-
سوسک، روزی مرا سکته خواهد داد :|
8 مرداد 1394 09:38
دیشب، یکی از بدترین شبای زندگیم بود. گریه کردنم بابت خیلی چیزا و متاثر از وضع فیزیکیم یه طرف، دیدن اولین سوسک توی این خونه هم طرف دیگه... باعث شد حسابی بهم بریزم. یه سوسک! اونم دقیقا توی دستشویی! هرکسی که منو خوب بشناسه می دونه من از تنها چیزی که می ترسم سوسکه! فرقی نداره زنده باشه یا مُرده. البته از هر سوسکی نمی...
-
پریود
7 مرداد 1394 12:44
الان که دارم اینو می نویسم یه کم از دست مامانم ناراحتم چون خیلی لوس شده. همش دارم نازشو می کشم هر چی می گه قبول می کنم. از جونم واسش مایه میذارم بازم لوسه. قبلا اینجوری نبود. خیلی قوی بود. قبلا من کم می آوردم اون آرومم می کرد. الان بر عکس شده. با این تفاوت که من اون موقع ها حرفاشو قبول می کردم و خوب می شدم. اما اون...
-
من از هر شرایطی با روی باز استقبال می کنم
6 مرداد 1394 13:02
وقتی می ری سر کار، کل هفته ت برات اندازه یه روزه. چون هر روز منتظری که زودتر جمعه بیاد. انگار 6 روز از هفته، فقط یک روزه و روز بعدش جمعه ست. اینجوری خیلی زود می گذره و جمعه هم همه کارایی که دوست داری هول هولکی انجام می دی. سر کار رفتن خوبه. به آدم حس مسئولیت می ده. مخصوصا وقتی بقیه آدمای خانواده هم از سر کار رفتنت...
-
از همه چی
4 مرداد 1394 23:47
هرچی بیشتر خط تمرین می کنم بیشتر می فهمم که چقدر بد خطم! امروز روز خوبی بود. کلا راضی بودم. هم درس خوندم هم به نظافت شخصی(!) پرداختم و هم تو آموزشگاه بهم خوش گذشت. مخصوصا از الان که می دونم آموزشگامون این هفته 5 شنبه تعطیله بیشتر انرژی دارم! انقدر در مورد بورس ازم سوال کردین تا حالا، با خودم گفتم چطوره یه وبلاگ بزنم...
-
نمی دونم
3 مرداد 1394 12:27
وقتی زیاد کتاب می خونم، مامان یه کم ناراحت می شه. مثلا دیروز بهم گفت هرموقع خواستی با کسی ازدواج کنی اول ازش بپرس زیاد کتاب می خونه یا نه؟ چون با این وضع کتاب خوندن تو ممکنه براتون مشکل پیش بیاد. مثلا طرف عصبانی شه و یهو همه کتاباتو پرت کنه تو حیاط :| امروز یه کم درس خوندم.فقط یه کم! چون که هی رفتم توی این سایت های...
-
مامان
2 مرداد 1394 16:27
به خاطر گذشته، مامان خیلی حساسه. به محض اینکه ازش غافل بشم می بینم که برخلاف ظاهر شادش، تو دلش غمگینه. اینو از بین حرفاش می فهمم. درسته هرکاری می کنم تا به هیچ وجه احساس کمبود نداشته باشه، اما هنوزم باید تلاش کنم. بهم چیزی نمی گه. خودم باید بفهمم چشه. یه چیزایی فهمیدم. فهمیدم چیا می خواد. حالا دیگه می خوام فقط تلاش...
-
دیروز
2 مرداد 1394 09:57
خب دیروز رفتم چند تا کلاس خط سوال کردم ساعت کلاساشون چطوره که با توجه به وقت پُر من، هیچ کدوم مناسب نبود و حسابی حالم گرفته شد. دیروز وقتی برگشتم خونه خیلی خسته بودم هر طرفی که می نشستم همونوری خوابم می برد ولی دقیقا وقتی که باید می خوابیدم، چشام مثه جغد باز می موند با اینکه از شدت خواب می سوختن! 5 شنبه ها توی ساعت...
-
باشه؟
1 مرداد 1394 10:50
دارم می رم اموزشگاه تا 7. از اونورم می رم یه جا دیگه که شب میگم کجاست. جزوه متدولوژی هم میبرم که بین کلاسام برم کتابخونه. مواظب خودتون باشین تا بیام.
-
دوره
31 تیر 1394 09:38
یک مرضی هست به نام دوره که چند ماهیه افتاده به جونم. وقتی یک قسمت از یه کتاب درسی رو می خونم باید دوره هم کنم. اونم نه یکی دو بار! ده بار! حتی بیشتر! پشت سر هم نه ها! با فاصله زمانی. همین باعث می شه دیر برم جلو. مریضی سختیه..
-
خنگ
30 تیر 1394 12:24
وقتی باید درس بخونم و جاش کافکا می خونم، از دست خودم عصبانی می شم. نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. نمی تونم نخونم. اه یکی این کتابارو از دست من بگیره!
-
هاهاها
30 تیر 1394 01:23
خانم راننده(ترمز می کنه) : ته این خیابون به کجا می خوره؟ من: خیابون پاسدا.ران خانم راننده: یعنی قشنگ می خوره؟ من: من که راضی بودم! + منظورش این بود که مستقیم می خوره به خیابون پاسدا.ران یا نه...
-
ته ِ مغزم
29 تیر 1394 23:55
از خواستگار بگم که وقتی بهشون گفتیم نه، حالیشون نشد و باز رفتن خونه داییم و هی به من زنگ زدن و من برنداشتم. به خاله م زنگ زدن و خاله م گفت ثنا وقتی بگه نه یعنی نه! تمام. بازم هم شبش بهم پیام داد و دیگه رک جوابشو دادم البته محترمانه. حسش نیس پیامامونو بنویسم شاید بعدا نوشتم. شایدم نه. دوست ندارم دیگه به این قضیه فکر...
-
ماجرای خواستگار(قسمت دوم)
27 تیر 1394 15:09
رفتن شب خونه پسر داییم بمونن. از اونجا آنلاین شد و هی بهم پی ام داد. حرفای جالبی نزد که الان بگم و دور همی بخندیم. فقط خنده دار ترینش این بود که وقتی آیکن گل می فرستاد بعدش می نوشت این گل ها در مقابل تو هیچ هستن! خب مرتیکه معلومه که هیچ هستن! دو تا آیکن گله دیگه! فرداش قرار شد همه با هم برن طرفای آ/س/ت/ا/ر/ا و به ما...
-
ماجرای خواستگار(قسمت اول)
27 تیر 1394 14:17
خواستگار به زور راضیمون کرد که حداقل یک بار بیاد خونمون.داییمو زن داییم هم با خودشون اوردن.چون در واقع مامان و بابای خواستگار، پدر خانم و مادر خانم پسر داییم هستن. خواهر خواستگار(یه خواهر دیگش)هم باهاشون اومد. خاله و شوهر خاله من هم بودن. گفتن ساعت 9 میان ولی 9.30 رسیدن. انقد استرس داشتم نمی تونستم پری(عروسکم) رو از...
-
دو راهی
22 تیر 1394 12:50
تو دو راهی خیلی بدی ام. دوست دارم همشو براتون بنویسم اما الان نمی شه. خیلی زوده. ولی خیلی بهتون احتیاج دارم. به همتون :(( خیلی سختهههه. گیر دادن! خیلی گیر دادن. میگن بگی نه هم ما ولت نمی کنیم :(( کمک!
-
حواس نمی ذارن واسه آدم
20 تیر 1394 10:57
معمولا موقع معامله نباید با کسی که فکرش با من فرق می کنه حرف بزنم وگرنه نمی تونم درست تصمیم بگیرم.در این حد که اگه قرار باشه 100 هزارتومن ناقابل سود کنم، همین 100 هزار تومن تبدیل می شه به 5000 تومن سود :| چرا؟ چون یکی اون وسط حواسمو پرت کرده. نذاشته درست فکر کنم و تصمیم بگیرم. دوباره به شیوه قبل عمل می کنم. اول یه...
-
گرامر و بورس
15 تیر 1394 12:52
امروز ساعت 10.30 بیدار شدم. خب چون دیشب دیر خوابم برد. دیروز صبح یه سهمی رو گذاشته بودم برای فروش. امروز چون دیر بیدار شدم سهمه فروش رفت. در صوتری که اگه بیدار بودم نمی فروختمش. درسته سود کردم اما خب دیگه... می بینی؟ حتی یه روز هم نباید غافل شی! با اینکه خودم کلی کتاب خریدم و باید بخونمشون، دیروز یه کتاب از کتابخونه...
-
بی مصرف
14 تیر 1394 11:54
امروز 14 تیره و هیچ چیز اونجوری که می خواستم پیش نرفت. چون هر روز می رم سر کار و کارم هم بعد از ظهره. صبح ها هم که هرچقدر زود بیدار شم هیچ کار خاصی نمی تونم انجام بدم(به جز سهم خریدن و فروختن). انیمیشن دانلود می کنم نصفه می بینم. کتابمو هنوز تموم نکردم. کلمه ها رو دوره نکردم. اتاقم هنوز نامرتبه. می دونین چرا؟ فقط به...
-
خواستگار با شرایط خوب در شرایط بد
12 تیر 1394 10:53
خونواده ی زن پسر داییم از همون روز عروسی از من خوششون اومده بود و منم اینو می فهمیدم. دوست داشتن که من و پسرشون با هم آره! تا اینکه پریشب پسر داییم تو راه خونه بهم زنگ زد و گفت اینا می خوان بیان خواستگاریت. بشین فکر کن ببین حاضری یه قرار بذاریم تو و امید( امید اسم پسره ست و من چون ازش بدم میاد بهش می گم نا امید)...
-
بورس و این صوبَتا
9 تیر 1394 12:39
اینکه یه قسمتی از آرشیوم پاک شد اصلا ناراحتم نمی کنه. خودم عادتمه هر ا زچند گاهی از شر نوشته هام خلاص شم. اما فقط دلم برای اون برنامه سال 94 می سوزه که خیلی بهش پایبند بودمو گمش کردم. خیلی حیف شد که دیگه ندارمش. کاملا یادم نیست چیا نوشته بودم.. توی تعطیلات بین دو ترم، کلی کتاب خوندم که فقط بعضیاش رو توی اینستا معرفی...
-
یه ثنای دیگه
9 تیر 1394 10:22
توی این اتفاق خیلی بزرگ شدم. خیلی هم آسیب دیدم. فهمیدم یه سری چیزایی که باهاشون خوشحالم، همه ش الکیه. بیخودی از خودم راضی ام. باید عوض شم.
-
احمق خر بیشعور
7 تیر 1394 01:03
خاک تو سر اونی که اینترنتُ اختراع کرد عوضی!
-
confused
6 تیر 1394 23:01
از ساعت 7 صبح بیدارم! هیچ کار خاصی نکردم فقط اهنگ گوش دادم. این روزا فکرم خیلی درگیره. درگیر بد نه ها. درگیر خوب. همراه با یه استرس کوچولو. یه استرس لذت بخش که اصلنم لذت بخش نیس. چی می گم؟ عین حسی که تو ماشین داشتم : "می خوام برم خونـــــــــــــــــــه"
-
[ بدون عنوان ]
4 تیر 1394 09:23
من امروز با آرام هستم
-
کوله
3 تیر 1394 09:39
تا بیست سالگیم، بابام با ما بود. توی اون 20 سال، 200 بار رفت. 200 بار یه کوله ی مسخره رو مینداخت روی زمین، لباساشو از توی کشو پایینیه که مال خودش بود می ریخت وسط اتاق، یکی یکی تا می کرد و مینداخت توی کوله. من و مامان هم رو به روش نشسته بودیم و نگاهش می کردیم. اوایل گریه می کردیم، خواهش می کردیم نره. اون می خندید. می...
-
بزرگراه همـــــــــــــت دو نفـــــــــــر حرکت
2 تیر 1394 13:03
در عمر دو ساله ی بورسی خودم، امروز اولین باری بود که یک سهم رو در مثبت خریدم! چون مفت بود! مبارکه.. امروز قرار بود بریم استخر اما می گن تا بعد از افطار بسته ست! ایا شنا کردن، روزه را باطل می کند؟ ایش! یه کم دیگه از کارنامه بچه ها مونده که الان انجامش می دم. یه انیمیشن دانلود کردم اگه خوب بود بهتون معرفی می کنم. یه...
-
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن...
1 تیر 1394 23:57
فکر کنین یه آدمی باشه که شما پیداش کرده باشین. نمی دونم از کجا. ولی پیداش کرده باشین. خیلی غمگین و پر از حس بد و ناراحتی باشه. نه اینکه بگم شما خوشحال هستینا! نه. به هر حال شما هم مشکلاتی دارین اما فکر کنین تازه مشکلاتتون حل شده و زندگیتون شکل خوبی به خودش گرفته که شما در همون زمان اون آدم رو پیدا کرده باشین. باهاش...
-
نوسان گیر
1 تیر 1394 11:42
امروز سهمی رو که دیروز خریدم رو تو سود فروختم. اینکه صبر نکردم تا بره بالاتر و بفروشم دو تا دلیل داره یکی اینکه چند روز دیگه مجمع فوق العاده داشت و یکی هم اینکه من ادمی نیستم که خیلی با سهم بمونم. ببینم رفتم تو سود می فروشم. به این کار می گن نوسان گیری. بله بنده به جای سهامدار، نوسان گیر هستم. حالا منتظرم اون یکی سهمم...
-
جماران دو نفـــــــــــــر حرکت
31 خرداد 1394 12:55
امروز یه سهم ساختمونی خریدم و بعدش صبحونه خوردم. دیر بیدار شدم البته. امروز باید می رفتم شهر دانشگاهی سابق یه کاری داشتم اما حسش نیست. فردا می رم. راستی گوشیم اینه تا ششم تیر تعطیلم برای هر روزش یه کاری دارم. استخر، دور همی، قرار اصلا وقت کتاب خوندن ندارم حتی! حالا کلی ورقه هم باید تصحیح کنم و کارنامه بچه ها رو...
-
گوشی
30 خرداد 1394 23:46
گووووووووشی خریدم مبارکهههههه ولی خوابم میاد نمی تونم زیاد توضیح بدم شب بخیر خدافظ