من خیلی خوشحالم که دکتر نشدم. بگو چرا؟ چون که الان مامانم دوتا از انگشتاشو برید و چون آسپرین میخوره خونشم بند نمیاد به راحتی. بعد الان به من گفت بیا دستمو ببند. منم حساااااس. وقتی داشتم دستشو می بستم همههههه جام می لرزید! حتی توی دلم!!!! دندونام بهم میخورد! شما فکر کن تو این وضعیت خونش هم میریخت رو دستم. یعنی چشمامو بستم و با جیغ دستشو بستم. مامانمم عصبانی شد :|
هنوز دستم می لرزه!
خوب بعضیا خون دوس ندارن با همچین چیزایی به روحیه شون نمیسازه.....
حالا خودت خوبی؟
اره سالمم
من اینجوریم ولی پزشکی رو دوست دارم تو خون و جونم . دارم باهاش کنار میام:)
یه همتا هم داشتیم که بعدا شده بود پرنیان اونم دندون پزشکی تو خونش بود