خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

بازگشت یواش و شاکی طورانه ی ثنا خانومیان اعظم

تو استراحت(!) پیانو تمرین کردنم بودم که یادم اومد یه وبلاگی هم داشتم. دلم خواست بیام و اینجا بنویسم...

وبلاگ یه گوشه ی امن و بی سر و صداست و وقتی می نویسی دو نفر دیگه پستتو تو گروه بی مزه ی خصوصیشون فوروارد نمیکنن و چارتا لیچار بارت نمی کنن =)) الان متوجه شدین محیط مسخره ی دخترونه ی کانال نویسی چطوریه؟ :)) خلاصه که تا می تونی باید سکوت کنی و خودتو بزنی به اون راه. به کری(ناشنوایی) :))

آره! آقا چه برو بیایی بود تو وبلاگا. بلاگفا رو که خاطرتون هست؟ انگار یه سری منتظر بودن بلاگفا یکی دو ماه نابود شه که اینام وبلاگ نویسی رو ببوسن بذارن کنار و بچسبن به همون اینستاگرام حجم خور اعتیاد آور تایم کانسیومینگ!! اونم چی؟ آخر میری سه تا اکانت فیک میسازی که وقتی تو لایو امثال ن.دا. یاسی فحش می نویسی، فک و فامیلا و آشناها که صد در صد تو اون لایو حضور پرررر رنگ دارن(با آیدی فیکاشون) نبیننتون :/ این بود آرمان های یک بلاگر؟ 

تا برنامه ی بعدی خدافز

ثنا

تو همیشه تو خاطرم می مونی

قسمت این بود که تو 26 سالگی بمیرم

کانال

وبلاگ عزیزم، بدون تو توی کانال می نویسم و بسیار بهم خوش میگذره. اونجا پیاما سین می شن، فوروارد می شن، پیام ناشناس میاد و آهنگ و عکس بدون درد سر آپلود می شه، اما بدون دوستت دارم. بدون که من بهت فکر می کنم. از رفتن به کانال پشیمون نیستم اما یادم نمی ره که تو همیشه گوش شنوای من بودی. حتما بهت سر می زنم. باور کن زود به زود میام. از من دلگیر نباش.

تو روحت چرنی

گاهی تو زندگی باید کارایی رو انجام بدی که ازشون متنفری ولی به نفعته. مثلا همین تمرین کتاب چرنی. متنفرم  ولی مجبورم.

ب

صبح وسط تمرین، خبر فوت اون بچه رو خوندم و دیگه نتونستم درست ادامه بدم. خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم جلو مامانم. ولی سر درد گرفتم. دلم نمی خواد دیگه آدم باشم. 

صبح شلوغ

نزدیک خونمون دارن یه خونه میسازن لعنتیا از ساعت8 میان. هر روز با صدای بیل و کلنگ بیدار می شم و با همین صدا تمرین می کنم. 

این هفته اصلا خب تمرین نکردم:(( امروز افتضاحم.

پنکه

مسواکیدم. نخ دندونیدم. آرایشمو نپاکیدم :| یه کم کلمه انگلیسی خوندم. الانم اومدم لالا. زیر پنکه. شب بخیییییر

بیگانه

باتری گوشیم خرابه و جایی که شبا می خوابم پریز برق نداره. پس تا زمانی که می خوام با گوشی باشم، نمیتونم برم جایی که می خوابم.
و جایی که می خوابم خنکه. اما جایی که می تونم پیش پریز باشم و گوشی باهام باشه، هیچ وسیله ی سرمایشی(!) نداره و مثه سونا عمل میکنه.
پس زمانی که خوابم میاد ولی می خوام گوشی پیشم باشه، نمی تونم توی رخت خوابم باشم و توی گرما عرق می ریزم.
کتاب بیگانه رو خوندین؟(نوشته ی آلبرکامو). مورسو همیشه می خواست به بقیه بفهمونه این موقعیت های طبیعته که باعث یه واکنش از طرفش می شه. وقتی تفنگو برداشت و طرفو کشت، دلیل کارش رو آفتاب داغ و البته تهدید اون آدم می دونست.
شاید باید دوباره برم رو تخت و بیخیال و در تراس بشم.
شاید باید از یکی بخوام بهم کمک کنه. یا اینکه خودمو تنبیه کنم. نمی دونم. شاید باید الان تو گوگل سرچ کنم how to ... و بعد نکته هاشو بنویسم و آخرشم ببینم تغییری ایجاد نشد.
یه چیز دیگه هم که همیشه ناراحتم میکنه دروغه. دروغای کوچیک بیشتر ناراحتم میکنه. مثلا در این حد که از مامان بپرسم واحد رو به رویی اومد؟ و اون از الکی بگه نه. همین دروغ کوچولو می تونه منو به ف.. بده. از دروغای کوچیک بدم میاد. از دروغای بزرگ هم.

من دیوونه نیستم

به پاهای قرمزم نگاه میکنم. به پیشونیم. انگشتام. موهای روی فرش. من دیوونه نیستم! من فقط... فقط .. خوابم میاد. خیلی خوابم میاد. اونقد که می تونم یه هفته بخوابم. درد بکشم و بخوابم. می تونم سوزش روی تنمو نادیده بگیرم و بعدش آروم بخوابم. من دیوونه نیستم. هیچوقت دیوونه نبودم. اینو پدرم نمی فهمید. وقتی با خنده و تعجب نگاه می کرد که چطوری خودمو می زنم و با قهقهه می گفت وای این واقعا روانیه. ولی نبودم. من هیچوقت روانی نبودم. فقط خوابم میومد. خسته بودم. اونقد که می تونستم یه هفته بخوابم. درد بکشم و بخوابم. می تونستم سوزش روی تنمو نادیده بگیرم و بعدش آروم بخوابم. من دیوونه نبودم. اما دروغگو بودم. هرچی که بودم دروغ بود. نقاشی های رنگیم پر از دروغ بود. کتابای پر از دروغو می خوندم. ماژیکای دروغکی می خریدم. خودکارای دروغکی. من دروغکی رنگی بودم. خود واقعیم سیاه بود. سیاه سیاه. من با سرعت خیلی زیاد می دوییدم. من با سرعت فرار می کردم. از سیاهی. از خود واقعیم. ولی اون لعنتی هم دنبالم میومد. من روانی نبودم. چیزی که پدرم می گفت نبودم. من بد اخلاق نبودم. کاری که می کردم خود زنی نبود. من فقط سعی می کردم کلماتی رو که نمی تونم به زبون بیارم محکم بکوبم رو خودم. من اونجوری حرف می زدم. دردناک حرف می زدم. چون خوابم میومد. اونقد که می تونستم یه هفته. . . 

خیلی به خودت فشار میاری. مریم عزیزم خیلی به خودت فشار میاری. مریم. مریم کسی قرار نیست بره. کسی قرار نیست بزنه زیر حرفاش. مریم عزیزم. هیچکس قرار نیست کوله پشتیش رو بذاره وسط اتاق و یکی یکی لباساو بریزه توش و بگه دیگه برنمیگرده. کسی قرار نیست توی 9 سالگی ازت بپرسه این میزو می خوای یا ببرمش؟ مریم اگه خمیازه بکشی دیگه کسی قرار نیست با عصبانیت بگه گم شو برو بیرون. مریم کسی نمی گه نمی خوادت. باهات قهر نمی کنه. یک سال تمام باهات قهر نمی کنه. مریم عزیزم پدرت دیگه نیست. اون دیگه نیست. مریم هیچکس دیگه مثل اون نیست. 


کم خوابی

خب امروزم مثه دیروز کم تمرین کردم. آدم که همیشه نمی تونه ایده آل باشه. گاهی بدرد نخور می شه دیگه. چون حموم هم رفتم وقتم گرفته شد. بعدشم دراز کشیدم. خسته بودم. کلا چند روزه خیلی کم میخوابم. الانم به زور بیدارم. در واقع منتظرم. وگرنه از ساعت ده میتونستم عمییییییق بخوابم بس که خوابم میاد. چند روزه تو راه خونه تو تاکسی به زور خودمو بیدار نگه میدارم. در این حد! 

الان افتادم زیر کولر میخوام یه کم چشامو ببندم. احساس خوبی ندارم. البته احساس بدی هم ندارم! و همین که احساس بد ندارم خودش خوبه.

خوابم میاد

صبح شده باز دوباره، چشمک بزن ستاره :| 

خوابم میاد. چون دیشب دیر خوابیدم. باید حمومم برم. ولی قبل حموم باید تمرین کنم. و اینم می دونم که وسط تمرین بالاخره پا میشم میگم می خوام برم حموم. ولی به هر حال من اول باید تمرین کنم. اینبار از کتاب تمرینه. تمرین انگشت نه ها. البته تمرین انگشتم هست. حالا واقعا سخته. چون ملودی خاصی نداره. ولی هی باید با دقت زدش. خلاصه خدافظ

استرس

کاش سر کار نمی رفتم. اونوقت مجبور نبودم دیشب زود بخوابم(زود یعنی همون ساعت 2) بعدش اونقدر بیدار می موندم و از بیخوابی به ف.. می رفتم و تازه مثلا 7 صبح خوابم می برد. می دونین چیش خوب بود؟ اینکه صد در صد از این ور تا ساعت دو یا سه بعد از ظهر خواب بودم. یعنی نصف روزو نمی دیدم و مجبور نبودم این حس صبح تا ناهار رو تحمل کنم. خوشبحال هرکی که سر کار نمی ره و شبا تا صبح بیداره و روزا تا لنگ ظهر می خوابه. و خیلی از این بابت ناراحته که داره روزشو هدر میده. من از همینجا میگم هدر بده دوست عزیز هدر بده. نمی دونی چقد خوبه که نصف روزو نبینی. همه میگن شبا یه جوریه که آدم غمگین می شه. ولی من می گم روزا هم غم هست. ولی شب بهتره چون تاریکه و هیچ صدایی نمیاد. میتونی راحت تو کل خونه راه بری و آهنگ گوش بدی و می دونی قرار نیست ناهار بخوری یا حرف بزنی. می دونی قرار نیست لباس بپوشی و از خونه بری بیرون. غم شب به مراتب بهتر از غم روزه.

دلیل ناراحتیم؟ راستش دیشب خیلی به خاله م فکر کردم و خیلی براش ناراحت شدم. دیگه اشکام ریخت و منم عادتمه وقتی از چیزی ناراحتم، مشکلات دیگه هم یادم میاد و دیگه میگم تو مصرف گریه صرفه جویی کنم و همین یه باری که گریه میکنم برا همه چی باشه. اما خب میزان غم توی مغزم زیاد می شه و احتمال از بین نرفتنش زیاده. و اینجوری صبح که می شه با حال بد بیدار می شم.

نمی تونم هیچکاری کنم. چون استرس دارم. بخاطر دیشبش استرس دارم. هی همه چی رو مرور می کنم ... و دیگه الان نمی تونم به نوشتن ادامه بدم.

Mad

بیایم بریم تو آسمون و از اون بالا به زندگی مردم نگاه کنیم. الان توی این ساعت هرکی مشغول چه کاریه؟ از خوبا شروع می کنیم:
یکی همین الان برای اولین بار عشقش رو بوسید.
یکی فهمید بارداره و یکی الان بچه ش به دنیا اومد. یکی داره با عشقش که خیلی وقته همسرش شده و بچه ش می ره سفر خارج و الان تو فرودگاهن و قراره فردا برن شهر بازی و یه چرخ و فلک بزرگ سوار شن. یکی الان حقوقش واریز شد. یکی خوشحاله که دخترش خوشبخت شده. یکی داره به کسی که دوسش داره نگاه می کنه. یکی همین الان داره شیرموز میخوره و بعدشم قراره دیگه از فردا نره سر کار و حتما می خواد پیانو تمرین کنه و انقد در طول روز وقت بذاره تا خیلی زود پیانیست بشه. یکی آزاد شد. یکی خیالش راحت شد. یکی هر روز خوشبخت زندگی می کنه. یکی...
خب برسیم به بدا:
یکی داره تنهایی تو هال راه می ره و با هندزفری یه آهنگ غمگین گوش می ده و براش مهم نیست یه سوسک کوچولو رو دیواره. یکی داره واسه شوهرش که برا بار هزارم سکته کرده لگن می بره تا شوهرش توش جیش کنه تو این زندگی. یکی انقد احساس تنهایی می کنه که انگار عقربه ها برعکس حرکت می کنن. یکی هایده گوش میده و سرشو تکون میده و آه می کشه. یکی همین الان فهمید باید از فردا بره سر کار. یکی هنوز هیچ گهی نشده. یکی می دونه یه سری آرزو رو باید به گور ببره. یکی انقد تو خیال گم شده که اشتباهیی رفته تو آینده و هیچ جوره نمی شه تو کله ی پوکش فرو کرد که الان اونجوری که فکر می کنه نیست. یکی گلوش درد میکنه از بس بغض توشه. یکی الان فهمید عشقش بهش خیانت کرد. یکی فهمید بچه ی تو شکمش مرده. یکی پدرشو از دست داد. یکیو از اتاقش بیرون کردن. یکی چشماشو باز کرد دید همه چی خواب بوده. یکی فهمید داره کچل می شه. یکی یادش رفت با خودش مسواک ببره و امشب دندوناش به ف.. می رن.
خب سرک کشیدن تو زندگی مردم بسه. برید بخوابید.
شب بخیر

زمان با سرعت در حال گذره

بهتون گفته بودم که یه دوست وبلاگی قدیمی منو تو یه گروه تلگرامی عضو کرد که با هم یه کتاب انگلیسی رو بخونیم. چند نفر متاسفانه لفت دادن و از بین هشت نفری که باقی موندیم فقط دو نفرمون(من و ادمین گروه) در حال خوندنیم. بقیه گفتن که فقط می خوان از روی اون عکسا بخونن اما جمله سازی نکنن. فقط امیدوارم که ادمین گروه کوتاه نیاد و با من ادامه بده به خوندن و  متن یا جمله نوشتن. 

متاسفانه اکثر ما ادما( بخوانید ایرانیها) ایده های خیلی خوبی تو سرمون داریم و برنامه ریزیامون جوریه که اگه واقعا پاش وایستیم می شیم یکی از موفقترین آدمای  دنیا. یعنی برنامه ریختن و راه موفقیتو خیلی خوب بلدیم. ولی بهش عمل نمی کنیم. همیشه مسائل احساسی روی دخترا غلبه می کنه و اگه مشکلی تو رابطشون پیش بیاد بیخیال برنامشون می شن و وقتی دوباره رابطه شون اوکی شه دیگه همچنان برنامه رو فراموش کردن. ما وقتای زیادی برای انجام کارامون داریم. همین جمله سازی رو می شه تو تاکسی انجام داد اونم تو نت گوشی. می شه اگه قراره یه پادکست انگلیسی گوش داد موقع مسواک زدن و با هندزفری اینکارو کرد. میشه حتی تو گوشی سریال دید. ساعتای بعد از ناهار، قبل از ناهار، کمی قبل از خواب شب، کمی بعد از صبحانه، زمان های مرده هستن و می شه ازشون استفاده کرد. حیف که یادمون می ره این عمرمونه. حیف که درک نمی کنیم دو ثانیه ی پیش هرگز برنمی گرده . حیف حیف حیف.