اگر آدم حساسی هستید، این پست رو نخونید.
پریروز یه لاک پشت مرده دیدم. یه ماشین از روش رد شده بود و یه نفر انداخته بودتش کنار خیابون. مورچه ها مگس ها روش بودن و می خوردنش. یه کم حالم بد شد. دیروز دیدم که کلا خورده شده و فقط لاکش مونده و یه کم از پوستش. حالت تهوع شدیدی بهم دست داد. تنم خیس عرق شده بود. عرق سرد. قلبم تند تند می زد. به زور سوار تاکسی شدم و رسیدم آموزشگاه. واسه خودم آب قند درست کردم. با اینکه کلی گود بای پارتی گرفتیم با دانش آموزا، خوب نشدم!
اومدم خونه و قضیه رو برا مامان تعریف کردم. فقط بهم گفت که مثه بچه ها فکر می کنم. خیلی سعی کردم خودم حال خودمو خوب کنم. به کره ی زمین فکر کردم. به اینکه چقد سریع داره حرکت می کنه و ما نمی فهمیم. به اینکه الان توی فضا معلقیم. اینکه زیرمونم آسمونه. همه این فکرا قبلا حالمو خوب می کرد اما دیشب اصلا فایده نداشت. خودکارو ایت و پری و کتاب هم حالمو خوب نکرد. هنوز ناراحتم. هنوز لاک شکسته ش میاد جلو چشام. حس می کنم اون لاک پشته خود من بودم.
.
.
شاید باید یه لاک پشت بکشم..
وای :|
به خودت خیلی افتخار کن،بازم روحیه ت قویه.
من اگه بودم خیلی خیلی بدتر داغون میشدم...
نمیشه از این مساعل ساده گذر کرد...
تو آموزشگاه زبان مسخره ی کیش که بودم یکی از بچه ها کلیپ سربریدن نشونم داد تا چند دقیقه حالم بد بود
یبارم وسط خیابون یه گربه مرحوم شده افتاده بود سریع رفتم یه دستمال کاغذی از جیبم برداشتم دمشو گرفتم گذاشتم کنار پیاده رو که ماشین از روش رد نشه