-
مرداد 99
13 مرداد 1399 16:45
-
کاش
2 تیر 1399 02:34
-
[ بدون عنوان ]
23 خرداد 1399 14:31
-
خرداد
21 خرداد 1399 18:55
-
متاسفم
22 اسفند 1398 15:58
-
سهمیه هم ندارم ۱۵۰۰ حساب کنه
6 آذر 1398 20:15
حالا اگه جدی نت قطع شه و بشیم کره ی شمالی، من واقعا رَوا می دارم که یه لیتر بنزین سه تومنی بخریم بریزیم رو خودمون و فندکو بزنیم.
-
ماساژ ارواح(ارواح عمه ت)
2 آذر 1398 00:16
کنار رخت خوابم دراز کشیدم. مثه هر شب مسواک زدم، نخ دندون کشیدم و به صورتم و دست و پام روغن بچه زدم تا به خودم یادآوری که چقد به خودم اهمیت میدم. برای مامان یه جوراب کاموایی گرم بافتم که یه لنگه ش مونده. اونم فردا تمومه. کتاب آموزشی خوندم و هیچی نفهمیدم. منتظرم که بالاخره بعد از یه مدت زمانی دیگه متوجه شم این کتابا چی...
-
تو حق داری هر سلیقه ای داشته باشی
1 آذر 1398 00:41
این نوشته دو تا موضوع داره که تو یه پست نوشتم.باشه؟ آدم معمولا دوست داره وقتی زحمتی میکشه در مقابلش ازش قدر دانی بشه و حالا اگه قدر دانی هم نشد، حداقل بهش نگن تو هیچ کاری نکردی.. یه جورایی انگار خستگی تو تن آدم می مونه. منم اینجوری فکر می کردم و وقتی جمله ی «تو هیچ کاری نکردی» رو می شنیدم به قدری عصبانی می شدم که گریه...
-
سقف آرزوها
30 آبان 1398 13:45
جهرمی تو مصاحبه ش گفته اینترنت وصل میشه و ما چیزی به اسم اینترنت ملی نداریم و تا الانم کلی خسارت دیدیم. ولی نگفت کی وصل میشه. من هر روز تصور میکنم که وقتی اینترنت وصل میشه من چجوری می فهمم؟ مثلا یهو نوتیفیکیشنای اینستا میاد! بعد حتما جیغ میکشم و می پرم بالا پایین و سریع فیلترشکنو وصل میکنم و میرم تو تلگرام و تو کانالم...
-
چرا
30 آبان 1398 09:58
موضوع اینجاست با قطع اینترنت من یه عالمه دوست کانالی رو از دست دادم که تنها راه ارتباطیمون تلگرام و اینستا بود. یعنی دیگه هیچوقت نمیتونم پیداشون کنم؟ موضوع دیگه اینه که در حال حاضر شغل اینترنتیمو از دست دادم و این برام قابل هضم نیست.
-
کنترل تا کجا؟
24 مهر 1398 21:59
باورم نمی شه! باورم نمی شه می تونم در حین عصبانیت اینقدر نایس برخورد کنم و تن صدام جوری باشه که انگار همه چی حله و روی موجای مکزیکوییم.
-
دق دادن جرم نیست؟
24 مهر 1398 21:54
راستش کم کم دارم پی می برم دلیل مرگ آدما، خود آدما هستن. تا آدما همو دق ندن، کسی نمی میره. جدی می گم. خود من همین الان میتونم دو سه نفر رو نام ببرم که عامل مرگم می شن.
-
خین و خین ریزی
23 مهر 1398 21:36
ریزش بورس برای منی که سال 92 وارد بورس شدم که بدترین سال بورسی بوده، نوستالژی قشنگی داره. البته اون موقع پول خیلی کمی توی بورس داشتم و برام مهم نبود چی می شه. نوشته های بقیه رو می خوندم و با خودم می گفتم انگار بی پول بودن همچین هم چیز بدی نیست. جدی جدی باورم شده بود که اونایی که خیلی پول دارن، ریسک زندگیشون هم...
-
حالا هرچقد هم تو گوشم بخونه don't give in without a fight
11 مهر 1398 12:22
دستمال سفید رو نه به نشانه ی صلح، که به نشانه ی تسلیم بالا می برم.
-
صرفا جهت چیز
2 مهر 1398 23:20
انقد دلم برا کلاس اولی ها می سوزه! فکرشو بکن! ۱۲ساااااال باید درسای به درد نخور بخونن در حالیکه لباسای زشتی پوشیدن و ساعت ۶:۴۵ بیدار شدن. توی صف به حرفای مدیر با میکروفون خرابش که هی سوت میکشه گوش میدن، از جلو نظام میگن و ورزشای مسخره می کنن، ناخناشون چک میشه. زنگ ورزشا به پوچ ترین ساعتای زندگی تبدیل میشه و معلم...
-
کوچه پس کوچه هایی از غم که تاحالا توش نبودم
15 شهریور 1398 22:28
ببییییین امروز از جلو مدرسه پیش دانشگاهیم رد شدیم. حالت تهوع بهم دست داد. درسته که خیلی خوش می گذشت ولی با خودم فکر کردم از اون موقع تا الان چه اتفاقایی تو زندگیم افتاد و اینا. اصن ewwww.چقد طولاااانی بود. انگار سی چهل سال گذشته و کلی لگد خورده تو صورتم. اونم با پوتین. اصن پوتین سربازی!! دیگه انصافا ایا وقت این نرسیده...
-
هرچی هست، نیست
14 شهریور 1398 11:44
اینکه من روزای تعطیل هم پای بازار بورس می شینم و سفارش می ذارم و سفارش ها ثبت نمی شه و من هی عصبانی می شم و صفحه رو ریفرش می کنم نشان از علاقه ی شدید من به بازار داره و یا شاید نشونه ی گیج بودنمه.
-
نکن با من
23 مرداد 1398 01:40
خدا به سر شاهده دیگه رسیده به درجه ترس!
-
وقتی از خانم دریل حرف می زنم از چه حرف می زنم
14 مرداد 1398 01:33
در زندگی دوستانِ اجباری ای هستند که تا ابد مثل خوره یقه ات را می خورند(!) - ثنا هدایت(خواهر کوچیکه ی صادق هدایت)
-
خودش دلش می خواد
13 مرداد 1398 00:26
جونم براتون بگه که من کلا آدمی نیستم که استرس داشته باشم. روز کنکور، عمل دماغ، جلسات اولیا، و هزار تا شرایط این مدلی، اصلا استرس نمیگیرم و حتی ضربان قلبم هیچ تغییری نمی کنه. ولی موقع انجام معاملات بورسی یه حس قلقلک خوبی تو دلمه که دوسش دارم. اصن عین تماشای فوتبال جام جهانی برام پر هیجانه. مدت هاست که گیر دادم به چند...
-
مچکرم
29 تیر 1398 12:32
تیر ماه از نظر بورسی واقعا ماه خوبی بود و من فکر می کنم چون تولد خانم دریل هم توی تیر ماهه، پروردگار خواسته با این سود ها بهم هدیه یا باج بده. منم واقعا از این روش پروردگار استقبال می کنم و موافقم اگه بابت هرچی بهم از این قبیل هدایا بده.
-
پنیر پیتزا حاوی ویتامین e
14 تیر 1398 23:56
اقا هیشکی به وقت ما احترام نمی ذاره. نه دکتر. نه خیاط. نه ... جمعه ها رو دوس دارم انگار کش میاد. چه خوب بگذره چه بد. طولانیه. برا همین بستگی به خودت داره که چجوری بگذرونیش. یعنی تصمیم با خودته. اینه که جالبش می کنه. می تونی ده تا نقاشی بکشی. یا هزار بار یه قطعه رو با پیانو تمرین کنی یا یه فصلللل سریال ببینی که من اصن...
