خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

ایش!

وای خیلی بده که یه مرد خاله زنک باشه! خدا دور کنه! من خودم چند تا مرد خاله زنک از نزدیک دیدم. تماما زنونه! منظورم اینرنیست که اوا خواهرن. خاله زنکن. کارای زنونه می کنن. مثلا داستان درست می کنن. پشت سر اینو اون حرف می زنن. خبر چینی می کنن. وای خدا مرگم بده. مرد انقد خاله زنک؟؟؟

چرخ و فلک

دارم گریه می کنم. اگه بگم برا چی شاید بهم بخندین. برا چرخ و فلک :(( یه دختره عکس چرخ و بلک گذاشته اینستا که امشب رفته بوده. یاد لاهیجان افتادم باز :(((((( من چرخ و فلک می خوام. از این گنده ها :((

ثنا دوست داره

عارف خواننده ی مورد علاقه ی من نیست

.

آدم نباید خونه ی هرکسی بره و نباید هر کسی رو خونه ش راه بده

.

آداب معاشرت یاد بگیریم

.

یه کتابی بازم از کانن دویل می خونم(داستانای شرلوک هولمز). اصلا جالب نیست. اصلا!!!

.

چرا بعضی از مردای هنرمند موهاشونو بلند می کنن؟ چون دوست دارن زشت بشن؟

.

من به هیچ وجه دوست ندارم سوار قایق شم و همکارا همش اصرار می کنن منم باهاشون برم که مردابو ببینیم. ولی نمی رم..می ترسم!

.

از کشتی نمی ترسم!

.

نقاشی دوست دارم

.

خیلی چیزای دیگه هم دوست دارم

.

شما رو هم دوست دارم

کوفت

وقتی با یک یا چند نفر می ریم بیرون، عیبی نداره حالا بین عکس گرفتن دست جمعی به بقیه بگیم چند تا عکس تکی از ما بگیرن. اما فقط چند تا دونه. نه اینکه یهو کلا بیرون رفتنمون خلاصه بشه تو عکس گرفتن از خودمون. یعنی هی گوشی بدیم به بقیه بگیم عکس بگیر. هزار تا آخه؟؟؟ هزار تا عکس؟ مخصوصا وقتی بقیه گرسنه ن. مخصوصا وقتی دو نفر می رن و می گن شما که نمیاین ما می ریم.ما باز به اونی که مونده میگیم ازم عکس بگیر؟ یعنی برامون مهم نیست اون دو نفر رفتن؟ بعد باز اونا باید منتظر بمونن که ما بعد نیم ساعت بهشون برسیم... خب اون غذایی که قراره با اون حال خورده بشه که هیچ فرقی با کوفت نداره..<br>
<br>
وقتی می بینیم یکی بیشتر از ما کار می کنه، انقد بهش نگیم بابا پووولدار. ما هم اگه پول بیشتری می خوایم خب یه تکونی به خودمون بدیم و بیشتر کار کنیم. قرار نیست وقتی دقیقا همون لقمه ای که تو دهن ماست، تو دهن اون آدم میبینیم، هی بهش بگیم پولدار. دیگه اون غذا چه فرقی با کوفت داره؟<br>
<br>
وقتی می خوایم با کسی صمیمی بشیم لازم نیست بهش فحش بدیم تا میزان صمیمیت رو نشون بدیم. مخصوصا جلوی بقیه. اینکه بهش بگیم خر، شتر، و بقیه حیوونا اصلا درست نیست. تازه وقتی می بینیم اون آدم اصلا از این کلمات استفاده نمی کنه باید متوجه شیم شاید کارمون درست نباشه.<br>
<br>
اگه کنار یکی عکس گرفتیم و می خوایم اون عکس رو بذاریم تو اینستاگرام یا هر کوفت دیگه ای، از اون آدم بپرسیم اصلا دوست داری عکستو بذارم یا نه؟ مخصوصا اگه می بینیم اون حتی یه عکس هم از خودش تو اینستاگرام خراب شده نداره. حالا می خوایم عکس رو بدون اجازه و هر طور شده بذاریم؟ خیله خب! حداقل آدم باشیم و اون عکسی که طرف توش مثه گداها افتاده رو نذاریم! فقط نباید به چهره ی خودمون تو عکس نگاه کنیم.<br>
<br>
این ماییم که باعث می شیم بعضیا ترجیح بدن تنها باشن تا با ما بیان بیرون.<br>
<br>

ثنا فرخزاد

عید امسال، فکر کردم کل موهام سفید شده. اما بعدش فهمیدم به خاطر نور لامپ دستشوییمون بوده که اونجوری به نظر می رسیده. موهام سفید نشده.

اما اون شبی که فکر کردم موهام سفید شده، خیلی گریه کردم و حتی یه شعر خیلی غم انگیر و عاشقانه هم گفتم :)) 

خیلی خوابم میاد و نمی دونم چجوری باید پا شم مسواک بزنم. من اگه مسواک نزنم امکان نداره که بخوابم.

امشب واقعا خسته ام چون خیلی راه رفتم.

بعد پشیمون شدم که چرا رفتم بیرون. اگه خونه می موندم خیلی بهتر بود. کاش نمی رفتم. فکر کنم از این به بعد نرم..

خیلی خوابم میاد

تازه فهمیدم چند تا شعر دیگه هم گفته بودم که همش تو نوت گوشیم بود. همشون غم انگیز و عاشقانه ن :)) 

من برم مسواک بزنم

باشه؟

داری الان یکو یه وقت نری دو

کپی رایت برای شما نیست

واقعا که بعضیا مسخرشو دراوردن. ببینید دوستان لازم دونستم نظر خودم رو درمورد کپی رایت بگم.
چرا بعضیا انقد جو گیر می شن؟ مثلا طرف یه کارت پستال درست می کنه عکسشو میذاره اینستاگرام. بعد  فردا اگه ببینه یکی عین اون ساخته شروع می کنه به پست گذاشتن و معرفی طرف و بد و بیراه گفتن. یعنی واقعا فکر می کنید کارت پستال بی مزه ی شما  انقد مهمه؟ که مثلا اگه یکی ازش ساخت شما باید اینجوری برخورد کنید؟ مثلا اگه شمارو زیر پستش معرفی می کرد و می گفت من از ایشون یاد گرفتم اینو بسازم چی می شد؟ به شما پول می دادن؟
یا دیدم که بخاطر طرح نقاشی و حتی مدل عکس گرفتن هم گلایه می کنن که فلانی از ما تقلید کرده.
اگه فلان خواننده میگه "کپی رایت"، بخاطر اینه که از نظر مالی و یا محبوبیت ضرر کرده. یا خلاصه اتفاق بزرگی براش افتاده. اما چهارتا کاغذپاره و عکس و مسخره بازی که دیگه این حرفارو نداره.
مثلا من یه جغد کشیدم و عکسشو گذاشتم اینستاگرام. بعد یه روز یه دختره بهم گفت من از رو این جغدت کشیدم. ناراحت نمی شی؟ ( درواقع خیلی قبل تر کشیده بود و گذاشته بود اینستا و نمی دونم چرا یهو دلش خواست به من بگه) منم گفتم معلومه که ناراحت نمی شم. حتی رفتم تو پیجش عکسشو لایک کردم و گفتم عالی کشیده. با اینکه دقییییقا همون جوری کشیده بود که من از دل و رودم دراوردم.
حالا باید ناراحت می شدم که اسم منو اون زیر ننوشته؟
من کلی پیج دخترای خارجی رو فالو کردم که عکس کتاب می ذارن. همه عکساشون عین هم دیگه ست. اتفاقا همو تبلیغ می کنن. با هم دوستن و اصلا نمی گن فلانی چرا کتابتو اونجوری گذاشتی که من گذاشتم.
بعضیا هنوز تو دوران مهدکودکشون موندن.
یه دختره بود که خیلییی سال پیش میومد دقیییقا نوشته های وبلاگ منو کپی می کرد. حالا فکر کنید نوشته های من کارای روزمره ی خودمه. خیلی خنده دار بود یکی کپی کنه. اما اینکارو می کرد. بعد خب اون موقع سنم کم بود و کمتر فکر کرده بودم. برا همین خیلی ناراحت می شدم. بعدها تصمیم گرفتم اسمشونو بذارم فن پیج :))))
دوستان! به نظر من شما زمانی دمتون گرمه که کاری کنید که قابل کپی کردن نباشه و با اگه کسی کپی کرد تعداد زیادی از آدما بفهمن از روی شما کپی شده.
در غیر اینصورت بیخودی حرص می خورید و پوستتون خراب می شه.

زود

مهمونی تقریبا آبرومندانه برگزار شد. سعی کردم بهشون خوش بگذره و احساس غریبی نکنن. کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم. یهو دیدم چقد همه چی عوض شده. خونمون، وسایلای توش، دوستام... همه چی.. انگار یه بار دیگه به دنیا اومدم. دیگه ثنای قبلی نیستم. هنوز کوچولو ام. هنوز مغزم ده سالشه ولی همه چی عوض شده. از خودم پرسیدم من این تغییرو دوست دارم؟ و جوابش این بود: " من همه چی رو دوست دارم. تو هر شرایطی" 

دلم برای شهر کتاب خیلی تنگ شده. احتمالا اخر مرداد یا شایدم اخر مهر ماه برم شهر کتاب. فعلا نمی دونم. یه کتابیو می خونم که رسیدم به اخراش و چون دلم نمیاد تموم شه دیگه نخوندمش :| اخه حیفههه. من اون دختره رو دوسش دارم.

مدتیه که از چیزای شیرین مثه شکلات و شیرینی بدم میاد!

حالم یه جوری بود!

تازه فهمیدم آدمای مثل من، سنشون خیلی کمتر از منه :|

مهمونی

فردا تو خونمون یه مهمونیه. مامانمم خونه نیست. و من به تنهایی میزبان هستم. خیلی استرس دارم. یعنی از پسش برمیام؟ بهشون خوش می گذره؟ نمی دونم..



راستی دو باره تنبل شدم

کتاب خوب

یه جا خونده بودم کسی که کتاب های خوب نمی خونه با کسی که کتاب نمی خونه فرقی نداره. این جمله از یه آدم بزرگه که اسمش یادم نیست.

خیلی درموردش فکر کردم. یعنی منظورش اینه که آدم حتما باید از خوندن یه کتاب چیزی یاد بگیره؟ نمی دونم. به هر حال نظر آدما راجع به کتابا با هم فرق داره. مثلا من می گم کتاب ناطور دشت(نویسنده: سلینجر) بهترین کتابیه که خوندم اما اکثر آدما از این کتاب متنفرن. یا نصفه رهاش کردن یا تا اخر خوندن و پشیمون شدن.

یا کتاب دزیره(نویسنده: آن ماری نمی دونم چی چی) یکی از کتاباییه که می تونم بگم به هیچ وجه ازش خوشم نیومد و  فقط خواستم سریعتر تموم شه تا از شرش راحت شم اما اکثر آدما می گن عاشق این کتابن و تاحالا چند بار خوندنش.

خب نظر آدما با هم فرق می کنه. نمی شه گفت کتاب خوب یعنی چی. 

لکن

این تعطیلی آخر هفته است که ثنا خانومیان را زنده نگه داشته است.

والا

واحد رو به رویی رفته رو تراس کباب درست می کنه.

حالا من به جهنم... این بچه چه گناهی کرده؟ 

Wtf

توی اینستا یکی زیر عکس Ji.m Parsons نوشته بود Are u married?

بعد من جوابشو دادم و گفتم : Yes and I'm his wife

بعد یکی دیگه اومد بهم گفت: I'm sorry but he is g.ay


:| 

دریل و نذری و دریا

دیروز با مامان و خاله و بقیه دوستان رفته بودیم کنار دریا. هوا عالی بود و باد خنک می اومد اما چون شب قبلش خیلی کم خوابیده بودم زیاد بهم خوش نگذشت. همش خسته بودم. اونا هم تو اون وضعیت باز حرف از ازدواج من می زدن که چرا به همه جواب رد می دی و این چرت و پرتا. یاد روزایی می افتادم که تازه کارمو از دست داده بودم و خاله و مامان یه بیل برداشته بودن و تو مغزم چاله می کندن. انگار که من فقط باید اونجوری که اونا دوست دارن رفتار کنم. 

من همه جوره بچه ی خوبی بودم همیشه. هیچوقت مامانو اذیت نکردم. کارایی که دخترای دیگه می کنن نکردم. رفتارم، لباسم، کارم.. همش اونجوری بود که هر مامانی کاملا باهاش موافقه. یادمه تازه 21 22 ساله م بود و دوست داشتم هرجا دوست دارم برم. از مسافرت خوشم میومد. مامان کاری کرد که حتی الان خودش بهم بگه برو، نمی رم. هیچوقت نشد بگم به درک که ناراحت می شم من مسافرتمو می رم. همیشه خواستم مامان ازم راضی باشه.

شاید برای همینه که فکر می کنن این دفعه هم باید بگم چشم مامان ازدواج می کنم. اما... اما این دقیقا همون چیزیه که من حاضرم اسید بخورم ولی به حرف مامان گوش ندم!!!!

فکر کنین شما تکیه دادین و باد خنک میاد و برگ درختا بالا سرتون تکون می خورن و صدای خاله کنار گوشتون می گه مامانت دوست داره خوشبختیتو ببینه. بچه هاتو ببینه...

چه حالی بهتون دست می ده؟ من که دلم میخواد پا شم برم تو دریا و دیگه هم برنگردم. مامانم همیشه برام یه فرشته بود. حتی خودش بهم میگفت می دونم زندگیتو برات سخت کردم می دونم نمی ذارم خوش بگذرونی اما درکم کن. 

درکش کردم. خوش گذرونی های دیگه پیدا کردم. کتاب... سریال..و... 

ولی میخوام همین یک بار مامان درکم کنه. اون خودشم نمی دونه که با دل من چیکار می کنه. نمی دونه یه سری چیزا تو دلم تموم می شه و دیگه هیچوقت بر نمی گرده..

توی راه خونه یه شماره نا آشنا بهم زنگ زدن. فکر می کنین کی بود؟؟؟ دریل! اصلا نشناختمش. پرسیدم شما؟ گفت منم دریل. اون لحظه به خودم می گفتم لعنت بهت که گوشیو برداشتی اگه بگه می خوام بیام خونتون چی؟؟؟؟

گفت ما الان دم درتونیم. شله زرد نذری آوردیم! بعد گفت الان از اونوری میایم که شمارو توی راه ببینیم. خودش پشت فرمون بود. مامانش کنارش. خاله هاش پشت نشسته بودن. 

می دونستم مامان تو دلش می گفت خاک تو سرت ثنا اگه تو هم مثه دریل ازدواج می کردی الان تو فلان ماشین بودی. چون مامان هیچوقت نمی فهمه که ماشین آدما برام مهم نیست.

دریل پیاده شد و بهمون شله زرد داد و با عصبانیت زد رو بازوم و گفت بیا خونمون دیگه. قدش از من بلندتره و موهاشو نارنجی یا شاید زرد کرده بود  و هنوز کم پشت بود. به این فکر می کردم که ممکنه همین دو تا مو هاش هم بریزه و کچل بشه؟ تو همین فکرا بودم که دوباره زد تو بازوم و گفت "چشم بزرگان تنگه دیگه" !!! نمی دونم منظورش چی بود. یعنی منظورش از بزرگان من بودم؟ شایدم می خواست بگه هر لنزی می ذارم تو چشمم مثه چشمای تو نمی شهثنا جون ( می دونم شورشو دراوردم... خب دست خودم نیست!!!)

مامان دیگه دیشب حرفی از ازدواج و این چرت و پرتا نزد. 

هایده جون

برنامه دیشب هایده رو ضبط کردم و الانم دارم می بینمش دوباره. مامان گفت خیلی مسخرست که این آهنگسازا هی وسطش حرف می زنن. اما من حتی حرف زدن در مورد هایده هم دوست دارم.

انقد دوسش دارم که وقتی نگاش می کنم دلم له می شه. آخه چرا انقد خوبه؟؟؟؟؟ اگه زنده بود، محال بود نرم کنسرتش.  از اینکه میکروفونو راحت تو دستش میگیره و راحت می خونه خوشم میاد. انگار نمی دونه چه کار بزرگی می کنه. هیچکسم تحویل نمی گیره. تو حال خودشه.

خیلی خوشحالم که امرور تعطیله. به این فکر می کنم که شاید یه وبلاگ یواشکی هم بسازم و گاهی اونجا یه سری چیزارو بنویسم. بدون اینکه کسی منو بشناسه. چون دیگه این وبلاگم عمومی شده :| مثلا همین دیشب یه عکس تو اینستا دیدم... اصن... اخه این عکسه؟؟؟ این چیه...چرا با من اینکارو می کنید؟؟؟ :|