خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

توجه: این متن شامل موضوعاتیست که ممکن استboring باشد

روش خرید و فروش من توی بورس خیلی با بقیه فرق داره. من زیاد معامله می کنم با ریسک کم. بقیه  کم معامله می کنن با ریسک زیاد.تو هر معامله سود من کم و ضررم هم کم. اونا سودشون زیاد و ضررشون هم زیاد. مثلا یه سهمی بود که قیمتش اومد رو 122 من خریدم. رو 128فروختم. باز اومد 122 خریدم و 128فروختم و این کارو شاید 7بار انجام دادم و سود کردم. ولی خب از قبل هم این سهم رو داشتم و وقتی 180شد فروختم اون قسمتو. اما به اون  کاری ندارم. من به این معامله های کوچیک کار دارم. هرکی هم از این معاملات من با خبر می شد می خندید میگفت خوش به حال کارگزاریت که هی معامله می کنی. اما من با همین معامله های کوچیک خیلی جاها از منفی شدن سهم فرار کردم.سود کردم! توی ده دیقه سود میکردم و می فروختم.اونوقت بعد از فروش من سهم منفی شد. اما خب خیلی وقتا هم بعد از فروش من سهم مثبت موند. یعنی اگه نمی فروختم سودم بیشتر می شد اما دوست نداشتم ریسک کنم.

چند وقت پیش به خودم گفتم نکنه دارم اشتباه می کنم. شاید ریسک زیاد خوب باشه. یه مقدار خیلی کم از پولم رو یه سهمی خریدم و اون سهم تا سه یا چهار روز مثبت خورد. از اونایی که زود نمی فروشن پرسیدم می خواین چیکار کنین؟ گفتن نمی فروشیم نگه می داریم. این سود کمه. منم جلوی خودمو گرفتم و نفروختم. 

الان همون سهم رو توی ضررم! نمی گم روش من درسته و روش اونا غلط. ممکن بود من بفروشم و سهمه باز بره بالاتر. و حتی الان اونا میگن این سهمه درسته که منفی شده ولی بالاخره می ره بالا.

اینارو ننوشتم که بگم کار من درسته. فقط می خوام بگم باید به خودتون ایمان داشته باشین. وقتی می بینید از یه راهی جواب می گیرید، همونو ادامه بدین. نمی گم معامله های کوچیک خوبه. فقط میگم با روحیات من سازگاره. من با همین معامله های کوچیک پولمو کمتر از دو سال دو برابر و نیم کردم و الان فقط با بخشی از سودم توی بورسم. یعنی هم سرمایه اصلی رو برداشتم و هم مقداری از سود رو. همه هدفم این بود که بگم هرچی که فکر می کنید درسته همون رو انجام بدین. شک نکنین. من دو سال پیش حتی وقتی پونصد تا تک تومن سود می کردم خوشحال بودم. چه برسه به الان.

ثنای بیچاره

قبلنا که خاله دومیه گوشی خریده بود پدر منو دراورد با سوالاش. بعد حالا که خاله اولیه گوشی خریده، نه تنها خودش پدر منو دراورده بلکه خاله دومیه هی بهش میگه فلان سوال هم از ثنا بپرس. ثنا جان اینستاگرامو به خاله یاد بده . لاین رو یاد بده. کوفت رو یاد بده.

خاله اولیه هم گوشیشو میاره جلو و هی سوال می کنه هی با یه دستمال کاغذی گوشیشو پاک می کنه. 

هی نمی خوام تو سال جدید حرف بد بزنم هی نمی ذارن.

چند تا " هی " گفتم؟

.

وقتی می رم باشگاه حس بچه هایی رو دارم که به اصرار مامانشون می رن کلاس زبان

برنج

هرکی که منو می شناسه می دونه من عاشق برنجم! یعنی اگر برا ناهار یه گله گوسفند هم بخورم ولی برنج نباشه، میگم ناهار نخوردم! اصن چند  ساله دنبال ادکلن با عطر برنج هستم :))

بعد مامانم همین الان تصمیم گرفته که تا پایان عید بهم برنج نده!!!!!! میگه باید ورزش کنی :(( آخه من که تو جیب جا می شم( اگه مامان اینجارو بخونه میگه توی یه جیب گنده! )

خلاصه که برنج خوردین خیلی از من یاد کنین :((

مینا و صداش

مینا اومده پیشم. تا فردا اینجاست. الان کنارم دراز کشیده. مهمون ساکتیه. یه رمز وای فای بهش بدی دیگه میره یه گوشه میشینه چت میکنه.

باهاش مصاحبه هم کردم و مینا مقتدرانه به همه ی سوالات جواب داد و آخرشم یه نصیحت جانانه تحویل شنوندگان عزیز داد با این مضمون که: تو زندگیتون هرکاری دوست دارید بکنید و اصلا نگید چون مامان و بابام خوششون نمیاد فلان کارو انجام نمی دم. و هر موقع احساس کردین از زندگی ناراضی هستین سریع شیوه ی زندگیتونو تغییر بدین و اون کاری که دلتون میخواد انجام بدین. خلاصه گفت که حرف مردم براتون مهم نباشه.

بعد یه دور مصاحبه رو براش پلی کردم و مینا ازم خواست صداشو نذارم اینجا:)) گفت آبروی خودشو تو مصاحبه برده.

تصمیم بر این شد که مینا ممنوع الصدا بشه.

واقعا که

خاک به سرم! نیکلاس مه یر گند زد به خانواده ی شرلوک! گفت موریارتی(معلم ریاضی بچگی های شرلوک) با مامانشون رابطه داشته!!!! بعدشم بابای شرلوک اینا مامانشونو می کشه :| 

آخه چراااا اینکارو می کنی؟!

شرلوک هولمز در محلول هفت در صدی

در حال خوندن کتابی از نیکلاس مه یر هستم. نیکلاس بعد از کانن دویل، تونست خیلی خوب داستان های شرلوک هولمز رو ادامه بده. یکی از کتاباش که من عاشقشم" وحشت در خیابان وست اند" هست. منتها این کتابه که اتفاقا تعریفش رو زیاد شنیده بودم و اسمشم توی عنوان هست زیاد هم جالب نیست. یعنی تا صفحه ی صد و خرده ای هیچ ماجرایی پیش نیومد و فقط همه در تلاشن که شرلوک، کوکائین رو ترک کنه :| تازه الان یه ماجرایی شروع شده.

عشق

مینا یه کتابی بهم قرض داد که خوندنش همش یکی دو ساعت طول کشید. کتاب خوبی بود ولی من هیچی ازش نفهمیدم. الان تو نت سرچ کردم فهمیدم کتاب عاشقانه بوده :| برا همین نفهمیدمش! اون قسمت از مغزم کار نمی کنه.

حالا بعد اینکه اون فیلم عاشقانه رو دیدم و حتی بغض هم نکردم رفتم کلی راجع به عشق سرچ کردم که بفهمم اصن چی هست. که الان میخوام حاصل تحقیقاتم رو در اختیارتون بذارم.

عشق سه تا عامل داره. منظورم اینه که شما باید دارای سه ویژگی باشید تا بهتون بگن عاشق و اگه یکی از این ویژگی ها نباشه، عاشق نیستید.

ویژگی اول صمیمیت هست. حالتیه که به اون آدم از خصوصی ترین مسائلتون می گید و یا وقتی مسئله ای پیش میاد به اولین کسی که دوست دارید بگید، اون آدمه.

ویژگی دوم میل ج.نس.ی هست. یعنی باید دلتون بخواد که با اون آدم آره. توضیح نمی دم چون ماشالا خودتون بیشتر از من واردین.

