من خیلی بزرگ شدم. با اینکه بعضی از کارام هنوز بچگونه ست ولی واقعا بزرگ شدم. مثلا قبلا خیلی عصبانی می شدم و نمی تونستم خودمو کنترل کنم. نمیگم اصلا الان عصبانی نمی شم. اما خودمو کنترل می کنم.حداقل بیشتر اوقات. خیلی قبلا، از شدت عصبانیت خودمو می زدم و نمی فهمیدم که خودمو می زنم. بعد از چند ساعت می دیدم بعضی از جاهای صورتم درد می کنه و می فهمیدم خودمو زدم! بعد ترش وقتی عصبانی می شدم حرف بد می زدم و بلند بلند گریه می کردم و اونقدر بحثو ادامه می دادم تا خسته بشم. حتی وقتی مامان میگفت باشه حق با توئه من می فهمیدم داره دروغ میگه و عصبانی تر می شدم و بیشتر سعی می کردم متوجه ش کنم که حق با منه. بعدا تر دیگه فقط می اومدم تو اتاقم و گریه می کردم تا دل مامانم برام بسوزه و حقو بده به من.
ولی الان می دونم که حقی در کار نیست! اصلا مهم نیست مامان بفهمه. اصلا مهم نیست به یکی بفهمونم کارش اشتباهه. اون اگه می فهمید که اینکارو نمی کرد. فکرش در همون حده. بحث نمی کنم. هندزفری میذارم تو گوشم و یه آهنگ(اونم نه غمگین! حتی عاشقونه) پلی می کنم و منم باهاش می خونم.
این یعنی بزرگ شدم.
من نمی تونم گذشته ی مامان رو براش جبران کنم. و اگر الان تا آخرین حد توانم تلاش می کنم، نباید انتظار داشته باشم که اون در ازای کارای من، همه جوره هوامو داشته باشه. من و مامان، دو تا آدم جدا هستیم. بهم نچسبیدیم. من اینو فهمیدم.
افرین
رشد فکری به آدم قدرت میده
این احساس قدرت را بهت تبریک میگم
Mersi
فدای تو ثنای فهمیده گل
، واقعا اینکه که بخوای اشتباه کسی بهش ثابت کنی وقت تلف کردنه، الکی که نیست اون آدم 20 سال 30 سال 40 سال...با این طرز فکرا زندگی کرده اصلا براش یه جور توهینی یه جور نابودیه... منو تو امسال ما چرا فکر کردیم که میشه آدمارو عوض کردو اونارو متوجه اشتباهشون کرد. ما خیلی کار کنیم خودمون تغییر بدیم.
Hamintore
بازم که حق و دادی به خودت.
Ohum