خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

گردن

به به چه تبلت قشنگی. مبارکه. دیروز تو تاکسی یه چیز نوشتم که اومدم خونه پستش کنم ولی دیگه نشد. کلی کار داشتم.

امروز هر دو تا تمرینو انجام دادم بعد دیدم گردنم درد گرفته رفتم گردنبند آرتروز مامانو بستم(اونی که نرم تره)بعد رفتم سر تمرین کتاب هانون. بعد که هانون تموم شد و خواستم تمرینای خودمو انجام بدم یهو تفاوتو احساس کردم! :دی اصن انگشتام خیلیییی راحت تر تکون می خورد و فهمیدم که باید همیشه اول هانون تمرین کنم بعد برم رو تمرینای اصلی.

کتابم نمی خونم چون چشام دیوونه شدن. الانم منتظر ناهارم بعدم یه ذره تمرین بعدمممم میرم سر کار.

امیدوارم فردا تو کلاس پیانو آبروم نره‌‌‍. 

بیزی

صبح بخیر
اصلا وقت ندارم
خدافظ

تمرین

رفتین کپسول ویتامین e بخرین یا نه؟ تا شب وقت دارینا. بعد امشب هممون با هم کپسول ویتامین e می زنیم زیر چشممون. البته وبلاگ من خواننده خاموش زیاد داره. برای همینم هست که انقد با مخاطبام صحبت می کنم چون می دونم یه سری هر روز اینجا سر می زنن. امیدوارم به حرفام گوش بدین و وقتی میگم مسواک بزنین، واقعا مسواک بزنین :دی ولی واقعا فکر می کنین مسواک کافیه؟! یعنی نخ دندون و یادتون رفته؟ نچ نچ نچ.
خب امروز تمرین عمیییق کردم:)) تمرین عمیق یعنی دو ساعت نشستم پای پیانو ولی خیلی زیاد تمرین کردم. خودم این حرکتو دوست ندارم و به نظرم کیفیت مهم نیست. کمیت مهمه :)) به امید روزی که دوباره ساعت 8 از خواب بیدار شم :دی

کتاب نمی خونم.چون چشمام هی می زنه. می ترسم بدتر شه.

هنوز پست چی تبلتمو نیاورده. البته امروز که زود بود بیاره. ینی یه پست چی اومد ولی احتمالا چون زنگمون خرابه رفته. حالا فدای سرم مهم  هم نیست.

یعنی وقتی ساعت7.30 میرسم خونه و شام میخورم و بعد می رم حموم، حال دارم بازم تمرین کنم؟


+خیلی بده که وبلاگمو میخونی. بگو چرا؟! چون وقتی می خوام باهات حرف بزنم یه سری چیزارو خودت می دونی و اگه من بگم تکراری می شه برات :دی نخون دیگه.(اینو با شما نبودم)


در هر شرایطی به فکرتونم

خب بازم فرندز دیدم. ایندفعه قسمت چهارم از فصل دهم. اگه دارینش، شمام ببینینش.
الانم میخوام برم دراز بکشم و به سقف تاریک نگاه کنم و تصور کنم که ستاره و شهاب سنگ می بینم تا خوابم ببره. هوا دوباره سرد شد. می دونم صبح آفتابه(آفتابه! آفتابه ی دشویی) خب دیگه. می دونم مسواک زدین. نخ دندونم کشیدین. با آب نمکم دندوناتونو شستین. ولی مثل من کپسول ویتامین e رو که زیر چشمتون خالی نکردین. ایراد نداره. فردا یه ورق بخرین شب با سوزن سوراخش کنین بزنین زیر چشمتون.
خدافظ

موج موجی

قبل از اینکه برم سر کار، بصورت رندم یکی از قسمتای سریال فرندزو پلی کردم( قسمت هفت از فصل هشت) تا یه کم روحیه م عوض شه. بعدم مثه دیروز کلی سلفی بازی کردم:| بعدشم رفتم سر کار. واقعا تمرین پیانوی امروزم به درد عمه م می خورد و برای خودم متاسفم. اینجوری می خوای پیانیست بشی؟ خااااااک!
امروز احساس کردم خیلی سر کار زحمت می کشم. داشتم به همین چیزا فکر می کردم که دانش آموزم اومد دم گوشم گفت تیچر شما خیلی زحمت می کشین:| یعنی دلم برا خودم کباب شد!
گفتم که یه هفته ای می شه که پلک چشم چپم می زنه. نه تنها بهتر نشده بلکه از امروز پلک چشم راستمم می زنه:| تبریک!
تو راه خونه به معنای واقعی کلمه قندیل بستم! بعد از ظهرا گرمه شبا یخ!!

موجی

درمورد موج زندگی براتون صحبت کرده بودم. که باید بدونیم کی می ره بالا یا پایین تا بتونیم باهاش همراه بشیم. خب بالاخره نوبت پایین اومدن موج منم شد( موجی هستم) و الان تقریبا اومده پایین. البته بازم جا داره که پایین تر بیاد. ولی خب در نقطه ای قرار گرفته که می تونم بگم از انجام بعضی کارا عاجزم:دی خب اول دلایل پایین اومدن موج رو بررسی میکنیم(گاهی بی دلیل هم میاد پایینا). دلیل اولم می تونه به خاطر این باشه که مامانم همه ی مهره های گردنش داغونه و زمانی بود که اصلا نمیتونست بخوابه. بالاخره با فیزیوتراپی و قرص و اینا بهتر شد.(دردش بهتر شد،نه مشکلش). اما مامان نه دیگه ورزشای مخصوصشو انجام می ده و نه رعایت میکنه. هربار می ره بیرون وسایل سنگین میاره خونه. شاید بگید خب تو برو بخر. ایشون خرید منو قبول نداره. بهش میگم با آژانس بیا ولی از هر ده بار یه بارشو با آژانس میاد. بعد تو هوای سرد گیر می ده که برام لباس کاموایی ببافه. وقتی بهش میگم نباف، قایمش می کنه و وقتی من خونه نیستم می بافه. آخرش که لباس بی صاحاب تموم می شه با ذوق نشونم میده میگه اینو برای تو بافتم. بعد بالای قفسه ی سینه ش(پایین گردنش) یکی از استخونا وسط همین بافتنا ورم کرده. بهش میگم مامان ببین این استخونت بخاطر یه لباس چرت و پرت زده بیرون. می گه باشه روزی دو ردیف می بافم. ولی خوب می دونه که اینجوری نیست. حالا هم که موقع خونه تکونیه. بهش می گم پنج شنبه تعطیله صبر کن اون موقع خودم همه جارو تمیز می کنم(جمعه ی پیش هم اتاق خودمو تمیز کردم) بازم میام می بینم کابینتا رو تمیز کرده وسایل سنگین جا به جا کرده. بهش گفتم دیگه واقعا خسته شدم. همش توی این خونه فکرم درگیره که نکنه گردنت درد بگیره تو هم اصلا بهم اهمیت نمی دی. فکر می کنی من خوشم میاد اون لباسارو بپوشم؟
بهش گفتم زندگی با تو شده مثه زندگی با یه آدم سیگاری که آدم همش بهش میگه سیگار نکش ولی اون سیگار بعدی رو روشن می کنه. کاش به جای اینکه به فکر تمیزی خونه بودی به اعصاب من فکر میکردی.
فکر می کنین بعد از این حرفا چی گفت؟ هیچی. بازم کارای خودشو می کنه.
خب اینم از بررسی پایین اومدن موج زندگیم. دلایل متعدد دیگه ای هم داره که اگه تعریفشون کنم بیشتر ناراحت می شم. همچنان پلک چشم چپم می زنه و همچنان شبا خوابای خیلی بد می بینم و همچنان در طول روز بغض تو گلومه.
هرموقع موجم رفت بالا بهتون می گم حتما. امروز فقط یه ساعت و نیم تمرین کردم.

نیک نیم

اقا صبح ساعت 10 پاشدم تا یه ربع به یازده مشغول سفارش تبلت از دیجی کالا بودم. چون دنبال یه تبلت ارزون و ضایع و بدرد نخور بودم فقط برا خوندن کتاب و نت موسیقی. شاید بگید خب چرا کتابخوان نخریدی؟ باید بگم که من عاشق کتابخوان هستم ولی خب نمی شه فیلم دید یا برنامه های دیگه ریخت برا همین فعلا اینو خریدم.
باید یه اسم مستعار برای عشقم پیدا کنم. چون هرموقع ازش می نویسم هی میگم عشقم. باید یه اسمی چیزی پیدا کنم که هم کوتاه باشه، هم اسم خودش نباشه هم یه جورایی بهش ربط داشته باشه. اومممم مثلا آریو! حالا بعد از خودش می پرسم. اگه بتونم یه اسم براش انتخاب کنم میتونم بیشتر اینجا ازش بنویسم و هی اذیتش کنم دیگه.

والا

آیا می دونید چطور می شه میزان خوشتیپ بودن، سسکی بودن و خوشگل بودن خودتونو بفهمین؟
قبل از بیرون رفتن، یه دور از جلوی همسر/دوست پسر/عشقتون رد شین! اگه شروع کرد به غر زدن و تهدید کردن یعنی شما تو بهترین حالت خودتون هستین و بهترین کاری که می تونید بکنید اینه که در کمال آرامش از خودتون سلفی بگیرید. فقط جوری سلفی بگیرید که قیافه ی اون شخص عصبی هم تو عکس باشه :دی بعدا خاطره می شه.

..

صبح بخیییییر

با اینکه دیشب دیر خوابیدم ولی نذاشتم ساعت خوابم بهم بخوره. می دونم امروز تو آموزشگاه خیلی خسته می شم ولی مهم نیست. بریم صبحونه بخوریم بعدشم تمرین.

خوشبختیتون آرزومه

دارم به موسیقی سکوت گوش میدم. برای این کار کافیه هندزفریتون رو بذارید توی گوشتون و هیچ آهنگی رو پلی نکنید.
آخرای نود وپنجه. اومدن سال جدید همیشه برای من برابر با یک سال بزرگ شدنه(بخاطر تولدم). سال 95 پر از فراز و نشیب بود برام. بزرگترین اتفاقای زندگیم تو همین سال افتاد که یکیش پیانو بود و یکیش کوتاه کردن موهام و چیزای دیگه. به نیمه ی اول سال که نگاه می کنم باورم نمی شه که زنده موندم! بدترین شرایط رو گذروندم. تابستونش به جز تیر ماه، عذاب آورترین تابستون عمرم بود. شبایی که روی تخت می نشستم و گریه می کردم، آرزوی مرگ می کردم، تا خود صبح اشک می ریختم هرگز یادم نمی ره. عکسایی که متاسفانه تو اون روزا از خودم گرفتم پاک شدن. قرار بود تا ابد نگهشون  دارم چون با نگاه کردن به اون عکسا می شد ساعت ها به حال من گریه کرد. اما همه چیز با کوتاه کردن موهام و پیانو خریدن عوض شد. دیگه می دونستم چرا باید از خواب بیدار شم. دیگه زندگیم شد نگاه کردن به نت ها و تکون دادن انگشتام رو پیانو. اونم چند ساعت. با این حال روزای سخت هنوز کمی ملموس بودن. فکرای وحشتناک اونقد اذیتم می کردن که تصمیم گرفته بودم اصلا فکر نکنم. بیشتر از دو روز دیگه، به آینده فکر نکنم. برنامه ریزیام فقط برای 48ساعت بعد باشه. این در حالی بود که شبا رو بالش خیس می خوابیدم. تا اینکه روز 16دی تصمیم گرفتم بمیرم. نه اینکه خودمو بکشم! توضیحش خیلی سخته. فقط در این حد می تونم بگم که همه چیم تموم شده بود. و 17 دی دوباره متولد شدم. تو یه شب به همه ی ارزوهام رسیدم. انگار چند سال تو چند ساعت گذشت و من دیگه اون آدم سابق نبودم و فکر کردم این آخرین حس قشنگ زندگیم می شه که چند روز بعدش یعنی 24 دی ماه، همه چی توی قلبم، روی دستم، توی چشمام، لای موهام، توی صدام، توی تک تک سلولای بدنم... ثبت شد. سال 95 از نظر کاری هم خیلی خوب و هم خیلی بد بود. از نظر مالی، هیچ فرقی نکرد. مثل همیشه بود.
می تونم بگم که بدترین ماه  های سال 95، شهریور و اسفند هستن. بهترین ماه هاش مهر و دی.
مردن برای آدمایی مثل من، اون چیزی نیست که تو بدن هر موجود زنده ای یه روزی رخ می ده. مردن برای آدمایی مثل من می تونه قبل از کار افتادن قلب هم رخ بده. ادمایی مثل من علاوه بر اینکه خیلی خوب بلدن زندگی کنن، با همون مهارت هم می میرن. ما مردن رو خوب بلدیم و اینجای خصوصیتمون قشنگه که نه تنها خودمون انتخاب می کنیم چطور زندگی کنیم بلکه خودمون هم مردنمون رو تعیین می کنیم. نه مثل سوسولا دچار مرگ تدریجی می شیم، نه اون قدر نسبت به اطرافیانمون بی رحمیم که خودمونو بکشیم. و یه چیزی که همیشه برام جالب بوده اینه که درست زمانیکه که ما به مرگ فکر میکنیم، خیلیا اون لحظه دارن بهترین لحظه های عمرشون رو می گذرونن. و بعد تصور می کنم که بهترین لحظه های عمرشون که همین الان تو این لحظه اتفاق می افته چی می تونه باشه؟ بیایم تصور کنیم که همین الان دو نفر که سال ها عاشق هم بودن، دارن همو می بوسن. همین الان یه بچه ی خیلی ناز به دنیا اومد. یکی به یکی دیگه گفت دوستت دارم. یکی فهمید تو رشته ی مورد علاقه ش قبول شده. یکی داره با خوشحالی می رقصه، یکی همین الان کلی کتاب خرید، یکی نقاشیش تموم شد، یکی کلی سود کرد، یکی حقوقش واریز شد، یکی فهمید بارداره، یکی تو بغل کسی که دوسش داره خوابش برد، یکی داره تو استخر زیر آفتاب شنا می کنه، یکی داره خیلی عالی پیانو می زنه، یکی برنامه ریخته فردا با کسی که دوست داره بره کوه، دو نفر الان به هم قول دادن تا ابد با هم می مونن، یکی تو یه قرعه کشی بزرگ برنده شد، یکی همین الان تو بغل مامان و باباشه و هزار تا اتفاق خوب دیگه که با فکر کردن بهشون هم قلبمون تندتر می زنه. برای همشون خوشحالم و امیدوارم زندگیشون پر از این حسای قشنگ باشه و من ازشون بنویسم.
شب بخیر دوستای گل

تو می تونی

خب من امروز فهمیدم که اون قدر هم قوی نیستم که وقتی چیزی پیش میاد از جانب اطرافیان محترم، بتونم به کارای مهمم مثل تمرین پیانو بپردازم. فقط تونستم عصبی تر نشم. یعنی ناراحتیم رو تا یه حدی حفظ کردم که بیشتر نشه. اما اصلا توان انجام کارای مهم رو نداشتم. که این ضعف بزرگی به حساب میاد و باید روش کار کنم. چون به همین راحتی چند ساعت تمرین رو از دست دادم و منی که عملا هیچ روز تعطیلی تو هفته ندارم، همون چند ساعت وقت آزادم رو بخاطر مشکل گوشی خاله م هدر دادم. تاسف باره(تاسف آوره؟) که نمی تونم وقتی از سر عصبانیت یا هر مشکلی، بغض میاد تو گلوم، کنترلش کنم و کارامو انجام بدم. اما مطمئنم که بالاخره یادش می گیرم.