ویژگی سوم برنامه ریزی مشترک برای آینده هست. باید یک سری برنامه برای آیندتون داشته باشین که اون آدم هم توی اون برنامه باشه.

.

هرکدوم از ویژگی های بالا رو نداشته باشین، این مثلث کامل نیست و شما عاشق نیستید.

اگر فقط ویژگی اول رو داشته باشین، یعنی فقط اون آدمو دوست دارید.

اگر فقط ویژگی دوم رو داشته باشد، حستون فقط هوسه.

و اگر فقط ویژگی سوم رو داشته باشید. . . خب اصلا امکان نداره که فقط ویژگی سوم رو داشته باشین. یعنی نه دوسش دارید و نه اون داستان. اونوقت میخواید برنامه بریزید واسش؟ مغزتون چی میگه اخه؟

.

خب این حاصل تحقیقات من بعد از دیدن اون فیلم بود. امیدوارم لذت برده باشین :| هرگونه سوالی در این زمینه داشتین من پاسخگو هستم.

علاقه به کار

وقتی به پایان تعطیلات فکر می کنم یه عالمه غصه میاد تو دلم. دلم نمیخواد برم سر کار. همیشه از سر کار رفتن بدم میاد. دلیلش ساعت و میزان حقوق می تونه باشه تاااا ... تا خودم.

وقتی به عکسایی که با دانش اموزا نگاه میکنم..البته فقط بعضیاش..حالم بد میشه. خیلی شبیه تیچرا شدم. دیگه جدی جدی تیچر شدم. اه اه.

نوسان های مامان

قبلا هم گفته بودم که اگه از خانم دریل بدم میاد برا اینه که مامانم همیشه دوسش داشت و هی بهم می گفت مثه دریل باش. حرف بزن. برقص. خوشحال باش! مثه دریل پر رو باش!!!

ولی من آدمی نبودم که تو جمع حرف بزنم و حتی تو تولد دریل دست هم نمی زدم. همیشه پشت مامانم قایم می شدم. بعدشم که دریل یه کار خوب پیدا کرد و من حسابی جلوی مامانم ضایع شدم. بعد از اینکه دریل کلی تو زندگیش گند کاری کرد و نامزدی بهم زد و خرکی ازدواج کرد، از چشم مامانم افتاد. مامان هی می گفت ثنا عاقله. از بچگی عاقل بود. ثنا هیچوقت از این کارا نمی کنه. بعد دریل ازدواج کرد. اونم با یه آدم پولدار. اوایل مامان می گفت دریل خیلی خوشبخت شد و بعد که دید اصلا علاقه ای بینشون نیست، بهم گفت آفرین که هیچوقت حاضر نشدی بخاطر پول ازدواج کنی.

بعد دریل از شوهرش پول گرفت تا پای مامانشو عمل کنه و حتی ماشین شوهرشو گرفت تا مامانش راحت بره دکتر و بیاد خونه. حالا مامان میگه واقعا دریل کار خوبی کرد که اینجوری ازدواج کرد. دریل خوشبخت شد. شانس اورد. مامان دریل خیلی شانس اورد که داماد به این  خوبی داره:|

هرچقد میگم بابا یارو با مجسمه هیچ فرقی نداره. یه جمله بلد نیست بگه! فقط پول داره. همین. آخرین کتابی که خونده جک و لوبیای سحر امیز بوده اونم هزار سال پیش. ولی فعلا مامان تو فاز تعریف و تمجید از دریله.

همین کارارو میکنه که هیچوقت دوست ندارم دریلو ببینم دیگه. الانم که مامانش خونه دریله و به ما هم گفتن حتما بریم خونشون برا عید دیدنی. عمرا اگه برم. باید وایسم دریل یه گندکاری دیگه کنه اونوقت حاضرم ببینمش.

