خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

دریل اینا

تو حموم بودم که یه صدای آشنا و عصبانی شنیدم. هی فکر می کردم چقد صداش شبیه مامان خانم دریله. بله! مامان دریل اومده بود اینجا و داشت با صدای بلند و عصبی حرف می زد. فهمیدم با دریل دعواش شده. دلم نمی خواست اینو بگم ولی دریل دیگه بچه تو شکمش نیست. یعنی خب حتما اون بچهه می خواد بعدا بباد تو شکمش. بعد امروز می خواست برا خودشون یه کم شله زرد درست کنه به مامانش گفت بیا پیشم و عین خواهرای سیندرلا که همش با هم دعوا می کنن اینا هم با هم دعواشون شد و مامانه پا میشه میاد اینجت و گوشیشم خاموش می کنه. دریل هم با بدبختی و بعد از اینکه همه جا رو میگرده مفهمه مامانش اینجاست. زنگ می زنه خونمون مامانش هی قطع میکنه. بعد از ده بار زنگ زدن دیگه برمیداره و هی بهم فحش می دن. بعد دریل با شوهرش میاد اینجا. شوهرش البته اون پایین تو ماشین می مونه. دریل درو وا کرد گفت دیوونه اینجاست؟ ( منظورش مامانش بود) اومد تو به مامانش گفت تو نمی فهمی تو اصن شعور نداری با این سنت بیشعوری... انقد داد زد و مامانش جوابشو می داد که دیگه اعصابم بهم ریخت. ولی من فقط در حال نقاشی بودم و سعی می کرد خودمو آروم نشون بدم. بعد دریل به مامانش گفت شما باعث شدین من ازدواج کنم گند زدین تو زندگیم و اینا. بعد مامانش خب همیشه میومد به مامان من میگفت دریل خیلی خوشبخته همه چی داره  شوهرش عاشقشه. ولی دریل اومد و همه چی رو لو داد و کلی گریه کرد آخرش با فحش رفت بیرون. مامانم بهش گفت تو مشین منتظر بمون نرو. منم دست مامان دریلو گرفتم گفتم به خدا این روزا خیلی حیفه که شما با دعوا بگذرونین. اصن لعنت به شله زرد. دریل تازه اتفاق بد واسش افتاده اذیتش نکن تو مامانشی.
خلاصه آشتی نکرد ولی قبول کرد باهاش بره چون ش مهمون داشتن.

حالا بماند که مامان دریل و خود دریل فقط وقتی با هم دعوا می کنن میان اینجا. فکر کنین من و مامان نشستیم مثلا داریم چای میخوریم یهو اینا با دعوا میان اینجا. اینا عیبی نداره.

می دونین مامانش بهم چی گفت؟ داشت تعریف می کرد که دختر فلانی داره پزشکی می خونه اما بچه های ا( یعنی منو دریل  نرفتیم دنبال پزشکی) بعد من گفتم آخه اصن حیفم میاد زندگی و  جوونیمو بذارم پای درس. اگه می رفتم پزشکی می خوندم این حال الانمو دیگه نداشتم. نمی تونستم از روزام اینجوری استفاده کنم. برگشت با یه لحنی گفت الان مثلا تو خیلی بهت خوش میگذره؟ اصن مگه چیکار میکنی که حالا بهت  خوش هم بگذره.
خب من اول نفس عمیق کشیدم که نرم با مشت بکوبم دهنش =))))) بعد گفتم خب وقتی یکی حالش خوبه که نمی شه همش در حال رقصیدن و بشکن زدن باشه تا وقتی هرکی نگاش کرد بگه عه این خوشحاله.
گفت خدا کنه اینجوری باشه. والا ما از خدامونه ت خوشحال باشی.
فکر میکنین با مشت زدم تو دهنش؟ نه! به نقاشی ادامه دادمگ