمک می کنه انسانه؟ یا انسان بودن یعنی خوب بودن؟ باید از قالب انسانیت اومد بیرون و بعد خوب شد یا کمک کرد.. 

بعد به این فکر می کنم که چرا انقد اصرار داریم که خوب باشیم و به بقیه کمک کنیم؟ همین که ضرر نرسونیم کافی نیست؟ هی اصرار به کمک به دیگران.. واسه چی؟ خیلی هنر کنی می تونی خودتو بشناسی.. تازه اگه واقعا بتونی.. 

این فکرارو به خیلی کارای دیگه ترجیح می دم..

نظرات 1 + ارسال نظر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد