خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

حواس نمی ذارن واسه آدم

معمولا موقع معامله نباید با کسی که فکرش با من فرق می کنه حرف بزنم وگرنه نمی تونم درست تصمیم بگیرم.در این حد که اگه قرار باشه 100 هزارتومن ناقابل سود کنم، همین 100 هزار تومن تبدیل می شه به 5000 تومن سود :| چرا؟ چون یکی اون وسط حواسمو پرت کرده. نذاشته درست فکر کنم و تصمیم بگیرم. دوباره به شیوه قبل عمل می کنم. اول یه معامله رو کاملا تموم می کنم بعد اعلام می کنم!

گرامر و بورس

امروز ساعت 10.30 بیدار شدم. خب چون دیشب دیر خوابم برد. دیروز صبح یه سهمی رو گذاشته بودم برای فروش. امروز چون دیر بیدار شدم سهمه فروش رفت. در صوتری که اگه بیدار بودم نمی فروختمش. درسته سود کردم اما خب دیگه... می بینی؟ حتی یه روز هم نباید غافل شی!

با اینکه خودم کلی کتاب خریدم و باید بخونمشون، دیروز یه کتاب از کتابخونه قرض گرفتم! زن زیادی! خیلی دوست دارم بخونمش. امروز شروع می کنم. باید کتابی که تا نصف خوندم هم تموم کنم.  از دیشب خوندن گرامر رو شروع کردم. اعتراف می کنم که خیلی سخته و همش به مشکل بر می خورم. ولی باید بخونمش.

از کتاب های لغتی که به ترتیب حروف الفبا لغت یاد می دن متنفرم.

بی مصرف

امروز 14 تیره و هیچ چیز اونجوری که می خواستم پیش نرفت. چون هر روز می رم سر کار و کارم هم بعد از ظهره. صبح ها هم که هرچقدر زود بیدار شم هیچ کار خاصی نمی تونم انجام بدم(به جز سهم خریدن و فروختن). انیمیشن دانلود می کنم نصفه می بینم. کتابمو هنوز تموم نکردم. کلمه ها رو دوره نکردم. اتاقم هنوز نامرتبه. می دونین چرا؟ فقط به خاطر اینکه بلاگفا بسته شد بود. من همه رو از چشم بلاگفا می بینم. الانم می خوام برم اتاقمو مرتب کنم.خدافظ.

خواستگار با شرایط خوب در شرایط بد

خونواده ی زن پسر داییم از همون روز عروسی از من خوششون اومده بود و منم اینو می فهمیدم. دوست داشتن که من و پسرشون با هم آره! تا اینکه پریشب پسر داییم تو راه خونه بهم زنگ زد و گفت اینا می خوان بیان خواستگاریت. بشین فکر کن ببین حاضری یه قرار بذاریم تو و امید( امید اسم پسره ست و من چون ازش بدم میاد بهش می گم نا امید) همدیگرو ببینید. خیلی هول شده بودم! اصلا فکرشم نمی کردم همه چی انقد جدی بشه. گفتم باشه فکرامو می کنم بهت خبر می دم. بعدش دیشب تو تلگرام ازم پرسید خب نظرت چیه؟ گفتم خیلی فکر کردم نمی تونم خودمو راضی کنم که ببینمش!

آقا یهو زنگ زد! گفت من الان نزدیک خونه امید اینا هستم. دارم می رم بهشون خبر بدم. حرفای آخرتو بزن.(آخه مرتیکه! من که گفتم نه! چرا زنگ می زنی؟) احساس می کردم کسی پیشش هست و صدام هم روی پخشه.

گفتم مگه قرار نبود فکر کنم ببینم می خوام ببینمش یا نه؟ گفت نه تو که گفتی راضی هستی ببینیش گفت تو فقط یه دلیل بگو که چرا می گی نه! منم فکر کردم که معمولا دخترا تو این شرایط چیا می گن. گفتم می دونی؟ شرایطش زیاد خوب نیس. خونه و ماشین و ..(می دونم این حرفا از من بعیده! ولی خب نمی تونستم بگم از ریختش بدم میاد!! می تونستم؟)

گفت شرایطش خیلی هم خوبه. می خواد یه خونه بخره نزدیک خونه مامانت و ماشین بخره(اینارو که م یگفت سرمو می کوبیدم به دیوار. چون خیلی سخت بو با این شرایط بگم نه)

گفتم ببین من نمی تونم وقتی کسی رو دوست ندارم ببینمش. خیلی برام سخته. گفت حالا حرف بزنین  علاقه پیش میاد...

و من تا آخرش گفتم نه. گفت منتفیه؟ گفتم اره. گفت الان برم بگم ثنا نمی خواد؟ گفتم اره. و بعد از اینکه قطع کردیم دیدم کلی عرق کردم.

سخت ترین تصمیم زندگیم بود.

بورس و این صوبَتا

اینکه یه قسمتی از آرشیوم پاک شد اصلا ناراحتم نمی کنه. خودم عادتمه هر ا زچند گاهی از شر نوشته هام خلاص شم. اما فقط دلم برای اون برنامه سال 94 می سوزه که خیلی بهش پایبند بودمو گمش کردم. خیلی حیف شد که دیگه ندارمش. کاملا یادم نیست چیا نوشته بودم..

توی تعطیلات بین دو ترم، کلی کتاب خوندم که فقط بعضیاش رو توی اینستا معرفی کردم. حتی شده بود که در روز دو یا سه تا کتاب بخونم. اصلا نقاشی نکردم و قرار بود برم کلاس خط که متاسفانه تعداد کلاسای این ترمم زیاد شد و وقت خالی ندارم.

توی این مدتی که بلاگفا بسته بود خانم دریل حنابندون و عروسی گرفت. من گوشی خریدم. دیسک کمر گرفتم که البته رو به بهبودم. تولد الهه رفتم و موهامم رنگ کردم. سریال جونمم دانلود کردم و همشو دیدمو منتظر فصل بعدیش هستم.


امروز بازار بورس خوب و راضی کننده بود. یکی از سهمام رو توی سود فروختم و سهم یکی از دوستان رو هم همینطور. همچنان اکثریت اعتقاد دارن که من زود سهمم رو می فروشم و می تونم بمونم و بیشتر سود کنم. بعد همینا خودشون تو ضررن. بابا لابد یه چیزی می دونم که می فروشم دیگه. بله با شمام! شمایی که داری اینجارو می خونی! 

اتاقم خیلی نا مرتب شده. خیلی خیلی زیاد.

یه ثنای دیگه

توی این اتفاق خیلی بزرگ شدم. خیلی هم آسیب دیدم. فهمیدم یه سری چیزایی که باهاشون خوشحالم، همه ش الکیه. بیخودی از خودم راضی ام. باید عوض شم. 

احمق خر بیشعور

خاک تو سر اونی که اینترنتُ اختراع کرد

عوضی!

confused

از ساعت 7 صبح بیدارم! هیچ کار خاصی نکردم فقط اهنگ گوش دادم. این روزا فکرم خیلی درگیره. درگیر بد نه ها. درگیر خوب. همراه با یه استرس کوچولو. یه استرس لذت بخش که اصلنم لذت بخش نیس. چی می گم؟

عین حسی که تو ماشین داشتم : "می خوام برم خونـــــــــــــــــــه"

من امروز با آرام هستم

کوله

تا بیست سالگیم، بابام با ما بود. توی اون 20 سال، 200 بار رفت. 200 بار یه کوله ی مسخره رو مینداخت روی زمین، لباساشو از توی کشو پایینیه که مال خودش بود می ریخت وسط اتاق، یکی یکی تا می کرد و مینداخت توی کوله. من و مامان هم رو به روش نشسته بودیم و نگاهش می کردیم. اوایل گریه می کردیم، خواهش می کردیم نره. اون می خندید. می گفت شما به درد من نمی خورین. بعدنا وقتی می خواست بره فقط نگاش می کردیم، حرفی نمی زدیم.. بعدَن تَرِش وقتی می خواست بره می گفتیم دیگه نیا. و بعدَن ِ بعدَنش خودمون رفتیم.

بزرگراه همـــــــــــــت دو نفـــــــــــر حرکت

در عمر دو ساله ی بورسی خودم، امروز اولین باری بود که یک سهم رو در مثبت خریدم! چون مفت بود! مبارکه..

امروز قرار بود بریم استخر اما می گن تا بعد از افطار بسته ست! ایا شنا کردن، روزه را باطل می کند؟ ایش!

یه کم دیگه از کارنامه بچه ها مونده که الان انجامش می دم. یه انیمیشن دانلود کردم اگه خوب بود بهتون معرفی می کنم. یه خانم بورسی بود که من همیشه می گفتم چون سنش از من بیشتره دوس ندارم باهاش دوس شم.. یادتونه؟ دروغ می گفتم که به خاطر سنشه! مشکلم چیز دیگه ای بود. می خوام یه چیز جالب بگم! الان اون خانم یکی از بهترین دوستای منه!

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن...

فکر کنین یه آدمی باشه که شما پیداش کرده باشین. نمی دونم از کجا. ولی پیداش کرده باشین. خیلی غمگین و پر از حس بد و ناراحتی باشه. نه اینکه بگم شما خوشحال هستینا! نه. به هر حال شما هم مشکلاتی دارین اما فکر کنین تازه مشکلاتتون حل شده و زندگیتون شکل خوبی به خودش گرفته که شما در همون زمان اون آدم رو پیدا کرده باشین. باهاش حرف بزنین بهش انرژی بدین. با هم تجربه کسب کنین. نه اینکه اون چیزی بهتون یاد نده ها!ولی می دونی چی می گم! شما محبت می کنید. کارای جدید یاد می گیرید و یه جورایی همکار می شید. خونتون دعوتش میکنید. مامانتون می بیندش. با هم خاطره های خوب می سازین. هرموقع مشکلی پیش میاد و اون آدم دچار نوسان رفتاری می شه، شما پا در میونی می کنید، همه ی تقصیرارو میندازین گردن خودتون. همیشه شما آشتی می کنید. چون این دوستی براتون ارزشمنده. 2 سال تموم جون کندین تا حفظ بشه! خلاصه حال اون آدمو خوب می کنید. نه که اون حالتونو خوب نمی کنه ها! خودت می دونی چی می گم.

هر شب طرح قرمز ایرانسل رو بزنین تا 7 صبح حرف بزنین. با هم رایتل بخرین چون صد و خرده ای ساعت مجانی می تونی حرف بزنی. در روز بیشتر از 10 ساعت با هم حرف بزنید. جتی وقتی واقعا حرفی با هم ندارید. باهم عکس بگیرید. با هم برید دریا. با هم برنامه ریزی کنید برای هدف های اقتصادی آینده.کلی خاطره کلی آرزو کلی هدف کلی...!!!

یهو دیگه زنگ نزنه! دیگه درست جواب نده! یهو یه جوری بشه که انگار شما دارین با دیوار حرف می زنید! بهش می گید وا چرا دیگه زنگ نمی زنی؟؟(آخه رایتل دارین) میگه خب کاری ندارم که زنگ بزنم! بعد شما تو دلتون می گید ما الان ماه هاست کاری با هم نداریم اما زنگ می زنیم ! بی دلیل زنگ می زنیم و حرف می زنیم. بعد الان؟؟ 

یهو اون آدم غیب بشه. یهو شما دیگه دلتون نخواد عین همه روزای اون دو سال، پا درمیونی کنید و جوری وانمود کنید که انگار اتفاقی نیفتاده. دیگه بیخیاااال می شید. با خودتون می گید : من همیشه می گفتم ورود هر آدمی تو زندگیم دلیلی داشته. اون آدمه می خواد بهم یه چیزی یاد بده. اما این بار می گید ورود من به زندگی اون دلیل داشته. حتما من باید می رفتم تو زندگیش تا حالشو خوب می کردم و بهش انرژی می دادم. و دیگه وقتش بود که برم. و لبخند می زنید و احساس خوشبختی می کنید. و اصلا نـــمی گید که: مگه بهت گفتم آهنگ "خانومم" رو برام بخون که رفتی؟ مگه گفتم بیا خواستگاریم که رفتی؟ مگه من همش باهات قهر کردم و بحث کردم که رفتی؟ مگه بهت شک کردم و گفتم نباید با کسی جز من حرف بزنی که رفتی؟ مگه بهت توهین کردم که رفتی؟ مگه هی گفتم برو سربازی که رفتی؟ مگه گفتم برو سر کار که رفتی؟ مگه گفتم پایان نامه رو دفاع کن که رفتی؟ مگه داداش داشتم که رفتی؟ مگه .... مگه دوست دخترت بودم که رفتی؟

.

.

.

.

+ بلاگفا باز می شه برام اما وقتی پست می ذارم نشون نمی ده. why?

نوسان گیر

امروز سهمی رو که دیروز خریدم رو تو سود فروختم. اینکه صبر نکردم تا بره بالاتر و بفروشم دو تا دلیل داره یکی اینکه چند روز دیگه مجمع فوق العاده داشت و یکی هم اینکه من ادمی نیستم که خیلی با سهم بمونم. ببینم رفتم تو سود می فروشم. به این کار می گن نوسان گیری. بله بنده به جای سهامدار، نوسان گیر هستم. حالا منتظرم اون یکی سهمم هم بره بالا.

دیروز همون کاری رو که قرار بودم تو شهر دانشگایهی سابق انجام بدم، تو شهر خودمون انجام دادم خیلی هم عالی....5 شنبه و جمعه هم باید یه جوری بپیچونم..

جماران دو نفـــــــــــــر حرکت

امروز یه سهم ساختمونی خریدم و بعدش صبحونه خوردم. دیر بیدار شدم البته. امروز باید می رفتم شهر دانشگاهی سابق یه کاری داشتم اما حسش نیست. فردا می رم.

راستی گوشیم اینه

تا ششم تیر تعطیلم برای هر روزش یه کاری دارم. استخر، دور همی، قرار  اصلا وقت کتاب خوندن ندارم حتی!  حالا کلی ورقه هم باید تصحیح کنم و کارنامه بچه ها رو بنویسم. کی حال داره؟ 

دیروز دیگه جلسه آخر بود. همه امتحان دادن. خیلی خسته شدم. بس که سوال می کنن و من باید برم  بالا سرشون. بعدش کلی عکس گرفتیم و گودبای پارتی گرفتیم  خلاصه جای همتون خالی! دلم برای همشون تنگ می شه مخصوصا پسرای شیطون ساعت آخر.

سریال جونمم دانلود کردم تا آخر فصل چهار دیدم و الان منتظرم فصل پنجم بیاد.

من برم ناهار بخورم با اجازه..

گوشی

گووووووووشی خریدم مبارکهههههه

ولی خوابم میاد نمی تونم زیاد توضیح بدم

شب بخیر

خدافظ