خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

پیانیست

گاهی وقتام با انگشت شستم یه سری پیجارو باز می کنم و به عکسا و کپشنا نگاه میکنم و در حالیکه که می گم "خوش بحالت"، عکس بعدی رو می بینم و انقد می گم خوش بحالت که کم کم خوابم می گیره. مثه الان. حدودا 200 بار گفتم اوه خوش بحالت. آه خوش بحالت. چه عالی خوش بحالت.
کامنت نمی ذارما. تو دلم می گم. این اتفاق خیلی کم می افته. در اکثر موارد می گم خوش بحال خودم.
آیا به راستی خوش بحال من؟ یا خوش به حال اونا؟
من از زیر و بم زندگی اونا خبر ندارم. اما از زندگی خودم چرا. و باز  هم می ترسم از خوبی ها بنویسم. بازم اون باور لعنتی که همیشه با خودم میگم " اگه بنویسمش، از بین می ره". اه! دختره ی خرافاتی زشت.

یه روزی پیانیست می شم؟ با همین پیانویی که دارم؟ می تونم اون قطعه های سختو بزنم؟ بتهوون. موتزارت. شوپن. راخمانینف. راخمانینف....
می شه؟ میشه ترکیش مارچ بتهوونو همونجوری که هست بزنم؟ اگه بتونم بزنمش، هر روز می زنم. هر روز. بس که دوسش دارم.
بعدم سوناتای 16 موتزارت. بعدم دیگه همه چی لطفا. اصن هرچیو که می شنوم بزنم.
قسمت اول کتاب هانون 20 تا تمرینه. رسیدم به تمرین 19. البته از وسطاشم چند تا آرپژو تمرین کردم . وای من واقعا می خوام پیانیست شم. هر روز صبح، تاکید می کنم هررر رووووز صبح پای پیانو ام تا موقع ناهار و بعدشم که میرم سر کار. حتی شده  بعد از ناهار باز پیانو تمرین کنم و به زور ازش دل بکنم و برم سر کار. گاهی بعد از کارم، شبا هم تمرین می کنم. تنها چیزیه که مطمئنم با تمرین بهش می رسم. با همه ی وجودم می خوامش :(( کاش خیلی بیشتر می شد تمرین کنم.