Leave Me Alone

متنی که در زیر نوشته شده باعث سر افکندگیه که بنده سعی کردم طنزآلودش کنم. و قبل از اینکه بخونیدش هم باید بگم که بنده ازدواج نمی کنم. پس غصه نخورید:دی

**

چند وقت پیش یه پستی گذاشتم راجع به اینکه خاله و مامانم به هر بهونه ای با صدای بلند آرزو می کنن که من ازدواج کنم. بعد اون پست رو برای مامانم خوندم و اونم کلی خندید. و دیگه هرموقع خاله م همچین آرزویی می کنه مامانم فقط بلند بلند می خنده. تا اینکه("تا اینکه" رو با صدای نازک بخونید) روز چهارشنبه سوری رفتیم خونه ی همین خالم برا ناهار. منم لپتاپمو برده بودم تا سریال دانلود کنم. شمالیا(شاید بقیه جاها هم) در قدیم رسمی داشتن به این صورت که اگر روز چهارشنبه سوری دختر مجرد رو از در خونه پرت کنید بیرون( یعنی واقعا عمل پرت کردن باید صورت بگیره و بعضا دیده شده که با جارو اینکار رو میکنن) این دختر فلک زده ی بدبخت فنا شده، در همون سال ازدواج می کنه(یعنی مهم نیست با کی. فقط ازدواج کنه).

**
خب از بحثمون دور نشیم. روز چهارشنبه سوری بنده لپتاپ بدست، به همراه مادر گرام و بلند مرتبه عزم رفتن به خانه ی خاله را کردیم. کلی طول کشید که شوهر خاله در رو باز کنه. منه ساده ی کمی منحرف، به مامانم گفتم شرط می بندم اینا دارن کارای بیتربیتی می کنن که هنوز درو باز نکردن! مامان گفت آخه مگه دیوونه ان که وقتی قراره مهمون بیاد همچین کاری کنن؟ این همه وقت! من تاکید کردم که در روابط زناشویی بسیار نکته ها و حفره های!! پیچ در پیچی هست که در حوصله ی این مجلس نمی گنجه که بخوام توضیحش بدم اما از من می شنوی اینا دارن کارای بی تربیتی می کنن. تا مامان خواست با پشت دست بزنه تو دهنم( شوخی می کنما. طفلی نمی زنه. فقط میگه من مامانتم یه کم رعایت کن)شوهر خاله در رو باز کرد. بعد از بوس مخصوص روی پیشونی و یخ شدن کل بدنم، وارد هال شدیم. من سریع رفتم توی اتاق تا لپتاپو بذام زمین و دیکس!! کمرم رو بیش از این خش دار نکنم که یهو دیدم شوهر خاله م محکم مچ دستمو گرفت و با داد و فریاد گفت غلط کردی بدون شوهر!!!! اومدی خونمون! من که بسیار هنگ کرده بودم و اصلا روحمم از چنین رسمی خبر نداشت(روح وجود نداره. این یه اصطلاحه) گفتم بله؟ شوهر؟ منظورتون چیه؟ که دیدم خاله از طرف دیگه با جارو کمین کرده! به شوهرش گفت آره آره بندازش بیرون الان منم با جارو میام!! شوهر خاله م منو می کشید و منم شوکه شده بودم و میگفتم یعنی چی؟ این چه کاریه؟! دستمو ول کن! خاله جان به کمک شوهر خاله اومد. یکی دست چپ و یکی دست راستم رو گرفته بودن. شوهر خاله می گفت سال دیگه باید دو نفری بیای! گفتم خب الانم دو نفریم. با مامان اومدم. میگفت نه منظورم شوهره باید با شوهر بیای. خاله جیغ زنان می گفت ایشالا ایشالا. هر دو سعی می کردن که منو از هال بندازن توی حیاط و من مقاومت می کردم و آخرش به مامانم گفتم تورو خدا این دوتارو بگیر! تقریبا گریه م گرفته بود. چون من اصلا برخورد های شدید رو دوست ندارم. مثلا وقتی دریل می خنده و محکم می زنه پشتم، حالم بد میشه. چه برسه به اینکه دو نفر مچ دستم رو محکم بگیرن و سرم داد بزنن. بیشتر از ده بار شوهر خاله م گفت برو بیرون تو باید شوهر کنی!
**
نتونستن منو از هال بندازن بیرون و وقتی با داد گفتم بااااشه باشه سال دیگه با همه شوهرام میام، دستمو ول کردن. رفتم توی اتاق و روی تختشون دراز کشیدم. به این فکر می کردم که چرا انقد بدبختم و به خودم گفتم وقتی از این خونه برم بیرون، اولین موجود نری رو که ببینم( یعنی فقط مذکر باشه. حتی شده پشه) دستش رو میگیرم و می برم عقدش می کنم!!! و بعدش اون موجود نر رو میذارم پیش اینا و فرار میکنم. بعد یادم اومد که احتمال می دادم خاله و شوهر خاله م داشتن کارای بی تربیتی می کردن و من الان روی تختشون دراز کشیدم! فوری بلند شدم و رفتم پیش مامان. مامان گفت دیدی کارای بی تربیتی نمی کردن؟! داشتن نقشه می کشیدن که اینجوری بهت حمله کنن. رفتم پیشونیمو شستم و بعد به دانلود پرداختم!!
بله یکی از وحشیانه ترین چهارشنبه سوریامو گذروندم و امروز ("امروز" رو هم با صدای نازک بخونین)وقتی خاله و شوهر خاله رو به روم نشسته بودن و ناهار می خوردن، شوهر خاله م گفت: ببینیم چیکار می کنی دیگه. فعلا که قولشو دادی!
یعنی واقعا منتظره که من ازدواج کنم؟ می دونم که تمام این بحثا خنده داره ولی گاهی واقعا متاسف می شم! دلم میخواد بهشون بگم که حتی ازدواج خودشون هم اشتباه بوده و اصلا مناسب هم نیستن و خاله م فقط بخاطر همین باورهای مسخره ازدواج کرده. ولی سعی می کنم همه رو به دید  طنز نگاه کنم و از بودن در جزیره ی ادم خوارها لذت ببرم:|

منو بوووووس نکن!!!!!

امسال برعکس همیشه، روز اول عید خاله و شوهر خالم میان اینجا. شوهر خاله م نزدیک 80 سالشه. بعد از یه ماجراهایی دیگه همیشه به من میگه تو دختر منی و هرموقع منو میبینه پیشونیمو بوس میکنه. ولی من اصلا دلم نمی خواد که اون بوسم کنه. نه اینکه بگم چون مرد هست نباید بوسم کنه ها. کلاااا بدم میاد دیگه. بعدش سریع باید برم دسشویی و یواشکی پیشونیمو بشورم. بعدشم تیک می گیرم!!! تیکمم اینجوریه که هر پنج دیقه یه بار با آستینم پیشونیمو پاک می کنم. البته باز هم یواشکی. بعد دیگه پیشونیم نازک و نازک تر می شه تا اینکه جمجمه م می زنه بیرون.

هی ایز سینگل

همسایمون داره با دوست دخترش دعوا می کنه. البته تلفنی. می گه من که هزار بار بهت گفتم برو خودت نرفتی. امیرحسینم اینجا شاهده( البته باید بگم که به جز امیرحسین که دقیقا نمی دونم کدومشونه، کلی پسر دیگه هم دورشن). الو؟ الووو؟ برو به جهنم!

.

.

دوستان روابطتون رو اینجوری تموم نکنید. خیلی راحت و مودبانه بگید دیگه حالم ازت بهم می خوره.خدافظ.

ایش!

حالا الان دخترای دم بخت بهم پیام ندن که پسر همسایتون سینگل شد شماره مارو بهش بده.

سنش کمه به درد شما نمی خوره. برید بخوابید.