خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

And they call me Mohandes

دلایلی که معمولا آدما یاد من می افتن:

هنگ کردن تلگرام

قطع شدن اینترنت

ساختن آیدی جدید در اینستاگرام

انیمیشن

کوالا

شیرموز

کتاب

بالا نیومدن ویندوز

پیام به روز رسانی گوشی

اپدیت کردن واتساپ

انگلیسی

طریقه ی اسکرین شات گرفتن

بورس

چگونه کسی را در تلگرام بلاک کنیم؟

اگر به کسی در تلگرام پیام بدهیم شماره ی ما را می بیند یا نه؟ :/

فراموشی پسوورد ایمیل

.

.

و از این قبیل

و باز هم خواستگار

هرچقدر پولدار. هرچقدر معروف. هرچقدر خوشتیپ و محترم. . . 

نه! نه نه! جواب من منفیه.

ن

می

خوام

تمام

انگلیسی

خب دوستان من باید کامل بهتون توضیح بدم که کانالمون چحوریه تا حتما عضو شید. البته عضو شدن کسی به نفع من نیست اما اگه یادتون باشه من همیشه دلم میخواست دوستای وبلاگیم هرچی که من بلد هستم رو بلد باشن. برا همین می گم عضو شین.

یادتونه قبلا پادکست می ذاشتم تو وبلاگم؟ پادکست یه قسمت کوتاه از یه مکالمه می تونه باشه همراه با متن و معنی لغات. حالا توی کانالمون هم پادکست هست با همین چیزایی که گفتم و علاوه بر اون یه سری لغاتش هم با فلش کارت درست شده که کارتون راحت تر بشه.

علاوه بر پادکست، لغات 504 هم روزی دو تا معرفی می شه. یعنی توی یه فلش کارت دو تا کلمه هست. همرا با معنی و یه مثال. تا الان به درس ششم رسیدیم و هنوز دیر نشده.

داستان کوتاه هم بامعنی و بازم فلش کارت هست و یه چیز خیلی عالی هم فیلمای کوتاهیه که تو کانال هست. یعنی قسمت هایی از فیلما با حجم خیلی کم قرار داده شده و متنش هم زیرشه. و تو هر کدوم حداقل یه اصطلاح خیلی رایج هست که به فیلم دیدنتون کمک می کنه.

از همه مهم تر اینه که فلش کارت واسه بچه ها هم تو کانال هست. یعنی برای همه ی سنین اونجا مطلب پیدا می شه.

آدرس کانالمون بالای اینستاگرامم هست که می تونین روش کلیک کنین و وارد کانال بشید و یادتون نره join  رو بزنین :)) 

ادرس اینستاگرامم هم sana.eng. هر سوالی هم داشتید بپرسید.

کانال

امروز یه عرضه اولیه داشتیم که به همه ی کدهایی که دستم بود رسید. حدود چهار صد تومن هم پول می خواست همش. از صبح سعی کردم کتاب دزیره رو تموم کنم دیگه راحت شم. هنوز صد و خرده ای صفحه مونده.  کتابخونمم که باید هفته ای دو بار مرتب کنم.

دیروز همه ترم های آموزشگاه تموم شد و با ک.ا.ر.ن اینا عکس گرفتم. حالا بماند که چقدر داد و فریاد زدن و با هم دعوا کردن که کی تو عکس کنار من وایسه. به همشون یه دی وی دی پر از انیمیشن( یا به قول کارن، امیمیشن) دادم و حسابی خوشحال شدن. 

قراره مهمون بیاد. البته دیروز به همکارا گفتم چهارشنبه بریم سینما؟ ولی یکیشون گفت وایسین خواهرم از جنوب بیاد با اون بریم. ما هم وایسادیم :)) حالا قراره مهمون بیاد.

هوممممم. دیگه چی؟ دیگه اینکه بیاید تو کانال آموزشگاه ما عضو شین. ادرسش tlgrm.me/kish_anzali

آدرسش تو قسمت بیوی اینستاگرامم هم هست. چیزای خوبی گذاشتیم و قراره همینجوری ادامه بدیم. اگرم سوالی پیش اومد براتون از من بپرسین.

قر و قاتی

دیروز یه سهمی رو فروختم و یه سهم دیگه خریدم ولی هنوز فروش نرفته. خیلیا ازم راجع به بورس می پرسن و من بارها راهنمایی کردم ولی بازم. . . برای همین دوباره می گم: بورس به عنوان شغل دوم و یا یه سرگرمی خوبه(این نظر منه. خیلیا هدفشون اینه که تنها شغلشون بورس باشه). من بورس رو تو همین نت یاد گرفتم. هر سوالی پیش اومد توی گوگل سرچ کردم. به همین راحتی. خیلی از سایت ها هستن که مثه فروم قابلیت عضو شدن و حرف زدن دارن. و همینطور بار ها وبلاگ یکی از دوستان رو معرفی کردمwww.maryambourse.blogfa.com که گفتم سه ماه اول وبلاگش رو بخونید. همه چی توش هست. هر اصطلاحی هم نمی دونید تو گوگل سرچ کنید. گوگل فراموش نشه. همین. من فقط همین کمک از دستم برمیاد. چون بورس چیزیه که با پول سر و کار داره و من دلم نمی خواد خودمو قاتی این مسائلش بکنم. چون دیدم که بعضیا چقدر فحش نصیبشون شده و یا چیزای دیگه.. کلا من گوگل رو پیشنهاد می کنم و کلاسای بورسی که کارگزاری ها میذارن.

.

.

قرار بود راجع به مهربانو بنویسم ولی الان باید یه کاری کنم. بعدا می نویسم.

.

دیروز 14تا خودکار رنگی و یه دفتر گنده خریدم. آخه من عاشق لوازم تحریرم. قبلشم با همکاران عزیز رفتیم بستنی خوردیم. با اینکه کوتاه بود خیلی خوش گذشت.

.

.

فقط میخوام کتاب دزیره زودتر تموم شه.

.

.

امروز روز اخر ترمه. بعدش سه روز تعطیلیم و دوباره شروع ترم جدید.

.

.

کلیییی برنامه های خوب دارم.

خوش گذرونی

سلااااام. ما تازه از سفر یه روزه اومدیم. با مامان عزیز تر از جان و خاله ی مهربان و همکارای دوست داشتنی رفته بودیم دشت شقایق. بعدش هم ساحل گ.ی.س.وم. البته با تور رفته بودیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. همسفرهامون خیلی اهل رقص و شادی بودن و اینکه همه تو ماشین خانوم بودن هم حس خیلی راحتی بهمون می داد. تاحالا تو عمرم همچین گل های شقایقی ندیده بودم. کاملا بزرگ و قرمز بودن. فکر کنین یه کوه فقط قرمز و بنفش باشه. خب بهشته دیگهههه. انقد عکس گرفتیم که نگو. حالا عکسارو باید از دوربینم بریزم تو لپتاپم  و بعد بهتون نشونشون می دم که چقدر قشنگن. تازه کلی کفشدوزک دیدم. زیر افتاب دراز کشیدیم و هی تند تند کرم ضد افتاب می زدیم اما فکر کنم صورتم سوخته. اهنگ گوش دادیم. پانتومیم بازی کردیم. برای سفر های اینده برنامه ریزی کردیم و بیشتر از هم خوشمون اومد. تو ساحل قدم زدیم و پاهامونو بردیم زیر شن. بستنی و چای و هله هوله خوردیم. خلاصه که فوق العاده بووووود. البته اصلا به پای سفر لاهیجانمون نمی رسیدا. اون روز هزار برابر خوش گذشت . اما اگر شمالی نیستین به نظرم اصلا لازم نیست برید دشت شقایق چون چیز خاصی نداره. اگه برای مسافرت می خواین بیاین شمال بهتره ماسوله و لاهیجان رو ببینید. و  قول هم بدید که اشغال نریزید رو زمین. افرین.

.

.

قول داه بودم راجع به اون فیلمه بنویسم. فیلم Her که پنج شنبه شب دیدمش. شاید خیلیا خوششون نیاد ولی فوق العاده بود. ماجرا از این قراره که یه اقایی عاشق یه کامپیوتر می شه. یعنی کامپیوتر که نه. درواقع هوش مصنوعی. اصلا نمی دیدش. فقط صداش رو می شنید. . . فیلمش عاشقانه بود و وقتی تموم شد گفتم خب.. اونجوری هم گریه دار نبود( حالا فکر کنین ساعت 2 شب بود) بعد یهو دیدم که عه چرا گریه م میاد؟ و یهو ترکیدم :))) یعنی تا 4 صبح گریه کردما. اصلا هم نمی دونستم دقیقا برای چی گریه می کنم ولی اگه شب نبود حتما با صدای بلند گریه می کردم!!! 

.

.

حالا کتاب.. در حال خوندن کتاب دزیره هستم. رسیدم به جلد دومش. ببینید خیلی کتاب خوبیه ها. ولی هم این کتاب و هم سریال شهرزاد یه ایرادی دارن. اونم اینکه شخصیت داستان خیلی راحت نفر قبلی رو فراموش می کنه و عاشق نفر بعدی می شه. یعنی واقعا اینجوریه؟ 

.

.

جمعه یه نقاشی کشیدم ولی انقد زشت و خنده دار شد که نذاشتمش اینستا. گفتم فقط خودم بهش بخندم بهتره:))))

.

.

کم کم حس می کنم که کتاب اصول بازار سرمایه رو دوست دارم..

.

.

یادم باشه راجع به مهربانوی عزیزم یه چیزی بنویسم

.

.


عاااااشقتونم و امیدوارم یه روزی هممون با هم بریم دشت شقایق.

But Who Cares ?

گفته بودم که چقدر معروفم. یادتونه؟ به هر حال از 14 سالگی می نویسم و خوب هم می نویسم و برام خیلی عادی بود که کسی اینجارو پیدا کنه. برای همین هم گوشه وبلاگم نوشتم اگر اشنایی اینجارو پیدا کرد با خیال راحت بخونه. چون حیفم میاد کسی از نوشته های من غافل بشه. به هر حال من تو هر نوشته ای سعی می کنم فکر جدیدی رو تو سر خواننده بیارم و یا بخندونمش و یا طلب همدردی کنم. تاحالا شده بود که اشنای دوستم، ارام، اینجارو پیدا کنه ولی متاسفانه فکر نمی کنم که تا الان اشناهای من اینجارو خونده باشن و یا اگر هم خونده باشن در سکوت می خونن. 

امروز غروب داشتم یه فیلم ایرانی مزخرف می دیدم و هر لحظه به خودم می گفتم قطعش کنم و به جاش کتاب بخونم که دیدم پسر داییم بهم پیام داد. اینکه یهو اسم کسی رو روی گوشیت ببینی که می دونی هم خودش و هم خونوادش ازت متنفرن حس جالبیه. چون مطمئنی که قرار نیست حرف خوبی زده بشه. پسر داییم(همونی که گفته بودم شب عروسیش کلیییی رقصیدم و انصافا جاتون خالی بود) برام نوشته بود : الف(یعنی زنش) رفته مسافرته و چند شبیه که وبگردی می کنم و یهو دیدم نمردم و یه نویسنده ای هم راجع به من نوشته.

و بعد هم اسکرین شات گرفت از وبلاگم و برام فرستاد. خب من قبلا هم گفتم که اگر کسی اینجارو پیدا کنه سورپرایز نمی شم. نوشتن، بخشی از زندگی منه. برای همین بهش گفتم: سلام. همیشه به سفر. بله از 14 سالگی مینویسم تقریبا هر روز.

و دیگه جوابی نداد. یعنی فقط خواست اطلاع رسانی کنه :)) باید بگم که بله راجع به همه نوشتم و خوش بحالتون. اصلا خیلیا حاضرن پول بدن من راجع بهشون بنویسم :)) اما می دونم که پیدا کردن وبلاگ من حاصل وبگردی نبوده. بلکه پسرداییم توی اینستا دیده اسم من ثنا هست و از این طریق پیدام کرده. شما کافیه تو گوگل بنویسین ثنا تا وبلاگ عزیز من رو ببینید.

حالا شاید براتون این سوال پیش بیاد که چرا ازم متنفرن؟:)) چون اصلا منو نمی شناسن و فقط درموردم شنیدن. but who cares ? 

انصافا تنها عضو نویسنده ی خانواده ام. از نوشته هام و پست های فرهنگی اینستام استفاده کنید :) 


و اینکه دیشب یه فیلم دیدم. و باید یه پست جدا فقط راجع به فیلمه بذارم. یعنی گریه هاااا. گریهههههه. اووووف. . . 

مردن

نمی گم تاحالا نخواستم بمیرم، ولی شدیدا میل به زندگی دارم. منظورم اینه که درسته تاحالا تو موقعیتی بودم که بخوام بمیرم، اما میل به زندگی در من بسیار زیاده. و حتی بخاطر چیزای کوچیک حاضرم نمیرم. مثل پوشیدن پیراهن آبی، بستنی، کوکو سبزی با ماست، و خیلی چیزای دیگه. . . و حالا فکر کنید یکی از دوستای خیلی قدیمی من دقیقا برعکس منه. دوست داره بمیره. به خودکشی فکر میکنه. به اینکه چجوری بمیره تا مرگش موندگار بشه. دوست داره بمیره. . .تو هر شرایطی حرف از مرگ می زنه. تحویل سال، تولد، دور همی. . . اکثر پیاماش در مورد مرگه. . . حتی وقتی داریم قهقهه می زنیم اون حرف مرگو می زنه. . .

تاحالا شده که وسط خنده با این حرفاش بغض بیاد تو گلوم. شده یهو از صبح حالم گرفته بشه و دیگه نتونم کارامو انجام بدم. اون حتی اگه خودشو نکشه، با این حرفاش تاحالا هزار بار منو تو شرایطی گذاشته که انگار خودکشی کرده. چه شبایی که خواب خودکشیش رو ندیدم. چه لحظه هایی که با فکر خودکشیش تنم نلرزیده. . . 

یه تصمیم گرفتم. . . اما نمی دونم خوبه یا بد

دریل حسود

خانم دریل که قرار بود پزشکی بخونه یهو منصرف شد و گفت نهههه خیلی سخته بیخیال. بعد مادر شوهرش که فهمید اومد بالا گفت زنیکه خجالت نمی کشی دیگه سر کار نمی ری و پولای پسر منم اینجوری هدر دادی؟ خانم دریل هم چون خیلی ریلکسه فقط نگاش کرد و بعد هم احتمالا رفت رنگ ناخنشو عوض کرد و میوه خورد. سپس چند روز بعد رفت دنبال کار اما هر جا که می رفت اونا زنگ می زدن به اون آزمایشگاهی که دریل قبلا کار می کرد و می پرسیدن این چجور آدمیه؟ اون آزمایشگاهه می گفت خیلی بد اخلاقه و در نتیجه همه به دریل جواب رد دادن. بعد دریل تصمیم گرفت بوتیک بزنه! (خدایااااا کیل می خب) ولی مامانش گفت اگه بخوای اینکارو کنی مادر شوهرت دیگه حتما می کشدت و می گه پول پسر منو فلان و اینا پس بشین مثه ادم زندگی کن. دریل هم همیشه اول همه حرفا اینو می گه " من از زندگیم راضی ام ولی.." . برا همین به مامانش گفت من از زندگیم راضی ام ولی تو خونه حوصله م سر می ره. بعد مامان دریل به مامان من همه اینارو گفت و مامان من گفت خب بهش بگو بچه بیاره (یعنی به دنیا بیاره) ولی خب مامانم پیشنهاد خوبی نداد. یعنی چی که دوای درد زن و شوهرارو بچه می دونن. من اصلا با بچه دار شدن مخالف نیستما. اتفاقا به نظر من آدم باید چهار پنج تا بچه داشته باشه که خونه حسابی شلوغ شه و ادم سر درد بگیره ولی نه واسه هرکیییی. 

بعدش حالا دریل خانوم همش از خودش عکس میگیره میذاره گوشه تلگرامش. اونم چه عکسایی. یه لنز خریده رنگ چشمای من(حسوووووود) بعد هی عکس میگیره. آخه عزیز من... دوست من... گل من ن ن ن . . . این رنگ اصلا بهت نمیاد. بی ریخت تر می شی. بعدشم! رنگ  چشمای من با توجه به رنگ لباس و نور محیط (عین آفتاب پرست) تغییر می کنه. تو که نباید بری لنز تمام طیف رنگی چشمای منو بخری( اوکی می دونم اینجارو زیاد از خودم تعریف کردم)

بعد مامان دریل بهش فحش داد و مامان من گفت اوا  باورم نمی شه اینجوری به دخترت فحش می دی. من تاحالا به ثنا از این حرفا نزدم. مامان دریل گفت آخه ثنا خوبه. ثنا رو با دریل مقایسه نکن( ببینید به کجا رسیده که از من تعریف می کنه. . . یادش رفته وقتی هفت سالم بود جلوی چشم من دست دریلو گرفت برد تو خونه و گفت با ثنا بازی نکن، خونواده ی درست و حسابی نداره. . . باباش فلانه. . . ادب ندارن و از این حرفا)

چندشا. ایششششششش.

zootopia

یه سری از انیمیشنا خیلی خوبه و برای اینکه کسیو راضی کنم که حتما دانلود کنه ببینه بهش می گم "این انیمیشینو اگه وقتی تموم شد دوباره از اول ندیدی بیا تف کن تو صورت من" یعنی با این حرف طرف دیگه شک نمی کنه و سریع می ره دانلود می کنه. ولی واقعا انیمیشنای خوبو می گما.

حالا یه انیمیشن هست که اگه ندیدین باید دانلود کنید. اگه دو بار ندیدینش بیاین تف کنین تو بلاگفا 


توی بلاگ اسکای هر کاری کردم نشد لینک بذارم اما تو بلاگفا هست. اینجا فقط ادرس سایت رو می ذارم. برید تو سایت minitoons.ir انیمیشن zootopia رو دانلود کنید.

آشغال نریزید

من از اینکه آدما تو خیابون آشغال بریزن متنفرم. یعنی واقعا ناراحت می شم. برا همین تصمیم گرفته بودم که از این به بعد اگه دیدم کسی آشغال ریخت، اول به قیافه ش نگاه کنم و اگه بهش نمیومد که اهل دعوا باشه بهش بگم که آشغالو برداره :))  امروز با مامان و خاله م بیرون بودم که دیدم یه پسره (شاید دو سه سالی از من کوچیکتر) پوست پفک رو انداخت زمین، با اینکه سطل آشغال یه کم اونورتر بود و نشست تو ماشینش و اماده شد که بره. منم رفتم جلوش و با انگشت سبابه، به پوست پفک اشاره کردم و گفتم می شه برش داری؟ اون پسره هم یه جورایی جا خورده بود گفت چشم و بعد اونقد خم شد که سرش حتی خورد به فرمون ماشین. در رو باز کرد خم شد پوست پفک رو برداشت و انداخت تو سطل آشغال.

بعدش فکر می کنین حالم خوب شد؟ عذاب وجدان گرفتم! دلم براش سوخت :|

شیشه

دیروز مینا ساعت 8.30اومد جلو آموزشگاه دنبالم. بوسم کرد و بعدش گفت بریم شیرموز بخوریم ولی چون می ترسیدم که بعد از شیرموز حالم بد شه گفتم آیس پک بخوریم. مینا گفت بمیری ایشالا باشه آیس پک بخوریم. ولی موقع آیس پک خوردن یهو یادم اومد که تو آیس پکم موزه و ممکنه حالم بد شه. بعدش رفتیم بلوار و م/و/ج شکن و اینا. تند تند راه می رفتیم و برام مهم نبود که انگشت کوچیکه ی  پام تو کفشم درد گرفته. دوست داشتم فقط راه بریم و مینا حرف بزنه. من با مقنعه و عین تیچرا بودم. مینا ولی خوشتیپ بود. بعد اومدیم خونه. من گشنه م نبود و به مینا گفتم گشنته؟ که گفت اره. منم کلی غر زدم که چرا گشنشه و بعدش کوکو خوردیم. آهنگ گوش دادیم و مینا از خاطراتش تعریف می کرد و وسط حرفاش می گفت بیا تهران پیشم. و گفت پایه ای بریم کیش؟ ولی جواب من فقط "نه" بود. نه اینکه  نخوام. نه.. بعدا راجع به این موضوع می نویسم که چرا می گم نه.

رو به روی راه پله ی آپارتمان ما شیشه هست و این شیشه ها تقسیم بندی شدن. یعنی وقتی مینا داشت می رفت اگر به شیشه ها نگاه می کردم هشت تا مینا می دیدم که می ره. هشت تا مینا که تو دست هر کدومشون یه کتاب دزیره بود. کتابشو پس دادم اخه الان دیگه خودم دزیره دارم. شاید امروز شروع کنم.

بعد گریه کردم. چون تصویر هشت تایی مینا به نظرم گریه دار میومد. بعدش خوابیدم.

روشش اینه که تورو از جایی که هستی متنفر کنه. حتی از خودش. بعد برای اینکه نبینیش از اونجا بری. و خودش صاحب همه چی بشه. همچین آدمی پست ترین موجود روی زمینه.

یه سری چیزا خوب پیش می ره یه سری چیزا نه. من از آزمون می ترسم.

هنوز نتونستم تاثیر گوشی و اینترنتو رو زندگیم کنترل کنم.

کاش بیشتر وقت داشتم. خیلی خیلی بیشتر.

فقط کافیه بخوام. اونوقت می تونم. بدیش همینه. اینکه اگه بخوام می تونم. چون اکثرا یادم می ره که می خوام.

خنگ

یه سری ادما هم هستن که خیلی بیشعورن. چرا؟ چون شبا یادشون میره قرصشونو بخورن و بعد بازم باید دردو تحمل کنن. انگار نه انگار که رفتن دکتر. بیشعورا.

اعصاب

اعصابم خرده ولی نمی دونم چرا. اصلا حوصله ندارم. دلم میخواد .. نه ولش کن. کلا اعصابم خرده.

فکر کنم باید کتاب گرامرو بیارم یا شایدم یه کتاب دیگه. حوصله ندارم ورقه تصحیح کنم. 

وقتی دوسال پیش اومده بودم این اموزشگاه، مدیر و همینطور کارشناس گفتن که همیشه تکالیف رو اخر کلاس و فارسی بگید و حتی برای کوچولوها رو تخته بنویسید. منم دو سال همینکارو کردم. حالا چند روز پیش کارشناس اخر کلاس اومد در زد گفت الان اومدم چون می دونم وقتhomework دادنه. میخواستم بگم دیگه فارسی نگو. . . بهش گفتم ک خودشون اینجوری خواسته بودن ولی می گفت نه. . . البته من این کارشناسمونو خیلی دوست دارم و بهم فحش هم بده ناراحت نمی شم. واقعا دوسش دارم.

یکی از همکارام از سایت رنگی رنگی یه سری برچسب و کاغذ رنگی و اینا گرفته بود. برای منم گرفت! یه بسته ش رو داد به من. خیلی سورپرایز شدم. 

ولی هنوز اعصابم خرده.