خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

اسیر شدیم بخدا

از دیروز همکارام بهم گیر دادن! تا چشمم به چشم یکیشون می افته سریع می پرسه چرا انقد ناراحتی؟ چرا بی حوصله ای؟ چیزی شده؟ چرا بی اعصابی؟
در حالیکه من الان حالم بهتر از این نمی شه! بهترین روزای زندگیمه. انقد که هرکدومشون بهم اینو گفتن و حتی گل گاو زبون تجویز کردن، خودمم شک کردم که نکنه من حالم بده؟!
قضیه اونقد جدیه که یکیشون تا از در وارد شد نشست کنارم گفت بهتر شدی؟ گفتم چی؟ گفت از دیروز بهتری؟ :| گفتم مگه حالم بد بود؟
تازه تو راه پله یکیشون تا دید من دارم از پایین می رم بالا، وایساد! تو دلم گفت وااای شروع شد! بعد برگشت بهم گفت چیزی شده؟ چرا انقد گرفته ای؟ گفتم والا من چیزیم نیست ولی انقد شماها می گین احساس می کنم کم کم حالم داره بد می شه. گفت نه اخه واقعا یه چیزیت هست. ناراحتی!
توی استراحت بین کلاس اول و دومم، یکیشون بهم چشمک زد گفت چی شده؟تو خودتی! :|
دیگه هی بین کلاس دومی و اخری، همش خودمو تو دستشویی !!! مشغول کردم که منو نبینن تا نپرسن.