خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

ح س و د

از آدمایی که نمی تونن خوشحالی و راحتی بقیه رو ببینن دلم می گیره. چون خودشون روزای بدی رو دارن فکر می کنن بقیه هم حق خوشحالی ندارن. اخه چرا؟ خب اگه از خوشحالی کسی ناراحتی مجبور نیستی بری سراغش و ببینی در چه حالیه. مثلا لازم نیست بری وبلاگشو بخونی. باور کن فقط خودتو اذیت می کنی. حالا کامنتای من بستس حیای شما کجا رفته؟ :))

آدمای خوب با آدمای خوب


اقاااا یادم رفت بگم با خجالتم چیکار کردما! قرار بود دوستای آریو رو ببینیم( همشون پسر نبودن. دختر هم بود) ولی خیلی خجالت می کشیدم. در حد مرگ! آخه اصن من بلد نیستم با آدما مثه آدم حرف بزنم! کلی قبلش باهاش تمرین کردم. گفت من اول معرفیتون میکنم تو میگی از آشنایی باهاتون خوشحالم. گفتم وااای نه من نمی تونم جمله ی به این طولانیی ای بگم!! گفت خب اونا میگن از آشنایی باهات خوشحالن تو هم می گی همچنین. پس یعنی من فقط تمرینم رو کلمه ی "همچنین" بود دیگه. ولی می دونین که همه چی اونجوری که ما می خوایم پیش نمی ره. چون اصلا آریو معرفیمون نکرد و دوستاش سریع بعد از سلام خودشونو معرفی کردن. مثلا گفتن"سلام فلانی هستم". و خب تمرین من رو چه کلمه ای بود؟ همچنین! پس وقتی گفتن سلام فلانی هستم منم گفتم همچنین!
ولی بعد انقد صمیمی بودن و راحت برخورد کردن که منم یه کمی راحت تر شدم. درسته که نمیتونستم راحته حرف بزنم و به اون درجه ای برسونمشون که بگن دهنتو ببنددددددددد. ولی خب خیلی راحت تر بودم. البته من همیشه تصورم چیز دیگه ای بود. با توجه به چیزایی که از دوستای خودم شنیده بودم اصلا فکر نمی کردم دوستاش انقد خوب باشن. ولی بعد فهمیدم اونایی که واسه من یه سری چیزا تعریف کردن مشکل دارن!
و خب پیانو:
وای این تمرینه خیلی خیلی خیلی سخته. سختیش هم به اینه که نتش آسونه اما زدنش نه. یعنی اصن هرکاری می کنم نمی شه. دفعه پیش که رفتم کلاس پیانو، دو روز بود که نتونسته بودم تمرین کنم و از صبح همون روز هم بیرون بودم با آریو و بقیه و بعدشم یه راست رفته بودم سر کار و بعدش هم به صورت کاملا جنازه:دی رفته بودم کلاس پیانو. اولش نمیخواستم برما ولی گفتم عیبی نداره درسته که امروز افتضاحم ولی شاید یه چیز کوچولویی یاد بگیرم( که اتفاقا اینجوری هم شد. یعنی یه چیز بزرگ یاد گرفتم و استادمم کلی اجراهای بزرگ پیانو و چند تا پیانو صوتی و یه عالمه اهنگ متال برام ریخته بود تو فلشم) ولی خیلی بد بودم. به استادم گفتم هیچ تمرین جدیدی نده تا من دوباره اینارو تمرین کنم. تازه انقد خسته و گشنه بودم و فشارم پایین بود که دو بار تو کلاس به استادم گفتم میشه بیسکویت بخورم. اون بیچاره هم می گفت باشه.
نمی دونم این هفته چی می شه. میتونم یاد بگیرم یا نه ولی می خوام اگرم نتونستم خونسردیمو حفظ کنم و هی به خودم نگم تو هیچوقت پیانیست نمی شی:دی
و در آخر روی صحبتم با پسراست یه کمی هم با دخترا: زندگی خیلی کوتاهه. با همونی که هستین خوش باشین باور کنین بودن با آدمای مختلف و زیر آبی رفتن نه تنها چیزی بهتون اضافه نمی کنه بلکه حتی این فرصت و ازتون میگیره که تجربه های خیلی شیرینی و با اون یه نفر داشته باشین. تجربه هایی که عمرا تو رابطه های چند نفره پیش نمیاد.

یخ

بعد من می گم سردترین روزای بهار تو شهرمون قراره همین روزا باشه بهم می خنده! بفرما! داریم قندیل می بندیم. خنده داره؟! 

خیلی

حیفه اینجا بنویسمش. خیلی حیفه! خیلی خوب بود. امروز خیلی خوب بود. اصن همه چی انگار عوض شده. اصن ... نه حیفه بنویسمش.

