خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

همتا پرنیان خانم سیبیل

یه دختره بود به اسم همتا. درواقع اسمی بود که خودش برا خودش انتخاب کرده بود. بعد این به محض اینکه پست میذاشتم برام کامنت میذاشت اما خودش هیچ وبلاگی نداشت( یعنی خودش می گفت وبلاگ نداره) بعد این همتا چند بار به خواسته ی خودش بهم عکس داد. مثلا میگفت ثنا جون میخوام دماغمو عمل کنم عکسمو ببین به نظرت عمل کنم؟! و عکسی که میداد اتفاقا دماغه عمل شده بود. یا میگفت ثنا این عکس منه ببین چقد زشتم :| بعد هرموقع هم که عکسشو میداد، با قبلیه فرق داشت. من اوایل به روش نیاوردم گفتم شاید سنش کمه میخواد توی فکرش یه شخصیت دیگه ای داشته باشه. مثلا یه روز می گفت مترجمی میخونم. یه روز می گفت دندون پزشکی می خونم.  تا اینکه دیگه گفتم ببین من می دونم این عکسا مال تو نیست و اونم دیگه رفت. چند روز بعدش یکی به اسم پرنیان اومد و اونم تا پست میذاشتم برام کامنت میذاشت. یه جورایی می دونستم این همون همتاست. ولی بازم گفتم عیبی نداره شاید دیگه میخواد خوده واقعیش باشه. اما بازم گفت من دندون پزشکی می خونم( یعنی یه جورایی خودشو لو می داد). منم هی فکر میکردم شاید این بچه مثلا فکر کرده از قانون جذب:|||| استفاده میکنه. اینکارارو می کنه که در آینده دندون پزشکی قبول شه و اینا برا همین به دوستی باهاش ادامه دادم. تا اینکه شمارشو بهم داد. اون موقع ها فقط وایبر و لاین بود و تلگرام نبود. یه کم بهم پی ام داد بعد گفت داییم عکستو دیده ازت خوشش اومده. شمارتو بدم به داییم؟
اتفاقا اون روز هم مینا پیشم بود و من قضیه ی همتا و پرنیان رو هم براش تعریف کردم. مینا گفت اصلا این پسره. بهش بگو ویس بده یا تلفنی باهات حرف بزنه. منم به پرنیان گفتم اما قبول نکرد! دیگه مطمئن شدیم که پسره! مینا گفت خب حالا بگو شمارتو بده به داییش اینجوری می تونی باهاش حرف بزنی و بگی همه چیو فهمیدی. اخرشم بلاکش کن شمارشم بذار توی بلک لیست. منم قبول کردم. داییه (مثلا) بهم زنگ زد و منم صداشو گذاشتم رو اسپیکر. یه جوری حرف می زد انگار زیاد تو باغ نیست. یعنی نمی خواست سر صحبتو باز کنه. منم برای اینکه وادارش کنم حرف بزنه گفتم برای کار ترجمه زنگ زدین؟( در صورتی که من کار ترجمه برای کسی انجام نمی دادم) داییه تا دید اینو میگم گفت نه خدافظ. و قطع کرد:| من و مینا هم به هم دیگه زل زدیم گفتیم حالا چیکار کنیم؟ که یهو پرنیان بهم پی ام داد گفت واقعا ازت انتظار نداشتم که داییمو سر کار بذاری دیگه باهات قهرمو و این حرفا.
منم بهش گفتم ببین من می دونم تو همون همتا هستی. و حتی فکر میکنم تو خوده داییت باشی. و تعجب میکنم که اینهمه وقت میذاری برای اینکارا. حتی یادمه رفته بود تو وبلاگ یکی از خواننده های وبلاگ من و بهش ادرس اینستا داده بود و گفته بود اون خودشه. که نبود! من خیلی اون آیدی رو چک کردم.
پرنیان گفت نه من همتا نیستم.  داری اشتباه می کنی. در صورتی که تا چند ماه بعدش این آدم همش با دو تا اکانت مختلف وارد لاین می شد یعنی یکی به:اسم همتا!!! و بعد یکی به اسم پرنیان!!! یعنی درست فهمیده بودم!.. خلاااصه اینم رفت! اما از اون به بعد دیگه رفتارم با کامنتای جدید عوض شد. هرکی کامنت میذاشت و من نمی شناختمش زیاد تحویلش نمی گرفتم یا یه جوری حرف می زدم که اگه پرنیان باشه بفهمه دارم تیکه میندازم. حتی تا همین چند وقت پیش. به بیتا شک داشتم. به mia شک داشتم. به عادله! به مهشید! به هر اسمی که جدید بود و وبلاگ نداشت و یا اگرم وبلاگ داشت چک میکردم ببینم وبلاگش جدیده یا نه. یعنی این آدم باعث شد من دیگه نتونم دوستای جدید داشته باشم. به همه ی ادمای وبلاگی شک کنم!
چند وقت بعدش یکی از دوستای وبلاگیم( که خیلی قبلنا وبلاگ داشت و پرنیان برای اون هم کامنت میذاشت!! ) توی قسمت بیوی اینستاش هی رشته ش رو عوض میکرد. مثلا می زد داروسازی. بعد زد مهندس روباتیک بعد معمار. بعدم دامپزشک!! قبلنا هم که وبلاگ داشت گفته بود رتبه ی کنکورش تو داروسازی تک رقمی یا دو رقمی شده. بعدها فکر کردم شاید پرنیان که همون همتا بود درواقع همین باشه!! همین دوست وبلاگی! یعنی خانم سیبیل!!!!! که حتی بهاره رو پیچوند و دیگه جوابشو نداد.
چند روزیه دارم بهش فکر می کنم. آخه هدفش چی بود؟ چرا دوست نداشت خوده واقعیش باشه؟ چرا عکس مردمو میداد میگفت خودمم. من که ازش عکس نخواسته بودم. چرا به جای درس خوندن تصمیم گرفت فقط کامنت بذاره و بگه دندون پزشکه. چرا از خودش فرار می کرد؟! اون همه وقت میذاشت تا من بگم اره این دندون پزشکه. گاهی دلم براش تنگ می شه. برای کامنتاش. شوخیاش. دختر جالبی بود اما نمی دونم چرا اینکارارو می کرد...