-
یعنی اگه پول می خوای، این راهش نیست
8 تیر 1398 12:06
می دونی یه چیزی فهمیدم که شاید باید در موردش ویس هم بدم. اونم اینه که ببین تو دنیا میلیاردها هدف خوب وجود داره که هر کدومشو اگه عالی انجام بدی و بهشون برسی موفق می شی. اما چیزی که این وسط باید بدونی اینه که صرفا هدف داشتن باعث موفقیتت نمی شه. یعنی باید راه رسیدن به هدف رو داشته باشی و یا بسازیش.مثلا اگه یه کاری برای...
-
آپدیت ۹۸ ثنا خانومیان
6 تیر 1398 13:47
اومدم یه آپدیت از خودم بدم برم. ثنا خانومی ۲۸ ساله شده! باورتون میشه؟ شما منو از کوچولویی هام می شناسین. درسته که سن مهم نیست ولی از نظر فکری هم خیلی عوض شدم. گرچه باور دارم که فکر آدم یکسان نمی مونه و من سال دیگه با الانم خیلی فرق دارم. خیلی بهتر از وقتم استفاده می کنم. سرم خیلی زیاد شلوغ شده. مخصوصا صبحا. اعتماد به...
-
آه ثنای جا مانده
28 دی 1397 17:17
ثنا هستم ثنای خانومیان اومدم تا از جمعه ی عجیب بنویسم. هرموقع از محیط کانال زده می شم به اینجا پناه می برم. یعنی نمیگم دیگه نمی نویسم. فقط جای نوشتن رو عوض میکنم. مسخره نیست؟ اینکه من حتما باید بنویسمو میگم. مسخره ست. خب بگذریم.. جمعه ی عجیبیه. شاید چون به طور مرموزی(مرموذ که نیست نه؟) همه جام درد می کنه. حتی برخورد...
-
Into the Wild
13 آذر 1397 12:07
از اولش می دونستم می میره. ولی از زوج هایی که تو راه می دید خوشم میومد. اونایی که از زندگی شهری و مادی گذشتن تا تو کوه و دشت و دمن بقیه روزاشونو بگذرونن
-
من، ثنا، کارم خیلی درسته
21 شهریور 1397 01:48
خب از اونجایی که هیچوقت هیچی دیر نیست، و از اونجا تری(!) که من قابلیت یادگیری و انجام هررررر کاری رو دارم، باید بگم که حرکت شارپی رو درپیش گرفتم و این روزا شدیدا دمم گرمه! جوری که حیفم میاد بخوابم!
-
جدی گرفته
5 مرداد 1397 02:10
مثلا اگه بخوام بزرگ شم می تونم با قبول یه مسئولیت بزرگ شروعش کنم. مثلا مسئولیت یادگیری تحلیل تکنیکال(ewww) و یا مثلا معاملات تو فارکس. قطعا یه بچه ده یازده ساله نمیتونه اینکارو انجام بده و من میتونم بعدش بگم که دیگه یازده ساله م نیست. ولی چیزی که مسخرشو درمیاره اینه که دلم نمیخواد در سه سال پایانی دهه ی سوم زندگی(یعنی...
-
گا
13 تیر 1397 23:09
هیچوقت دلم نمیاد بچه های رو اعصاب کوچه رو دعوا کنم. به زودی بزرگ می شن و میان جایی که ما هستیم.
-
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
12 تیر 1397 02:48
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت حالم از حرکت دایره ای روزا و اتفاقات و آدما و هر کوفت دیگه ای بهم میخوره. از اتفاقات تکراری. حرفای تکراری. شوکه شدن های تکراری. اشک های تکراری. ثنای تکراری. یک مشت آدم اسیر چرخه های فرساینده ی زندگی نکبت و سیاهیم که نه راه پیش داریم نه راه پس. نه ذوق اول دایره موندنیه و نه تباهی آخرش....