سورپراااااایز

خبببب امروز تو اوج نا امیدی یهوووو سورپرایز شدم! آریو پیام داد گفت تو راهه =)) کلی شوکه شدم! و البته خیلی هم خوشحال! و اینکه زیر باران باید رفت. زیر باران با آریو و "مال دلبر تک" باید رفت. با صدای دریا..
تو راه خونه دیگه یه قسمتایی آریو و مال دلبر تک نبودن و من با آژانس اومدم و راننده آژانس کلی آهنگ عاشقونه گذاشته بود که خیلی مناسب فضا بود ولی خواننده هاش دو زاری بودن و به قول استادم الان گوشم بیمار شده=)) باید برم چند تا بتهوون و موتزارت گوش بدم بلکه شفا پیدا کنم.

منطقی

خب برنامه امروز بهم خورد. البته من کلی آماده بودم. از دیشب لباسامو گذشتم اینجا تو اتاق و شالمم اتو کردم وسایلای لازمو گذاشتم تو کیفم و زودم خوابیدم و دیگه استرسمم تموم شده بود. ولی متاسفانه برنامه بهم خورد و من نتونستم اونارو ببینم. که باید اینم بگم که آریو هم باهاشون بود. یعنی قرار بود امروز آریو رو هم ببینم که نشد. قرار شد برن یه جای دیگه. همش تقصیر ماشین آریو بود. فکر کن کلی برنامه بریزی و حاضر بشی بعد نتونی ببینیش! خب اولش که از خواب کامل پا شدم و فهمیدم همه چی بهم خورده گریه م گرفت. نمی تونستم حتی از جام پا شم برم دست و صورتمو بشورم ولی بعد چون با خودم قرار گذاشتم که منطقی باشم و از احساسم فقط جاهایی که لازمه استفاده کنم خوب فکر کردم و دیدم اینکه بهم خورده تقصیر آریو نیست و کلی فرصت دیگه هست. الانم که دارم اینارو منطقی می نویسم بغض تو گلومه ها ولی این تمرین خوبیه برای منطقی بودن و بیخودی عصبی نشدن. تازه دارم پیانو هم تمرین میکنم. بعد از ظهرم شاید خاله م بیاد. اگه دیدم بغضم نمی ره می رم یه عالمه فیلم کوتاه کمدی می بینم. ولی مهم اینه که من بالاخره تونستم عصبانی نشم!

همچنین

تا حدودی حل شد. یعنی فهمیدم تقریبا چی باید بگم. هرچی گفتن می گم همچنین. مثلا میگن از آشنایی باهات خوشحالیم! من می گم همچنین! بعد هر چی می گن من می تونم تایید کنم یا لبخند بزنم یا سرمو تکون بدم. اصلا لازم نیست چیز خاصی بگم. حالا من آدم بی زبونی نیستما. خیلی هم شوخم ولی طول می کشه تا به اون مرحله برسم! فردا فقط کافیه بگم همچنین. بعدش دیگه همه چی حل می شه. الانم شب بخیر.

کمک

استرس دارم. من حتی نمی تونم با یه آدم جدید ارتباط برقرار کنم چه برسه چند تا! خیلی می ترسم. اگه فکر کنن من خنگم. اگه تو دلشون بگن طرف یابوئه( البته یابو خیلی خوشگله ولی اونا منظورشون چیز دیگس) اگه بگن ایش اینو ببین عین دختر دبیرستانیاست. وای اگه بگن چه اسگله چرا حرف نمی زنه. وااااای من خیلی می ترسم. کاش بلد بودم مثه بقیه آدما باشم. کاش مثه آدم حرف می زدم. کاش انقد حرف زدن و آشنا شدن با آدما برام سخت نبود.کاش مثه خانم دریل پر حرف بودم. وای یعنی چی بگم بهشون؟ بعد از اینکه سلام میگیم بعد من چی بگم؟! شاید تا غروب باهاشون باشم! من چی بگم؟؟؟ چه حرفی پیدا کنم؟ می دونم اون لحظه دوست دارم زمین دهن وا کنه و من برم توش. می دونم آب میشم.می دونم دستام می لرزه و حتی نمی تونم راحت لبخند بزنم. لعنت به من که انقد آشنا شدن با آدما برام سخته. من می ترسم! بلد نیستم حرف بزنم. نکنه بگن طرف پخمه ست. نکنه بگن خاک تو سرش هیچی حالیش نیس. حتما خیلی یواشکی بهم توجه می کنن ببینن من چه جوری ام. چیکار می کنم. اگه ببینن دستام می لرزه! وااااای کمک!

خواب بد

خواب بد دیدم. در مورد بابام بود. ساعت هفت صبح در حالیکه می گفتم: کثافت! کثافت! از خواب پریدم. دوباره سعی کردم بخوابم ولی نشد بعد رفتم تو اتاق و روی تخت خوابم برد. اونجا هم اولش خواب آرومی نداشتم و خوابای پریشون دیدم ولی بعد تا 10 خوابیدم. فکر کنم امروز یه کم کسل باشم. ولی سعی می کنم پیانو تمرین کنم تا جایی که می تونم. و حالمو خوب کنم. شاید باید برا خودم یه خودکار بخرم.

شلوغپلوغ

روووووز بسیاااااار پر باری بود. بگو چرا؟ چون یکی از تمرینامو کامل یاد گرفتم. دو تا از تمرینای هانون هم یاد گرفتم. ورزش کردم حسابی بعد اتاقمو تمیز کردم. جای پیانو و بخاری رو عوض کردم بعدش رفتم حموم و اومدم به صورتم کرم روغن زیتون( کاملا بدون بو) زدم و یه عالمه نقاشی کردم. بعد از شام هم یه کم دوباره پیانو تمرین کردم و قطعه های قبلی رو که دوسشون داشتم دوباره زدم بعدش به صورتم قرص ویتامین ای زدم(پیشونی و دور چشم) بعد مامان که خوابید در اتاقو بستم و چند تا آهنگ ترکی دانلود کردم( حتی لزگی) و یه عالمه تو اتاقم رقصیدم تا همین الان=)))) اونایی که خیلی وقته منو می خونن می دونن من اگه بخوام شبا برقصم فقط ترکی می رقصم =)))  انقد جدی رقصیدم انگار رفتم عروسی. خیس عرق شدم :| حموم رفتنمم به فنا رفت.
خانم دریل از بچگی بلد بود ترکی برقصه. منم بلد بودما ولی فقط تو تنهایی هام. بعدش دیگه کم کم تو تولدا و عروسیا هم ترکی رقصیدم ولی هنوز تو تنهاییم بهتر می رقصم. هنوز دریل از من خیلی بهتر می رقصه. یعنی یه تیکه از رقص پا هست که هر کاری می کنم نمی شه که نمی شه. حالا باید یه جوری آموزششو از نت پیدا کنم :دی در این حد پیگیرم :)))
خب دیگه شبتون بخیر

پست مهم

وقتی آدما شمارو می بینن بیشتر راجع به چی حرف می زنن؟ وقتی منو بینن در مورد کتاب، پیانو، تکنولوژی، و زبان حرف می زنن.
وقتی شما رو می بینن یاد چی می افتن؟ وقتی منو می بینن یاد خوشحال بودن، مقاوم بودن در برابر مشکلات، اراده و برنامه ریزی می افتن.
وقتی بهتون فکر می کنن چه حسی دارن؟ وقتی به من فکر می کنن ... نمی دونم چه حسی دارن!
خب حالا چند درصد از این فکرا و حساشون درسته؟! نکنه ما فقط جلو بقیه نقش بازی می کنیم؟! واقعی باشیم! اون چیزی که هستیم باشیم. یا اون چیزی که نشون میدیم( پس یعنی دوسش داریم) باشیم.

حالا کسایی که به هر دلیلی ازتون متنفرن وقتی شمارو می بینن درمورد چی حرف می زنن؟ وقتی منو می بینن، درمورد پول و مسافرت حرف می زنن.
وقتی می بیننتون یاد چی می افتن؟ وقتی منو می بینن یاد لحظه هایی که خنده رو لبم بوده و خوشحال بودم و رقصیدم و رنگی بودن زندگیم و ... می افتن.
وقتی بهتون فکر می کنن چه حسی دارن؟ وقتی به من فکر می کنن حس حسادت و تنفر همراه با تکرار این سوال توی ذهنشون که ما که از این بهتریم چرا حالش از ما بهتره؟ چرا هرکاری می کنیم مثه این نمی شیم؟

چند در صد از فکرا و حساشون درسته؟ خیلی خوبه اگه حسی که به ما دارن درست باشه نه؟ ما همون آدم خوشبختی باشیم که اونا فکر می کنن.

+ شاید فکر کنین اونایی که از شما بدشون میاد، خودشونو بالاتر و بهتر از شما می دونن. حالا یه سوال!؟ اگه واقعا از شما بالاتر و بهترن چرا از شما بدشون میاد؟ چرا وقتی بهتون فکر می کنن یا می بیننتون انقد به خودشون می پیچن؟
+ این پست رو کامل متوجه شدین؟
+ خیلی مهمه!