خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

روز اول تعطیلات

آخرین روز ترم به بدترین شکل ممکن گذشت. الان که بهش فکر می کنم خندم می گیره. کاری که همکار انجام داد، کاری که یکی از اولیا انجام داد، کاری که یکی از دانش اموزا انجام داد(این قسمت رو باید کوتاهتر می نوشتم یعنی فقط یک بار می نوشتم"انجام داد")، همه باعث شدن که با سر درد بیام خونه و با قرص مسکن حال خودمو خوب کنم. راجع بهش نمی نویسم چون ارزش نوشتن نداره. فقط این وسط به با شعور بودن یکی از دانش اموزا و خانوادش پی بردم.

خب حالا میخوام چیزی رو بگم که هیچوقت دلم نمی خواست بگم. من چند هفته ای میشه کلاس میرم! به همکارم گفته بودم بریم کلاس نقاشی و اونم قبول کرده بود. گفت جایی رو می شناسه که سیاه قلم یاد می ده. من هم با خودم گفتم درسته کار سیاه قلم اصلا رنگی نیست ولی عیبی نداره به خاطر اموزش طراحیش که جلسات اول هست می رم. اما خبری از طراحی نبود و گفت اگر نمی تونید بکشید کپی کنید! گفت اصلا سیاه قلم یعنی تکنیک سایه زدن و نه طراحی. من و همکار هرگز قبول نکردیم کپی کنیم و تصمیم گرفتیم چند جلسه ای پیشش بریم و بعد بریم کلاس طراحی! هنوزم دوست ندارم بگم می رم کلاس سیاه قلم. و می گم کلاس طراحی. یه چهره بکشم دیگه نمی رم اونجا.

روز اول تعطیلاتم رو باید با کلاس خصوصی و محمد شروع می کردم که خواهرش پیام داد و گفت دیشب مهمونی بودن و محمد خوابه و میگه نمی تونم بیدار شم! منم حمله بردم به سمت کتابام و یه کتاب انتخاب کردم که بخونم. کتاب جالبیه.

انقد هوا خوب که دوست دارم آسمونو بغل کنم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد