خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

سیاه

دیشب بعد از مهمونی که خاله م طبق معمول ناراحتم کرد و این بار مامانم هم ناراحت شد اومدیم خونه و با هم حرف زدیم. منو مامانمو می گم. حرف زدیم با هم . شاید دو سه ساعت با هم حرف زدیم. مرور خاطرات گذشته و تحلیل زمان حال و نگرانی ها و ارزو ها و خیلی چیزای دیگه. من با مامانم خیلی راحتم. خیلی خیلی زیاد. و فکر می کنم بیشتر این راحتی تو اون دو سالی به وجود اومد که با هم تو یه اتاق زندگی می کردیم و جایی رو نداشتیم. دو سال شب و روز کنار هم بودیم و خب خیلی صمیمیت بینمون بیشتر شد. درسته که از زندگی توی یه اتاق خسته شده بودیم ولی نمی تونستیم جلوی این صمیمیت رو بگیریم. برای همینه که گاهی حرفای مخفی توی دلم رو هم می تونم بهش بگم. مثل دیشب. مرور گذشته باعث شد که از وضعیت الان خوشحال باشیم و تحلیل الان هم فقط شمردن مشکلات و خواسته ها بود. بزرگترین ارزو های مامان و بزرگترین ارزوهای من. هم می خندیدیم هم ناراحت می شدیم. از اینکه ادما موقع خوشحالی می گن خدایا شکرت و موقع ناراحتی می گن حتما حکمتی توش بوده حالم بهم می خوره. می دونم این جمله الان اینجا هیچ ربطی نداشت. خب برگردیم به دیشب. وضعیت منو مامان اینجوری بود که داشتیم توی باتلاق فرو می رفتیم. و وضعیت الانمون طوریه که انگار یه شاخه درخت پیدا کردیم و خودمونو محکم بهش چسبوندیم و دیگه قرار نیست فرو بریم. ولی هنوز تو باتلاقیم. خوشحالیمون مثل پیدا کردن یه شاخه توی باتلاقه. حالا فکر کن این شاخه شکوفه میده و ما درسته تا گردن توی لجنیم ولی بقیه می گن بیاین با نگاه کردن به این شکوفه ها لذت ببرید. کار ما هم همینه. لذت بردن از همین چیزای کوچیک. و کار خاله و خیلیای دیگه لگد زدن توی سرمون و فرو بردنمون زیر باتلاق به مدت چند ثانیه ست. خاله م انگار لجن می ریزه تو حلقمون. خیلیای دیگه هم. کار بعضیام نشستن کنار اون باتلاق و حرف زدن با ماست. توصیف قشنگی هایی که ممکن نیست ما ببینیم. فقط بهمون حس خوب می دن. 

خیلی گند نوشتم.

نظرات 3 + ارسال نظر
پریسا 28 فروردین 1395 ساعت 17:11 http://parisabz.blogsky.com

باهات موافقم. منم واقعا از شعارهای بی اساس حالم بد میشه.

دختر بهمنی 28 فروردین 1395 ساعت 22:24 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

اینکه یکی بگه درکت میکنم اساسا دروغ بزرگیه چون باید توو همون شرایط بود و همون اتفاقات رو تجربه کرد فقط میتونم بگم حتما براتون سخت بوده ولی مطمئنم با وجود همه ی سختیا تلاشا و صبر تو و مادرت جواب داده و به گفته ی خودت الان شرایط بهتره:)
این نشون میده که هر دوتون قوی و محکمین....
حتم دارم بازم میتونین شرایط رو بهتر کنین:)
از ته دلم برای تو و مادرت بهترین ها رو آرزو میکنم :)

ممنونم

لیلا 29 فروردین 1395 ساعت 08:28

چرا وقتی حالتنو بد میکنن میرین سراغشون باز؟!

خالم؟ خالمه خب مامانم دوسش داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد