خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

زندگی به کامه

خیلی خوابم میاد. می تونم یه هفته بخوابم. همین الان مراسم با شکوه اتاق تکونی تموم شد. تمومه تموم هم که نه. پنجره ش مونده که فعلا حوصلشو ندارم تو سرما یخ بزنم و پنجره تمیز کنم.
چند روزه که پلک چشم سمت چپم می زنه. مخصوصا وقتی یه صدای بلند میاد. مثلا چیزی از دستم می افته یا وقتی یه دانش اموز یه چیزیو بکوبه رو میز. البته غیر از وقتایی که صدای بلند هم میاد، میزنه. اما تحت اون شرایط حتما می زنه. منتطر تعطیلات عیدم. می دونم تو یه چشم بهم زدن تموم می شه و خیلی زودم باید برم سر کار. نمی خوام الان درموردش حرف بزنم.
خیلی خوابم میاد. ولی حالم خیلی خوبه. خیلی خوشحالم. عشقمم به حمدالله کاراش خوب پیش می ره و خیالم راحته که زحمتاش هدر نرفت.
من برم یه چیزی بخورم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد