خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

شین

با یکی از همکارا رفتم بیرون. قرار نبود بریم. یهو شد. روز اولی که دیدمش فکر نمی کردم یه روز با هم بریم بیرون. اصلا جوری نگام نمی کرد ک انگار یه روزی با هم می ریم بیرون. دختر خیلی خوبیه. دو سال ازم بزرگتره. همه مدتی که با هم قدم زدیم به خودم می گفتم نکنه یه روزی خیلی دوسش داشته باشم! واقعا نمی خوام خیلی دوسش داشته باشم! اون واقعا دوست داشتنیه. وقتی فکرای مسخرم رو می شنید اصلا نمی خندید و خیلی جدی نگام می کرد. منم وقتی به حرفاش گوش می دادم واقعا از ته دلم گوش می دادم. توی بلوار کنار دریا با هم قدم زدیم و من تعجب می کردم که چرا نمی تونم دل بکنم و بگم بریم خونه! 

Romance

امشب به پیشنهاد یکی از دوستان یه فیلم عاشقانه دیدم. اون هم برای اولین بار تو عمرم! کسی که فیلم رو بهم معرفی کرد گفت این یکی از برترین فیلم های عاشقانه ست و حتما اشکتو درمیاره پس یه موقعی ببینش که تو تعطیلاتت هستی و بتونی دو سه روز تو خودت باشی. گفت که هرکی این فیلمو دیده داغون شده.

فیلم رو دیدم. حتی بغض هم نیومد تو گلوم. منی که با دیدن انیمیشن بیمکس کلی اشک ریختم، تمام مدتی  که داشتم فیلم عاشقانه رو می دیدم فکر می کردم که خودم رو جای کدوم بذارم تا بیشتر درکش کنم. جای هر دونفر به قضیه نگاه کردم. ولی. . . . هیچ حسی بهم دست نداد. برام فرقی با دیدن یه فیلم تاریخی و حوصله سر بر نداشت.

شاید چون هیچ خاطره ای شبیه به این فیلما تو زندگیم ندارم که بخوام درکشون کنم. به هر حال دیگه فیلم عاشقانه نگاه نمی کنم.


ما کجا اونا کجا

نوه ی دوست مامان یه پسر بچه ی سه ساله ست که چند روز پیش موقع توپ بازی تلویزیونشونو شکوند. بعد باباش گفت فدا سرتون. رفت بزرگترشو خرید. بچه رو هم دعوا نکردن که روحیه ش خراب نشه.

اونوقت من که بچه بودم، یه ویدیو داشتیم که اگه فیلمو می زدیم عقب گیر می کرد. بعد من یه روز حواسم نبود فیلمو بردم عقب و گیر کرد!

تعریف نمی کنم که بعدش چی شد چون نمی خوام ریملتون پخش شه :| اصن بهش فکر هم نکنید :|

لیوان آب معلم دینی

یکی از توجیه های مسخره ی کتاب های دینی برای وجود روح این بود که می گفتن مثلا اگر دستتون قطع بشه بیفته اونور، هیچوقت دستتون نمی گه این من هستم. بلکه بقیه بدنتون می گه این منم و دیگه شما اون دست رو از خودتون نمی دونین.

خب اسگل اگه مغز و دهنت و هرچیزی که مربوط به حرف زدنه توی دستت بود، اون وقت بعد از قطع شدن دستت، همون دستت می گفت که این من هستم. می فهمی؟ یعنی همش بخاطر مغزه. مغز!

احمق

تقصیر خودمه. تقصیر خوده خرم. خود بیشعور احمق خر نفهمم.

همش فیلم فیلم فیلم.... خجالتم نمی کشه. دختره ی احمق بیشعور نفهم خر.

همش تقصیر خودمه. حالا هزار بار از این کوچه برو. وقتی ته ش بن بسته... تو هزار بار دیگه م برو.احمق.

حالم از خودم بهم میخوره

 از ساعت 3.07 نصفه شب هم همینطور. از وبلاگم و از اسم ثنا و اون خانومی چندش کنارش. از تک تک دکمه های کیبورد و همه حروف الفبا حالم بهم می خوره. از عید و کفش نو خریدن از سفره هفت سین حال بهم زن کثیف و از همه ادمایی که ماهی قرمز می خرن. از سبزه از عید دیدنی از همه چی.

از همه چی.

حالم از همه چی بهم می خوره. از این به بعد حالم از همه چی بهم می خوره.

S.O.S

و باز هم نصف شب و مسخره بازی من. . . 

آرزوهای خاله زنکی

مامان و خاله هام بسیار علاقه مندن که من ازدواج کنم و این علاقه شون رو توی هر موقعیتی ابراز می کنن. مثال می زنم براتون:


وقتی خاله م گوشی می خره

من: مبارکه

خاله: ایشالا تو جشن عروسیت با همین گوشی ازت عکس بگیرم :|


وقتی مامان قابلمه می خره

مامان: ایشالا توی بله برونت تو این قابلمه غذا درست کنم.

خاله: به حق پنج تنننننن


وقتی با همکارا می رم بیرون

خاله: خوش گذشت عزیزم؟

من: بله جای شما خالی

خاله: ایشالا ازدواج کنی با شوهرت بری بیرون

مامان: ایشالا ایشالا


وقتی عموی دختر خاله م می میره و مامان میخواد بره  مراسم سوم

من: کجا می ری؟

مامان: می رم مراسم سوم. ایشالا یه روزم بریم عروسی تو.



وقتی یه جا لوازم خونه می فروشن

خاله: این ظرفارو برا ثنا خریدم که با شوهرش توی اینا غذا بخوره.

مامان: ایشالااااا نوش جونشون


وقتی یه پتوی دو نفره میخرم چون از رنگش خوشم میاد

مامان: ایشالا که با شوهرت دوتایی از این پتو استفاده کنین.

خاله: ایشالا این پتورو ببرین ماه عسل


وقتی ابروهامو برمیدارم

مامان: روز  عروسیت یکی از خوشگل ترین عروسای دنیا(دقت کنید! دنیا!!)  میشی!

خاله: به خاله ش رفته

.

.

.

یه همچین زندگی ای دارم

عیدی

الان حقوق بهمن و اسفند همراه با عیدی واریز شد. حقوق بهمن کمتر از حد معمول شد چون سه روز مرخصی گرفته بودم. عیدی هم خیلی کم بود! واقعا که! ایش!

اینارو همه رو با هم داد که در کنار هم عدد بزرگی بدست بیاد :/ 

کلیییی کار رو سرم ریخته برا عید! ولی فعلا که به تعطیلاتم نرسیدم.

ایش

دانش آموز: میتونم این کتابتو قرض بگیرم؟

من: نه 



خب ما با کتاب شوخی نداریم! :| به همکار قرض می دم ولی به این نه. چرا؟ چون وقتی گواش و قلم موهامو و مداد رنگیمو قرض گرفت، دیگه نیاورد:|

خوب می شی

ببینید مثلا  الان با انرژی بسیار زیاد مثه دانکی منتظرم! ولی نمی دونم منتظر چی؟ و هی راه میرم و از گوشی تا کابینتای آشپزخونه رو میگردم بی دلیل! :/

مسخره بازی جدید من

همش منتظر چیزی هستم ولی نمی دونم چی. یا فکر می کنم می خوام یه کاری کنم اما بازم نمی دونم چیکار. بعد میگم شاید گرسنمه، هرچی تو یخچاله میخورم ولی بازم اون حسه از بین نمی ره. هندزفری میذارم گوشم و یه اهنگ رو هزار بار گوش می دم و توی هال راه میرم. ولی اون حسه هنوز هست بعدش تو گوشیم دنبال چیزی می گردم که این حسمو از بین ببره. اینستاگرام! ریفرش. . ریفرش.. ریفرش(refresh). . سه ساعت می گذره ولی اون حس هنوزم هست. بعد میبینم ساعت چهار صبحه! خیلی خوابم میاد ولی بازم منتظرم. یه حسی دارم. خوابم میاد ولی انگار یه چیزی نیست و من منتظرم. انگار یه چیزی گم شده. خودمم نمی دونم دنبال چی می گردم.

چهار روزه که اینجوری ام. سعی کردم مامان نفهمه چون میگه بازم مسخره بازی جدید؟ خب دست خودم نیست! منتظرم!! ولی نمی دونم منتظر چی؟ 

..

میشه که یه روز اندازه یه ثانیه باشه

و یه ثانیه اندازه یه روز

باید تو موقعیتش باشی 

او یک فر شته بود

چند جلسه قبل


دانش اموزم: دارن به زور شوهرم می دن. از پسره متنفرم. مامان و بابام تهدیدم کردن که اگه جواب مثبت ندم منو تا ابد تو خونه زندونی می کنن. برا همین مجبور شدم جواب مثبت بدم:(((( اما من آرشو دوست دارم:((((

من : عزیزم خب اونا مامان و باباتن هرگز زندونیت نمی کنن. حالا یه چیزی گفتن دیگه.

دانش اموزم: تو مامان منو نمی شناسی. یه بار وقتی فهمیده بود من دوست پسر دارم منو چهار روز انداخت تو حیاط بدون غذا و اینا:|

من:   :((


امروز

من : where do u like to go on the weekend?

دانش اموزم: دوست دارم با اقامون برم بیرون

من: واااات؟ :|

دانش اموزم: عکس بعد عملشو بهت نشون دادم؟ ایناهاش. بعد از عملش عاشقش شدم. وقتی می خنده لپش مثه تو سوراخ می شه.

من : اها. مبارکه:| حالا فعلا این سوالا رو جواب بده.

چند دقیقه بعد

دانش اموزم: خونه  م  همین طرفاست. 

من: عه چه خوب مبارکه.

دانش اموزم: اقامون می خواد 206 بخره.

من: مبارکه عزیزم.

دانش اموزم: ما اگه بخوایم ماشین گل بزنیم باید زودتر وقت بگیریم؟

من: نمی دونم والا

دانش اموزم: کسی ازت خواستگاری نکرد تو این مدت؟

من: :| به سوالا جواب می دی یا نه؟

.

.

.

.

اخه یه بچه 19 ساله که شوهرش هم 22 سالشه همش و شغلش شوهرش هم ارایشگریه، واسه من کلاس می ذاره!!! خدااایاااا دو تا آجر پلیز!

و در پایان کلاس، من توی دلم : 

و خانم دریل ، فرشته ای بود که ما قدرش را ندانستیم.


شت

چقد مزخرف! چون بیشتر از 15روز از اینترنتم مونده بود و من زودتر تمومش کردم، نمی تونم شارژش کنم :| باید چهار روز صبر کن. فقط بهم صد مگابایت دادن. بورس رو چیکار کنم حالا؟

.

.

حل شد.  یه گیگ ترافیک مازاد!!گرفتم!

ادامه داره

دوتا از همکارا هستن که دوست ندارن با من تو دفتر تنها باشن. یکیش خانم ق و اون یکی خانم ج. خانم ق خیلی ازم بزرگتره. مثلا چهل به بالاست و گاهی اجبارا پیش میاد که با من تو دفتر تنها باشه و خانم ج تنفرش رو همه جوره بهم ابراز می کنه.
دلیل خانم ق می تونه این باشه که من اصلا به شوخیاش نمی خندم و دلیل خانم ج هم اینه که خیلی بی ریخته.
دلیل دیگه ای برای خانم ج به ذهنم نمی رسه.

.

.

حالا از اینا بگذریم... روزای سختی رو می گذرونم از هر نظر که فکرشو بکنید. از هر نظر. حتی کوچیکترین چیزا. از سرد بودن چای صبحونه تاااااا...تا خیلی چیزا. هر شب فکر می کنم دیگه قرار نیست صبح بشه اما متاسفانه شبانه روز ادامه داره.