-
ریفلاکس
24 اردیبهشت 1395 13:20
دیروز نوبت دکتر داشتم. دکتری که فوق تخصص داشت. البته قرار بود سی ام مرداد برم دکتر چون منشی ها گفتن دکتر وقت نداره ولی یکی از همکارام گفت من دوست منشی هستم و برات یه وقت می گیریم و خلاصه با پارتی بازی و اینا وقتمون همین دیروز افتاد. خیلی از دست دکتر ناراحت بودم که حتما باید با اشنا و فامیل ازش وقت گرفت. اما مطبش خیلی...
-
امان
21 اردیبهشت 1395 22:07
این ترم دیگه کلاس آریان اینارو ندارم آریان همون پسر شیش هفت ساله ایه که عاشق سامی بیگی بود. بلکه کلاس یه سری پسر شیطون هفت هشت ساله رو دارم که یکیشون اسمش ک/ا/رن هست. موهاش فر فری و سیاهه و لپاش گنده و سفیده. جلسه اول بهم گفت صداتون چقدر لطیفه(این قسمت از نوشته م مثه شعرای مهد کودک شد)جلسه دوم هم بغلم کرد و گفت میخواد...
-
بچه های دیوونه
20 اردیبهشت 1395 23:01
این واحد رو به روییمون یه نوه سه چهار ساله دارن من تاحالا تو دلم ده بار زدم تو گوشش بس که روانیه. مگه میشه یه بچه چند ساعت بی وقفه جیغ بزنه؟ من بچه بودم انقد اروم و بیچاره بودم!
-
پست خری
20 اردیبهشت 1395 12:40
کاش این دکتره زود بهم وقت میداد. فکر آندوسکوپی داره روانیم می کنه. بدیش اینه که نمی دونم میگه آندوسکوپی کن یا نه. برا همین اعصابم بهم ریخته ست... یه تصمیماتی برای تابستون و کارم گرفتم و مامانم هم موافقه. روز معلم من همچنان ادامه داره. از تولدم هم بیشتر کادو گرفتم این روزا. همکارا می گن برا تو روز معلم نیست. ماه معلمه....
-
ثنای خیالی
19 اردیبهشت 1395 11:14
هیچوقت نمی تونم یه کار بزرگ انجام بدم. مثلا برای یه ازمون بزرگ بخونم و یا یه تصمیم بزرگ بگیرم و پاش وایسم. دوتا کتاب گنده خریدم که برا آزمون( حالا بماند چه ازمونی.ارشد نه) بخونم ولی خیلی وقته که دیگه بهش دست هم نزدم. فقط بلدم تصمیم بگیرم ولی بلد نیستم اجراش کنم. بلدم بهونه پیدا کنم که انجامش ندم. خیلی ادم حال بهم زنی...
-
مسخره
18 اردیبهشت 1395 00:16
دلم تنگ شده برا اون روزایی که منو مامان تو یه اتاق زندگی می کردیم. وقتی گریه م می گرفت باید صبر می کردم شب بشه و گریه کنم تا مامان نبینه. یا اگه خیلی حیاتی بود باید میرفتم دستشویی و به اندازه یه دستشویی رفتن گریه می کردم. بعد تصمیم می گرفتم عوض شم. تصمیمای خیلی گنده. قرار بود خیلی درس بخونم و تو دانشگاهای خیلی خوب...
-
؟
17 اردیبهشت 1395 23:03
دوست دارم یه بار دیگه به دنیا بیام جایی که خودم می خوام و تو شرایطی که خودم میخوام چیز زیادیه نه؟ فکر می کنم تو هر فصل یکی دو بار خسته می شم و فکر می کنم دیگه نمی تونم ادامه بدم. بعدش درست میشم.
-
لاهیجان
17 اردیبهشت 1395 19:23
دیروز با همکارا رفتیم لاهیجان. مامانم چون همکارامو می شناسه و کاملا ازشون مطمئنه اصلا مخالفت نکرد. من تاحالا لاهیجان رو ندیده بودم. فوق العاده بود. با ماشین رفتیم بالای کوه و بعدش اونجا سوار تله کابین( املاشو بلد نیستم) شدیم. چون تاحالا همچین چیزایی رو امتحان نکرده بودم نمی دونستم که از ارتفاع می ترسم یا نه. فکر می...
-
شت
16 اردیبهشت 1395 00:27
زندگیم اینجوری شده که موقع غذا خوردن از خودم می پرسم "این غذا ارزش درد کشیدن داره؟" و اگه جواب بله بود به مقدار زیاد می خورم و بعد مثه داگ پشیمون می شم. مثه الان که نشستم وسط هال و حتی نمی تونم دراز بکشم و درد می کشم و فحش می دم.
-
مریم
15 اردیبهشت 1395 00:31
- خب دکتر چی گفت؟ + گفت مشکل از مریمه - مریم دیگه کیه؟ + مری بابا مری - اهااا مری. مری مگه واسه نفس کشیدن نبود؟ + ولش کن خوب شدم
-
روز معلم
14 اردیبهشت 1395 11:30
دیروز به مناسبت روز معلم مارو بردن رستوران. این روزا ترسناکترین چیزی که میشه بهم تعارف کرد، غذاست. برا همین نصفش تو بشقابم موند. بعدش به همکارا گفتم بریم بلوار یه جای خیلی خوب می شناسم که می تونیم چای بخوریم. واقعا خوش گذشت! کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم و خندیدیم. با اینکه می دونم نباید چای بخورم ولی بخاطر اعتیاد شدید به...
-
همدردی با دریل
13 اردیبهشت 1395 23:22
وقتی می فهمم که خانم دریل به یاد دوست پسر سابقش گریه می کنه، با اینکه بزرگترین دشمنم به حساب میاد، انقد دلم براش می سوزه که نگو :(( خب ابله رفتی بخاطر پول، دو ماهه زن یه کچل بی خاصیت شدی( درسته که شوهرش کچله ولی اینجا منظورم از کچل واقعا کچل بودنش نیست و خواستم که به جای یک فحش رکیک از این واژه استفاده کنم). خب وقتی...
-
زرد
12 اردیبهشت 1395 11:56
وقتی وارد مطب شدیم از صحنه ای که دیدم حسابی شوکه شدم. یه اتاق کثیف با دیوارای زرد. یه منشی خیلی مسن و یه عالمه خاک. حتی نمی تونستم روی صندلی بشینم چون اونقد روشون خاک بود که می تونستم اسممو روش بنویسم. جلوم یه میز کوتاه بود که چند تا مجله بدرد نخور همراه با یه کامیون خاک روش گذاشته بودن و کنارش هم چند تا گل مصنوعی زرد...
-
دزیره
10 اردیبهشت 1395 13:52
داشتم به یکی از همکارا می گفتم که کتاب دزیره رو از مامان مینا قرض گرفتم که بخونم بعد یه همکار دیگه که گفتم از من خیلی بزرگتره و من هیچوقت نمی تونم به شوخیاش بخندم گفت دزیره؟ من اونو وقتی کلاس پنجم بودم خوندم! گفتم آفرین تو 11 سالگی کتابای قطور میخوندین! عالیه. گفت آره من توی دبستان همه ی آثار لئو تولستوی رو تموم کردم...
-
اوه
9 اردیبهشت 1395 21:50
یه سری دانش آموز دارم که تیچر قبلیشون انگار انواع اوه مای گاد ها رو بهشون یاد داده و اینا سر کلاس کلا هر واکنشی رو به صورت های زیر نشون می دن: اوه مای گاد اوه مای گاش اوه مای گودنس اوه مای وای فای !!!! اوه مای کامپیوتر !!!! :| تازه وقتی وارد کلاس می شم می گن اوه مای تیچر!
-
خواهش می کنم
8 اردیبهشت 1395 00:53
خیلی زود فکرم می ره رو مردن. وقتی یه تار موی سفید می بینم فکر می کنم قراره بمیرم و بعدش غصه می خورم از اینکه کلی کار هست که دلم میخواد انجامشون بدم و اگه بمیرم دیگه نمی شه. این روزا که این مشکل جسمی برام پیش اومده و دلمم نمی خواد درموردش بنویسم چون عصبانیم می کنه، به مرگ فکر می کنم. دلم نمیاد بمیرم. قراره این تابستون...
-
نمی دونم
5 اردیبهشت 1395 13:22
من یه دوستی دارم که کاملا می دونه من از چه کتابایی خوشم میاد. برا همین به جای من می ره نمایشگاه کتاب و برام خرید می کنه. آموزشگاهمون یه کانال زده و تیچرا هم ادمینش هستن. قراره یه کانال خیلی خوب بشه. چون من چیزای خیلی خوبی اونجا میذارن و چون خودم خیلی خوبم پس اون کانال هم خوب می شه. اگر اعتماد به نفس خواستین بگین قرض...
-
درهم
3 اردیبهشت 1395 14:07
وای که چقدر من عاشق جمعه ام. مخصوصا وقتی قرار نیست مهمونی بریم یا مهمون بیاد. نقاشی قبلیه رو کامل کردم و یه نقاشی دیگه هم کشیدم. الانم دارم برای تولد همکارم یه چیزی اماده می کنم و یه کادوی کوچولو هم براش خریدم. دیروزم یه کمی برای خودم خرید کردم. بعد از اینکه کارم تموم بشه باید اتاقمو مرتب کنم و برای محمد یه سری کلمه...
-
کلمات جدید
31 فروردین 1395 10:40
وقتی آدما حرف می زنن، علاوه بر اینکه به حرفاشون گوش می دم، توجه می کنم که از چه کلمات جدیدی استفاده می کنن و یا جمله بندیشون چطوریه. یه سری چیزای جدید از مینا یاد گرفتم که میخوام براتون بنویسم. یکیش فعل"برنامه کردن" هست. ما قبلا می گفتیم برنامه ریزی کردن اما این یکی جدیده. مثلا میگه " برنامه کردیم رفتیم...
-
افتضاح
31 فروردین 1395 01:25
یه لحظه فکر کن چیزایی که ازشون مطمئنی، کاملا برعکس باشه! وحشتناکه! حالا فکر کن تو زندگیت فقط از یه چیز مطمئن باشی و همون کاملا برعکس باشه!!! افتضاحه!
-
لاین
30 فروردین 1395 14:06
خاله م عاشق اپلیکیشن لاینه. اون خیلی دوست داره که متن ها و عکسارو توی تایم لاین کپی کنه و بقیه لایکش کنن. متاسفانه تایم لاین یکی از دوستای خاله م براش باز نمی شه. ازم خواسته بود که من توی یه کاغذ بنویسم که دوستش باید چیکار کنه تا لاینش برای خاله م باز بشه. من اون متن رو نوشتم ولی هنوز لاین دوست خاله م براش باز نشده....
-
غلط کردم
30 فروردین 1395 12:03
یکی از همکارا گفت که چون پایین موهاش همش گره میخورد و داغون شده بود کوتاهش کرد. منم دیدم پایین موهام همینجوری شده، تصمیم گرفتم بدون اینکه به مامانم بگم دو سانت از موهامو کوتاه کنم. ولی نمی دونم چرا خیلی بیشتر از دو سانت شد. شاید فکر کنید مثلا ده سانت. ولی نه! خیلی بیشتر :| یعنی قبلا موهام تا کمرم بود شایدم پایینتر،...
-
سیاه
28 فروردین 1395 12:35
دیشب بعد از مهمونی که خاله م طبق معمول ناراحتم کرد و این بار مامانم هم ناراحت شد اومدیم خونه و با هم حرف زدیم. منو مامانمو می گم. حرف زدیم با هم . شاید دو سه ساعت با هم حرف زدیم. مرور خاطرات گذشته و تحلیل زمان حال و نگرانی ها و ارزو ها و خیلی چیزای دیگه. من با مامانم خیلی راحتم. خیلی خیلی زیاد. و فکر می کنم بیشتر این...
-
آفرین
27 فروردین 1395 11:12
دوست ندارم اگه یه سری دانش آموز میگن من تیچرشون بشم، رفتار یه همکار با من عوض شه. همونطور که وقتی دانش اموزای دیگه میگن یکی دیگه تیچرشون باشه من تغییری نمی کنم.
-
ثنا و آرزو
27 فروردین 1395 00:07
وقتی همکارا شمع تولدمو روشن کردن گفتن یه آرزو کن. من هیچ آرزویی نداشتم. نه اینکه دلم نخواد. اما خب خواسته های کوچیک که قابل آرزو کردن نبود چون می دونستم اگه داشته باشمشون هم مهم نیست. خواسته های بزرگ اما به دلیل بزرگی بهتر بود که حتی مرور نشن. در نتیجه بدون آرزو شمعم رو فوت کردم و بهشون گفتم آرزو ندارم. اونا دوباره...
-
جمعه دوست داشتنی
26 فروردین 1395 22:50
فردا مثه اکثر جمعه ها قراره بریم مهمونی. من اصلا دلم نمی خواد جمعه ها جایی برم. آخه هر روز بخاطر کار می رم بیرن. یه جمعه رو می خوام خونه باشم و کارایی که دلم میخواد انجام بدم. کلی برای فردا برنامه داشتم. قرار بود نقاشی کنم. همه ش به باد رفت. من بر عکس خیلیا، عاشق جمعه ام. اصلا حوصلم سر نمی ره. کاش حداقل تو هفته دوتا...
-
این یکی دلیل قانع کننده تره دیگه؟
26 فروردین 1395 13:46
این رو هم در آخر اضافه کنم که دلیل بعدیم برای تموم کردن این کلاس، پول ندادنشونه. تو زمستون 15جلسه اومدن پول 9جلسه رو دادن و الانم باز دارن همونکارو تکرار می کنن. همون نیاد بهتره.
-
بای بای
26 فروردین 1395 12:39
خواهر محمد الان اومد دنبالش. محمد هنوز اماده ی رفتن نبود. مامان درو باز کرد و به خواهرش گفت بیا تو تا محمد حاضر شه. گفت نه همینجا می مونم. یعنی ده دیقه دم در موند و نیومد تو و بازم با همون نگاه مسخرش سلام علیک کرد و خیلی سرد رفتار کرد. منم زیاد حوصله ی این رفتارای سردو ندارم. دو سه روز دیگه بهشون می گم پنج شنبه صبح تو...
-
؟؟؟؟؟؟
26 فروردین 1395 10:42
محمد(دانش اموز نابینام) یه خواهر داره که دانش اموزم بود به مدت یه سال و خرده ای. همونی که براش خواستگار اومده بود ولی این دوست پسرشو دوست داشت. منم بهش گفتم دوست پسرش آدم نیست و بهتره خواستگاره رو ببینه(چون کلا دلش میخواست ازدواج کنه) بعدشم دیگه خواستگاره رو دید و یک نه صد دل عاشقش شد! سال دیگه هم عروسیشونه. بعد این...
-
کتاب بازی
25 فروردین 1395 22:48
امروز تصمیم گرفتم جای کتابامو تو کتابخونه عوض کنم. یعنی مثلا قرمزا کنار قرمزا، آبیا کنار آبیا و ... بعد همون لحظه مامان داشت پانسمان دستشو عوض می کرد و از دور داد میزد انقد سر و صدا نکن بچه! ولی خب کار مهمی می کردم! فکر کن همزمان رنگ و اندازه ی کتاب مد نظرم بود. تازه پهنای کتابا که مثه هم نیس. باید بیاریشون جلو که همه...