خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

دکتر ثنا

من خیلی خوشحالم که دکتر نشدم. بگو چرا؟ چون که الان مامانم دوتا از انگشتاشو برید و چون آسپرین میخوره خونشم بند نمیاد به راحتی. بعد الان به من گفت بیا دستمو ببند. منم حساااااس. وقتی داشتم دستشو می بستم همههههه جام می لرزید! حتی توی دلم!!!! دندونام بهم میخورد! شما فکر کن تو این وضعیت خونش هم میریخت رو دستم. یعنی چشمامو بستم و با جیغ دستشو بستم. مامانمم عصبانی شد :| 

هنوز دستم می لرزه!

نظرات 2 + ارسال نظر
دختر بهمنی 24 فروردین 1395 ساعت 20:49 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

خوب بعضیا خون دوس ندارن با همچین چیزایی به روحیه شون نمیسازه.....

حالا خودت خوبی؟

اره سالمم

Parastesh 24 فروردین 1395 ساعت 22:29

من اینجوریم ولی پزشکی رو دوست دارم تو خون و جونم . دارم باهاش کنار میام:)

یه همتا هم داشتیم که بعدا شده بود پرنیان اونم دندون پزشکی تو خونش بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد