دوتا از همکارا هستن که دوست ندارن با من تو دفتر تنها باشن. یکیش خانم ق و اون یکی خانم ج. خانم ق خیلی ازم بزرگتره. مثلا چهل به بالاست و گاهی اجبارا پیش میاد که با من تو دفتر تنها باشه و خانم ج تنفرش رو همه جوره بهم ابراز می کنه.
دلیل خانم ق می تونه این باشه که من اصلا به شوخیاش نمی خندم و دلیل خانم ج هم اینه که خیلی بی ریخته.
دلیل دیگه ای برای خانم ج به ذهنم نمی رسه.
.
.
حالا از اینا بگذریم... روزای سختی رو می گذرونم از هر نظر که فکرشو بکنید. از هر نظر. حتی کوچیکترین چیزا. از سرد بودن چای صبحونه تاااااا...تا خیلی چیزا. هر شب فکر می کنم دیگه قرار نیست صبح بشه اما متاسفانه شبانه روز ادامه داره.
ثنای عزیزم.... خدا شفاشون بده
یه فلاسک آب کوچیک از این تو کیفی ها با خودت ببر.... حداقل چایی سرد اذیتت نکنه... اونا رو که نمیشه کاریش کرد..
چای صبحانه توی خونه رو گفتم. مشکلاتم فقط مختص کار نیست.
همه چیییی. همههههه چیییییییییییی بیتااااا
داغووووووووووون
منم این روزا به این فکر میکنم که میتونستم جای دیگه باشم ولی اینجام ! خیلی فکر ازار دهنده اییه !
اره واقعا
یه مشت بکوب تو دهن هردوشون...

اه...آدم اینقدر چندش و نکیت
حتماااا
تو هم تنفرتو همه جوره و از شیش جهت ابراز کن
روم نمیشه
امان ازین شبانه روز.. منم دوس دارم یه روز بیدار شم ببینم هنوز شبه و دیگه هیچوقت صب نمیشه و ... :|
بله