تفسیر آهنگ فریاد هایده توسط دکتر خانومیان

خب به یاد قدیم، گفتم از این پستا بذارم.

امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا

خب اینکه کاملا مشخصه. میگه که خدای مهربان و بخشنده، ای آمرزنده، ای دوست عزیز، این امید بی صاحاب مونده ای که به من دادی رو ازم نگیر

من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته

ینی من که تو خونه م نیستم( خونه، اینجا به معنی جاییه که دل باشه ها. در جریانین که) بعله میگه من که تو خونه ی خودم نیستم. وقتی دلم میگیره به آسمون نگاه میکنم و به این فکر میکنم که تو این دنیا هیچی سهم من نیست. و چقدر خسته ام.(ناموسا این قسمتو عالی تفسیر کردم)

ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته

از دوستان، عزیزای دل، همراهان همیشگی جدا شده و توی این تنهایی حالا اونقد گرفتاریا زیاد شده که مثل طوفان زده طرفو نابود کرده و مثه یه پرنده کوبیدتش به دیوار(آخ خودم دردم گرفت)

امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا

به بالا مراجعه شود


از حریم دلم رفته رنگ هوس روز و شب به که گویم در درون قفس آه در درون قفس

هرکی تو دلش یه حریمی داره دیگه. حریم هرکی هم یه جوره. دایره. مستطیل.مربع. میگه تو حریم دلم که میل و اشتیاق نیست. ینی دلم هیچی نمیخواد. انگار که توی قفسم و هیچکسی رو ندارم که از حال خودم بهش بگم( آه هایده جانم، منو ببخش که اون موقع به دنیا نیومده بودم تا بیام کنارت توی قفس از تنهایی درت بیارم)

وه که دست قضا بسته بال مرا روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه ناله خیزد و بس

ینی سرنوشت و تقدیر جوری زندونیم کرده( هی جلوی پام سد گذاشته، هی راهمو بسته، آزادیمو گرفته، پر پروازمو پرپر کرده، دهنمو صاف کرده) کاری جز ناله نمی تونم بکنم( اونم تنهایی. جوری که کسی نفهمه. بمیرم برات کاش بودم حرفاتو می شنیدم)

برای دانلود این آهنگم تو گوگل بزنین آهنگ فریاد از هایده. خیلی راحت دانلود می شه دیگه. خدافظ.

لاو

الان دقیقا تو این لحظه انقد خوشحالم که خواستم با شما قسمتش کنم. دراز کشیدم زیر پنجره، صدای قشنگ خالمو می شنوم و به عشقم فکر می کنم. به اینکه تو هر لحظه به یادمه و میخواد خوشحالم کنه. همه چی خیلی خوبه.

ضد آفتاب

یه عالمه چیز میز امروز به دانش آموزام یاد دادم
 دنبال یه سری لیسنینگای کوتاهم در حد گزارش فوتبال ولی خیلی کوتاه. نمی دونم از کجا پیدا کنم :دی
الان دارم پیانو تمرین میکنم تا خاله م بیاد براش نسکافه درست کنم تو لیوانای خوشگل بخوره بهش خوش بگذره.
ایا می دانستید نور آفتاب از پشت پرده هم ضرر داره؟ پس خواهرم کرم ضد آفتاب بزن. حتی تو خونه :)))

..

صبح بخیر

ما بریم که کلاس خصوصی امروزمون برسیم