خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

حقیقت

خب مسواک زدم نخ دندون کشیدم. با آب نمک دندونامو شستم. بعد با دستمال مرطوب مخصوص آرایشمو پاک کردم بعد با ژل شستشوی صورت سینره( که واقعا عالیه) صورتمو شستم بعد یه کپسول ویتامین e رو سوراخ کردم و زدم دور چشمام:| این همههه کار قبل خواب آخه؟! اونم هر شب! خب برا خودم مهمم! چیکار کنم؟؟ اگه این کارارو نکنم عذاب وجدان می گیرم.
می گن از 25 سالگی تا32 golden age هست. یعنی باید توی این زمان بترکونی و اون چیزی که می خوای رو به حد عالی برسونی و گرنه دیگه فایده نداره! من تازه دارم می رم تو 26 سالگیم. ولی هرچقدم این مسئله علمی و موثق باشه با این حال من اعتقادی به سن و زمان ندارم و می گم همه چیز بستگی به تلاش و پشتکار داره. حتی بدون وجود چیزی به اسم استعداد. یادمه یه بلاگری بود تو سن 26سالگی خیلی ناراحت بود که تولدشه. ولی من اصلا سنمو حس نمی کنم. اکثرا یادم میره چند سالمه. شاید چون هرکی منو می بینه فکر می کنه 19  20 سالمه یه همچین حسی دارم. ولی خودم فکر می کنم علاوه بر ظاهرم، رفتارم هم بچگونه ست. خیلی مسخرست آدم خودشو بندازه تو زندان زمان. زمان با سرعت در حال گذشتنه. حتی همین الان که دارین اینو می خونین این ثانیه ها دیگه هرگز بر نمی گرده و اگه واقع بینانه بهش نگاه کنیم داریم با سرعت سرسام آوری به سمت فرسایش یا همون نابودی می ریم! حالا بشینیم غصه بخوریم؟ نه! لذت ببریم. ته ش مرگه!!

خسته نباشم

الان تو تاکسی ام و دارم تو نوت گوشیم می نویسم تا خونه پستش کنم. روزایی که با دخترا کلاس دارم واقعا روزای بهتری ان. البته همه ی پسرا هم بد نیستن.
جدیدا وقتی می رم سر کار دلم برای مامانم تنگ می شه و همش بغض تو گلومه. لعنتی خیلی دوست داشتنیه. حتی وقتی به عنوان یه مادر بره رو اعصابم بازم دوست داشتنیه.
دانش آموزم تعجب کرد که تو این مدت کم کتاب اول پیانورو تموم کردم و الان وسطای کتاب دومم. البته حق داره. چون  اون درس می خونه و وقت کمتری برای موسیقی داره.
فردا دوشنبس.

کار

هفته ی دیگه دو شنبه تعطیلاتم شروع می شه. ولی کلی کار باید انجام بدم. مثلا برم دنبال کارت ملیم. بعدم یه کار اداری مربوط به آموزشگاه. بعدم یه آزمایش کلی بدم(کلا لازمه ادم سالی یه بار آزمایش بده. از آمپولی که خون می کشه بیرون نمی ترسم). خب اینا کلی کاره دیگه. مخصوصا اینکه برا کارت ملی باید کلی معطل بشم. فکر نمی کنم بتونم تو تعطیلاتم کتاب بخونم یا انیمیشن despicable me رو 13 بار ببینم. و اینکه تعطیلات از آنچه فکر می کنید کوتاه ترن.

برعکس

کلا آدما یه عادتی دارن که پیش هرکی برعکس خودش می شن. مثلا شما بشینی پیش یه آدم خوشحال یهو تو دلت می گی وای من چقد بدبختم که مثه این خوشحال نیستم. بشینی پیش آدم خنگ میگی وای من چه باهوشم. پیش آدم پولدار، میگی من چقد بی پولم... برا همینه که هرکی با من رابطه ی نزدیک برقرار می کنه یهو افسرده می شه چون به خودش می گه اینو ببین همیشه شاده انگار خیلی خوشبخته پس من چرا اینطوری نیست. سپس رفته رفته مچاله می شه و در غار تنهایی خود فرو می ره. بنا براین بنده زین پس شیوه ی من از همه بدبخترم رو در پیش می گیرم و هی غر می زنم و ابراز ناراحتی می کنم. آقا من ناراحتم. همه چی خیلی بده. اصن داغون.
این پست هیچگونه مخاطبی ندارد لطفا پس از خواندن آن، با مشت تو دهن من نیاین. با تشکر. شوخیه! بخند!

دیوانه

تو شبای سرد و بارونی تا دیروقت بیدار نمونین. مخصوصا وقتی آهنگ مناسبی هم برای گوش دادن ندارین. مخصوصا وقتی فردا کلی کار دارین. مخصوصا وقتی کپسول ویتامین e زیر چشاتون خالی کردین. تو شبای سرد و بارونی تو پیج های مورد علاقه ی اینستاگرامیتون نچرخین. کپشنا رو نخونین. تو این شبای خاک بر سر، سریع تر بخوابین.
فکر کن سربازی. بالاخره این دوره ی سخت تموم می شه. تو الان یه سربازی.

شکنجه گاه

چطورین گوگولی مگولیا. من خوبم. امروز تو یکی از کلاسا خیلی ناراحت شدم. بعضی از دانش آموزای پسرم خیلی بی ادبن و حرفایی در گوش هم میگن یا تییکه هایی میندازن که فکر می کنن من نمی فهمم. چرا نباید بفهمم؟ منم تو همین اینترنتم دیگه. جوکارو میخونم. معنی حرفارو میفهمم. چرا بعضیاشون انقد درگیری این چیزان. مشکل دیگم این بود که صنذلی ها مثل صندلی کنکورن. میزشونو بدی بالا جیر جیر میکنه، فکر کن کل کلاس با هم اینکارو کنن چه فرقی با شکنجه داره؟ ولی چون چشمم تقریبا خوب شده و نمی خوام اعصابمو بهم بریزم و احتمال میدم ترم دیگه دانش اموزای بدتری گیرم بیاد برا همین همش تو دلم گفتم: فکر کن سربازیه. تو سربازی و اینا فقط هدفشون اینه که اعصابتو خرد کنن. بالاخره درست میشه. تموم میشه، تو شغلت عوض میشه. پیانیست میشی. دیگه اینجوری خودمو اروم کردم.

عذر خواهی

یکی از بی گناه ترین آدمای روی زمین اون دسته از وبلاگ نویس هایی هستن که همه چی رو می نویسن و برای جلب نظر کسی، نه می تونن عکسی بگیرن بذارن تو وبلاگ نه چیز قابل توجهی دارن. بیچاره ها فقط می نویسن که نوشته باشن و بعد همچنان یه عده هستن که میان براشون فحش های رکیک می نویسن. می دونین؟ وقتی تو اینستا یا وبلاگ کسی می بینم گله میکنه از این همه بی احترامی، فکر میکنم خب حتما اون آدمی که داره فحش می ده حسودیش شده به وسایلا و زندگی این آدم.
اما وقتی یکی به من فحش می ده تعجب میکنم! چون هیچی ندارم که قابل حسودی کردن باشه. اگه باعث شدم ذره ای حس حسادت بیاد تو دل کسی، یا با خوندن من، احساس کرده خودش تو وضعیت بدیه، اگه ذره ای باعث شدم از زندگی خودتون بدتون بیاد از صمیم قلبم معذرت می خوام و بدونین عمدی نبوده و حتما اشتباه برداشت کردین. اگر فحش می دین چون دلتون نمی خواد من بنویسم، فقط کافیه وبلاگمو باز نکنین. اگه پدر کشتگی قدیمی بینمون هست چه من مقصر بودم چه شما، خودم ازتون عذر خواهی می کنم. منو ببخشید که باعث شدم این کینه تو دلتون به وجود بیاد. من با وجود این همه فحشی که می دین، فقط آرزوی خوشبختی براتون دارم. و می خوام اونقدر از زندگیتون راضی باشین و درگیر خوشبختی بشین تا اصلا وقت نداشته باشین حتی به من فکر کنین. بازم میگم اگر حتی یه ثانیه حس بد توی دلتون آوردم معذرت می خوام.

شاملو

صبح طبق معمول با یه خواب در حد دری وری بیدار شدم. ولی این عجیب بود که داشتم تو خواب شعر شاملو می خوندم. اونم این شعرش:
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی
کاشکی روی تو را می دیدم(یا شایدم می دیدم روی تو را)
:|
خب آخه این چه شعریه که من تو خواب باید زیر لب بخونم؟
حالا این هیچی... میخواستم بگم بدترین نوع شکستن غرور وقتیه که غرورتون برای خودتون می شکنید. به نظر من غرور زمانی مهمه که براز خودتون باشه، نه نسب به دیگری. همیشه جلوی خودتون سربلند باشید.واقعا نمی دونم این حرفارو از کجام درمیارم :|

با شمام

خیلی حس بدی دارم. احساس می کنم امروزمو هدر دادم. می دونم صبح کلاس داشتم و کار مفیدی بوده. ولی بقیه ش چی؟ فقط یکی دو ساعتش خوب بود بعدش واقعا هدر رفت. روز خوبی نبود. حالا چون خیلی درد دارم یه کم ارفاق می کنم ولی قرارمون این نبود خانم خانومیان محترم.

بکپ

پشتم هنوز درد می کنه. یعنی بین دوتا کتفم یه کم پایین تر. دقیقا رو ستون فقراتم. پوکی استخوان نگیرم:دی
حالا این به جهنم! مریم(مری، یه عضو از بدنه که غذا ازش میره توی معده) دوباره درد گرفته.
پیانو هم خیلی کم تمرین کردم. دیگه تا فردا هم تمرین نمی کنم. می خوام بکپم.

وقتی گلگیری و تنها

صبح کلاس خصوصی داشتم بعدشم اومدم خونه و بعد از غذا و یه کم استراحت یه کم پیانو تمرین کردم. امروز چشم چپم خیلی کمتر می زنه ولی همچنان میزنه. بزرگترین مشکل امروزم این بود که اصلا نمی دونستم پا شم. چون دیروز با همون دردی که داتم خونه تکونی کردم دیگه دردم چند برابر شد. شدم عین پیرزنا. همه جام درد می کنه. واقعا نمی تونستم حتی بشینم صبحونه بخورم. یه مسکن خوردم و بعد رفتم کلاس. مامان می گه باید آمپول بزنم تا خوب شم. ولی اصلا حسش نیس :دی
نمی ترسما ! فقط حسش نیست.
یه دختر آلمانی پیانیستو فالو کردم. خوشبختانه جواب سوال همه رو کامل می ده. ازش پرسیدم روزی چند ساعت تمرین می کنه گفت چهار تا پنج ساعت. و آخر هفته ها هم بیشتر :| انقددددد حسودیم شد! همش 19سالشه. عالی پیانو می زنه. عالیا! عالی.

بو میدی

با سلام
صدای من رو از وسط خونه تکونی می شنوید. پارسال این موقع بوی تاید می دادم الان بوی وایتکس می دم. این یعنی پیشرفت! الان منتظرم مامان جارو برقی رو از زیر تخت دراره چون که جلوش یه سری چیزا هست که من نمی تونم کاری کنم.
عاقا کی این مامانا می فهمن وسایلای ما آشغال نیستن؟؟ همه رو ریخت دور.

معمولی

دیروز تو کلاس پیانو بد نبودم ولی خوبم نبودم. آخه این هفته مثل همیشه نتونسته بودم تمرین کنم. استادم گفت خوبه ولی به نظر خودم نه زیاد. ولی انگشتام خوب بود مخصوصا توی هانون که اول کلاس زدم که اصن خودمم باورم نشد انقد خوب زدم. قبل از اینکه بزنم به استادم گفتم ممکنه خوب نزنم. ولی زدم دیگه. ولی اون دو تای دیگه.. اه اه.
حالا این هفته یه تمرین خیلی سخت دارم. امیدوارم بتونم زیاد وقت بذارم. امروز که به خونه تکونی می گذره.

معمولی

دیروز تو کلاس پیانو بد نبودم ولی خوبم نبودم. آخه این هفته مثل همیشه نتونسته بودم تمرین کنم. استادم گفت خوبه ولی به نظر خودم نه زیاد. ولی انگشتام خوب بود مخصوصا توی هانون که اول کلاس زدم که اصن خودمم باورم نشد انقد خوب زدم. قبل از اینکه بزنم به استادم گفتم ممکنه خوب نزنم. ولی زدم دیگه. ولی اون دو تای دیگه.. اه اه.
حالا این هفته یه تمرین خیلی سخت دارم. امیدوارم بتونم زیاد وقت بذارم. امروز که به خونه تکونی می گذره.

حسادت

حسادت خیلی چیز بدیه. مخصوصا اگه نسبت به کسی باشه که هر روز می بینیدش و باهاش رابطه نزدیک دارین. اکثرا فقط همه جا می گن حسادت نکنید. حسودا فلانن. حسود هرگز نیاسود. ولی هیچوقت بع این فکر کردین که بابا این حسودا، خودشون که نخواستن حسود باشن و انقد عذاب بکشن. دست خودشون نیست. به جای این همه ضرب المثل یکی یه راه حل بده! خب دکتر خانومیان در خدمت شماست
اگر شما دچار حسادت هستین، نگران نباشینگ اکثر آدما این حس بهشون دست می ده. اصلا حسادت گاهی باعث پیشرفت می شه. که اونموقع اسمشو میذارن رقابت ولی منو شما می دونیم که همون حسادته. ولی اگه از حد بگذره یه جورایی نابودمون می کنه.
اول از همه باید نسبت به خوبی هایی خودمون آگاه باشیم. هرکسی منحصر بفرده. و ویژگی هایی داره که هیچ کس دیگه ای نداره. فقط باید اونارو کشف کنه. و بعد از کشفشون نباید اونا فکر کنه اونا خیلی کم و بی ارزشن. به خودمون احترام بذاریم!
بعد باید سر خودمونو با کارای مورد علاقمون گرم کنیم تا در طول روز کمتر اوقات بیکاری داشته باشیم.
موسیقی گوش بدیم و حتی برقصیم :دی (اونجوری نگام نکنین! واقعا تاثیر داره!)
موردای بعدی رو بعدا می نویسم. الان باید برم واقعا.
صبحتونم بخیر.