خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

RIP

من امروز کاملا ناخواسته کودک فعال و بازیگوش درونم رو که حسابی همه ی زندگیم رو رنگی و شاد کرده بود، کشتم! بدون اینکه حتی برای اینکار نقشه ای کشیده باشم، کشتمش! اون هم با کمک یکی دیگه! اینکه چرا دارم اینجا درموردش می نویسم نه برای جلب توجه، بلکه به این دلیل هست که دوست دارم بدونین می شه توی یه لحظه همه ی زحمتایی که برای روحیه ی رنگی و بچگونتون کشیده باشین به هدر بره و بشید بیست و شش ساله ترین آدم روی زمین. وگرنه نه شما می تونین متوجه بشین من چی میگم و نه خودم تمایلی به تعریف کردن قضیه دارم. می خوام بدونین می شه از خودکار ژله ای و مداد رنگی و کتاب متنفر شد و حتی بهشون نگاه نکرد. میشه دستی دستی مرد. سر هیچ و پوچ. صد البته که می تونم دوباره همون بچه ی هشت ساله بشم که تنها آرزوش خریدن خودکار رنگیه. می تونم قوی تر از قبل بشم. خیلی خوشحالتر از قبل. ولی نه الان. و نه چند روز دیگه. شاید هفته ها و ماه ها طول بکشه. همدستم رو نمی بخشم و برای ثنای قاتل تقاضای قصاص دارم. پیشاپیش به اون دسته از دوستانی که می خوان فکر کنن من شکست عشقی خوردم و میخوان بیان دایرکت بهم راه حل بدن، باید بگم نه دوستان! ما هرچی کشیدیم از هم خون کشیدیم.


+ متن بالارو میخواستم بذارم اینستا ولی بخاطر آشناها نذاشتم. گرچه تو وبلاگمم پر از آشناست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد