خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

سرسام

از در اموزشگاه که اومدم بیرون دیدم به به عجب هوایی. باروووون. زنگ زدم به مامان گفتم آژانس بگیر بیا یه کم با هم قدم بزنیم. خیلی خوب بود. یه ماگ خوشگلم برا خودم خریدم و اومدیم خونه. شام کوکو سبزی داشتیم و کنارشم سبزی خوردن و ماست و خیار شور! دیگه چی از این بهتر می شد؟ من همه اینارو دوست داشتم. لقمه های گنده میذاشتم دهنم و تو دلم می گفتم هیچی نمیتونه این خوشحالی رو ازم بگیره. این بهترین حس دنیاست. من از همه خوشبخت ترم. الان اگه بگن فلانی ترکیده هم ناراحت نمیشم. اصلا چقد خوب شد این دریل ازدواج کرد و سالی یه بار می بینمش. 

و هی از خودم می پرسیدم یعنی چیزی هست که بتونه این حال خوبو ازم بگیره.

و بعد زییییییینگ. زنگ در به صدا در آمد! لامپ جلوی در هم خراب بود و از آیفون چیزی معلوم نبود. گفتم لابد بازم واحد بالاییه کلید نبرده درو باز کردم. و یهو دیدم صدای دختر خالم میاد که میگه آریااااان بیا بریم تو!

لقمه کوکوسبزی تو دهنم مونده بود و هاج و واج به مامانم نگاه می کردم! دختر خالم باز هم پسر و شوهر شل و ولش رو برداشته بود و سر زده اومده بود خونه ما. به خودم گفتم ثنا خانوم اینم جواب سوالت.حالا فهمیدی چی می تونه حال خوبتو ازت بگیره؟

سریع رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم و در این حین دختر خاله رسیده بود بالا و داشت با مامان حرف میزد. سلام کردم و اونم یه سلام خشک و خالی کرد و بعد گفت وای داشتین شام میخوردین مزاحم شدیم تورو خدا بخورید ما شام خوردیم و این چرت و پرتا. 

منم از سر کار اومده بودم و واقعا گشنم بود گفتم باشه رو اوپن شامو خوردم و مامان به پسرش گفت تو هم برو پیش ثنا شام بخور که گفت سیرم. 

حالا هرچقد که من سعی می کردم خودمو خوشحال نشون بدم نمی شد! اصلا بلد نیستم نقش بازی کنم. چند بار خواستم با دختر خالم هم کلام بشم که اصلا نگام نکرد و چند بار شوخی کردم که بازم نه نگام کرد و نه خندید.

شامم که تموم شد رفتم رو به روشون نشستم و دختر خالم زاویه گردنشو عوض کرد که یه وقت نگام نکنه. منم با گوشیم مشغول شدم. پسر دختر خالمم تحویل نگرفتم چون با اینکه 12سالشه ولی انگار تازه داره به سن بلوغ میرسه و میخواد کشف کنه که دخترا دقیقا چجورین و من با هر تماس دست اون مو به تنم سیخ میشه. حتی وقتی تو ماشینشون میشینیم نمی ذاره کسی بین منو خودش بشینه. میاد میچسبه به من و هی نگام میکنه و میگه جا نیس میشه دستمو بذارم رو صندلی؟ بعد دستشو میندازه دور گردن من و باز نگام میکنه و من حالت تهوع میگیرم...

بالاخره پا شدن تشریف بردن و مامان تا درو بست بهم گفت چرا انقد خودتو گرفتی؟!

و اونجا بود که فهمیدم بلهههه داستان جدید شروع شد ! باز هم ثنا خانوم یه غلطی کرد به اینا بر خورد و میریم برای دوره هزارم قهر 5ساله. دیگه دختر خاله جان اصلا اینجا زنگ نمی زنه و خاله کوچیکه هم 5شنبه دعوتشون کرده برا ناهار. به منم گفت بیا. نمی رم تا حسابی بتونن راجع به من حرف بزنن و خوش بگذرونن.

مامان همین دختر خالم چند روز پیش کیسه صفراشو عمل کرد. ما میخواستیم بریم عیادت دختر خالم گفت مامانم میخواد بخوابه یه روز دیگه بیاین. در صورتی که کلی مهمون داشتن. بعد یه پنج شنبه مامان زنگ زد گفت ما میخوایم بیایم منتها چون ثنا ساعت7تعطیل میشه تا 7.30میرسیم. بعد فکر می کنین خاالم چی گفت؟

گفت تنها بیاین. حالا بعد ثنا یه روز دیگه بیاد.

بله! حتی نمی خواد منو ببینه! و تازه حالا یه داستان جدید داره! اونم اینکه ثنا نیومده پیشم عیادت نچ نچ نچ چه دختر بدی...

.

.

.

این ماجراها یکی دو هفته پیش رخ داد.

نظرات 4 + ارسال نظر
ایران بانو 20 آبان 1394 ساعت 08:03

چرا اینقد باهات لج هستن؟ دلیلش چیه؟

خودمم همیشه متعجبم که چرا با من اینطورین
اما بعد میبینم اینا با همه همینطورن

عادله 20 آبان 1394 ساعت 11:09

وااااااااااا
من جای تو باشم اصلا تحویلشون نمیگیرم ... آخه ینی چی ؟الکی دنبال بهونه هستن؟دیگه الان دخترای 18 ساله هم واسه دوس پسراشون اینطور ناز و ادا نمیارن که این دخترخاله و خاله جان شما واست کلاس میذارن.....
آخ دست من بودن میزدم کتلت شن
بیخیال مهم خودتی که عاشقتممممممممم

کتلت می خواااام
عزیزمیییی

ﻓﺮﺯاﻧﻪ 20 آبان 1394 ساعت 11:28

ﺑﺪﺧﻮاﻩ ﺯﻳﺎﺩ ﺩاﺭﻱ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت …ﻣﻨﻢ ﺗﻮﻱ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ و ﻓﺎﻣﻴﻼﻣﻮﻥ ﺣﺴﻮﺩ و ﺑﺪﺧﻮاﻩ ﺩاﺭﻡ ﻛﻪ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻧﻤﻴﺨﻮاﺩ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﻪ . ﻣﺮاﻗﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺛﻨﺎ ﺟﻮﻥ.
اﻳﻨﻜﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﻭاﻗﻌﻴﻢ ﺑﺎﺷﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺗﻮ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻭاﻗﻌﻲ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺷﻲ ﻧﻪ اﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺠﺎﺯﻳﻪ.

اخه من چیزی ندارم که کسی بخواد حسودی کنه

بهاره 16 دی 1394 ساعت 13:37

دوره ی سر زده رفتن خونه کسی دیگه هزاران ساله که تموم شده.
من که جات نیستم ولی اگه بودم اصلا رففت و آمد نمیکردم. نه با خالم نه با دختر خالم. همین الانم خیلی جاها نمیرم. چون دلیلی نداره فکر کنن مثلا من عاشق رفت و آمد باهاشونم ولی اونا زیاد راغب نیستن

نمی خوام مامانم ناراحت بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد