یه پسره طرفای خونمون تازه مغازه باز کرده یه چیزایی تو مایه های خط و نقاشی و اینا انجام می ده و می فروشه و چون من هر روز از اونجا رد می شم، ساعت اومدن منو می دونه. قبلا فقط دم در وایمیستاد. همیشه هم منو تو حالتای مسخره می بینه. یا چتر دستمه و نزدیکه باد منو ببره یا کلی وسیله دستمه و کل راهو مواظبم نه خودم بیفتم نه چیزایی که دستمه.حالا این مرتیکه چند روز پیش بهم گفت سلام! منم فکر کردم لابد با گوشیش صحبت می کنه. بیخیال رد شدم. دیشب بهم گفت خیلی خوشگل و نازی!!!!
اوق!
اولا که اومدم خونه صورتمو با صابووون محکممم شستم.
بعدشم دیگه هرگزززز از جلوی مغازه مسخرش رد نمی شم.
چندش!
از این مدل گول زدنای دوران هخامنشی
میخواستی بگی وای تو گفتیو.منم افتادم توی دام عاشقی
:))))))
خب رایت میگه خشکل و نازی
غلط کرده
اون هیزه
منظورم راست بود
بسکه خشکل و نازیهوش و حواس برام نذاشتی
انگلیسیشو نوشتی دیگه
روش مخ زنی دهه 60
ایششششش