نظرات 4 + ارسال نظر
همتا 24 آذر 1395 ساعت 20:27

سلام من همتام شاید باورت نشه ولی من هنوز میخونم وبلاگتو چون خیلی خوشم میومدو میاد از نوشته هاتو طرزه نوشتنت خوب حالا میخام واقعن خودمو معرفی کنم من همتام نه پرنیا نه هیشکیه دیگ اره شاید اونموقعه یه اشتباهایی داشتم منظورم همیناس که میگی ولی الان که دارم به همشون فک میکنم خندم میگیره چقد بچه بودم اما قضیه ی داییم ی سری نوشته بودی شک دارم واقعن داییش باشه ولی باید بگم اون واقعن داییمه و عکستو دیده بود خوشش اومده بود همین حالا دیگ تو چ فکرایی کردی اونموقه نمیدونم واقعن ولی در کل خیلی بچه بازی بود نمیدونمم چرا شاید چون خوشم میومده ازت اینجوری کردم واقعن نمیدونم
ولی من هنوز دوس دارم باهات در ارتباط باشم بااینکه ازت کوچیکترم تو که دیگ خوشت نمیاد ولی گفتم که ی چیزایی روشن شه و فک نکنی من چ ادمه مزخرفو دورویی بودم چون واقلن اینجوری نبودو نیس.

عجب

همتا 24 آذر 1395 ساعت 21:18

مهم نیست باور کنی یا نه مهم اینه بعده این پستت خاستم خوده واقعیمو بگم
هنوز شمارمو داری؟

نه
اخه دیگه برام مهم نیست خوده واقعیت کیه

همتا 25 آذر 1395 ساعت 00:54

مطمئنن منم برام نیس فکرایی ک راجبم میکنی و یا میکردی ب هرحال دیدم پستت راجبمه گفتم توضیح بدم
خوشحال شدم،خدافظ

عادله 4 دی 1395 ساعت 07:09

ولی به جون خودم من خودمم عادله

اونجا جوابتو دادم عادله جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد