خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

ناگزیر

پیشاپیش باید بگم که نمی تونم پرانتز و ویرگول و از اینجور چیزا بذارم چون شیفتام خرابن. و حوصله هم ندارم از کیبورد خود ویندوز استفاده کنم.

تو پستی قبلی گفتم رفتیم سالگرد ازدواج. منظورم سالگرد ازدواج دختر خاله م بود. بعد از ماه ها خاله بزرگم رو دیدم. به زور نگام می کرد بس که طفلی ازم متنفره. اخه یکی از سرگرمیاش اینه که با داییم راجع به من حرف بزنه. پسر دختر خاله - چند ترم پیش تیچرش بودم - هم همش شیطونی می کرد و سوت می زد  و بقیه هی می گفتن وااای سرمون رفت. باید داخل پرانتز این رو هم اضافه کنم که دختر خالم همونیه که پارسال ابان ماه رفته بودم مغازه فتوکپیش کار کنم و ...نمی دونم ماجراش یادتون هست یا نه.

بعد پسر خالم اومد و گفت بریم خونمو بهتون نشون بدم.-پسر خالم یه پسر 34 ساله مجرده که به خاطر پدرش همه چی داره و تاحالا سرکار نرفته ولی بیمه هم هست- خونه ش یه خونه قدیمی بود که دوباره درست کرده بودنش. خیلی خوشگل بود. همه چیز نو و تمیز بود و خونه هم بسیار بزرگ و دلباز بود. دختر خاله و پسر خاله م هم اصرار داشتن که وان حموم رو ببینیم. و هی می گفتن ببینید چه حموم بزرگیه. پسر دختر خاله م هم سوت می زد و مغز همه رو داغون می کرد.

برگشتیم خونه دختر خاله م و توی راه هم هی به به و چه چه که چه خونه قشنگی بود. دختر خالم گفت به این خونه می گین خوب پس اگه خونه منو ببینید چی می گید - منظورش اون خونه ای هست که شوهر خاله م براش خریده اما فعلا خودش توش زندگی می کنه- شام خوردیم و من و پسر دختر خاله م هم همه نوع بازی که فکرشو کنید کردیم - 11 سالشه- بعد با شوهرش خاله کوچیکه رو رسوندن خونه و به منو مامان گفتن بیاین یه کم تو شهر دور دور کنیم بعد بریم خونه. اول رفتیم د.هکده. من عاشق خونه های اونجام. شبیه تو فیلماست و اصلا باورتون نمی شه که این خونه ها شخصیه چون هر کدومش اندازه یه قصره و خب همشون هم خیلی گرونن. بعد دختر خاله م گفت حالا که انقد از خونه داداشم تعریف کردین بریم خونه منم ببینید تا بفهمید خونه من چقد خوشگل تره. واقعا هم خوشگل تر و بزرگتر بود و در حموم رو باز کرد و گفت ببینید جکوزی داره. و پسر دختر خاله م هم زد به دستم گفت جکوزی رو دیدی یا نه و بعد به سقف اشاره کرد و گفت لامپای قرمزو ببین عاشقشم. دختر خاله م گفت اتاق خوابارو ببینین چه بزرگن. سه در چهار هستن و شوهرش از دور گفت نه خانوم سه در چهار چیه. چهار در چهارن. ملافه ها رو از روی مبل برداشت و گفت مبلارو ببینید. جنسشون خیلی خوبه. و من هی داشتم فکر میکردم که دختر خاله م می تونه فروشنده خوبی بشه چون مثه بنگاهیا حرف می زد و بعد که داشتیم بر می گشتیم پسر دختر خاله م دوباره زد به من گفت سانتافه رو ببین. غوله. دیدی یا نه. و بعد تو راه خونه دختر خاله م همش قربون صدقه شوهرش می رفت می گفت شوهر من همه چیییی بلده. من می خواستم به دختر خالم بگم که اصلا لازم نبود این همه زحمت بکشه تا مثلا برامون کلاس بذاره.همون خونه خودش که اول رفتیم و شام خوردیم دختر خالم رو به صدر جدول برده بود و تلاشای بعدی بیهوده بود.

مامان بسیار مایله که تاسوعا با دختر خالم اینا باشیم. خب من همینجا به کسایی که عاشق پسر خاله م شدن هم بگم که ادم مناسبی برای ازدواج نیست. نمی خوام پشت سرش حرف بزنم و فراموشش کنین

.

.

من اصلا حوصله دختر خالم اینارو نداشتم و فقط بخاطر اینکه مامان خوشحال باشه رفتم. چون دختر خالم همش به من تیکه میندازه و نمی دونم چه اصراری داره که شخصیت من و له و لورده کنه.

اگرم تاسوعا با اونا بریم فقط بخاطر مامانه. و باز هم به من خوش نمی گذره.

منم این روزا هی فکر می کنم چون مامان همه زندگیشو پای من ریخت منم دارم کل جوونیم رو همه جوره به پاش می ریزم از هر لحاظ که حتی نمی خوام بنویسمشون. کاش نمی ریخت.

من عاشق مامانمم. باشه 

بعد از باشه باید علامت سوال باشه.

نظرات 6 + ارسال نظر
سایه 29 مهر 1394 ساعت 12:14 http://sandogche68.blogsky.com

سلام
امروز با وبلاگتون آشنا شدم چندتایی از پست هاتون رو خوندم با اجازتون
میخواستم اگه اجازه بدین وبلاگتون رو ت لیست لینکهام قرار بدم
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید
ممنونم

نسل شما هنوز منقرض نشده!!!

j.a 29 مهر 1394 ساعت 17:03 http://daddy-long-legs.blogsky.com/

عیبی نداره ثنا خانوم...شما تحمل کن ایشالا همه چی بهتر میشه:-)

حتما همینطوره

ملیح 29 مهر 1394 ساعت 18:53

ثناااااااااااااااااااا
هربار که میام وبلاگت به اون روزی فک میکنم که حالم بد بود و وبلاگت رو یهویی پیدا کردم و حالم خوب شد . بعدشم خوشحال میشم که هنوز دارمت :)

دخترخاله ات :|||

منم همیشه به اون روز فکر می کنم
خیلی خوب شد که با هم دوست شدیم

leila 30 مهر 1394 ساعت 10:28

خب چرا وقتی بهت تیکه میندازن جوابشونو نمیدی؟
جواب بده تا دیگه چرت نگن
نمیدونم این حس خود برتری ما آدما نسبت به هم کی تموم میشه!!
من همون لیلای ندا هستم

لیلاااااا الان میخوام ادرس وبلاگتو پیدا کنم
دعا کن موفق شم

میا 19 آبان 1394 ساعت 02:39 http://www.pinkblog.blogsky.com

سلاااام
من الان اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم و چنتا پست خوندم تا به این رسیدم...
یهنی تو هم رشتی؟
یا یه شهر دیگه هم میتونی باشی...

جالب انگیز بود برام.هه هه
عزیزم کلی موفق باشی...

نه ولی شمالم

چیزی رو در شما میبینه که خودش نداره
همش از حسادته همین
جالبه ادم نمیدونه چیه و طرف هم نمیگه و خودسوزی میکنه اونجاشو
راستی دریل کیه؟ هرچی میخونم نمیتونم نسبتشو بفهمم

هیچی کمتر از ما نداره. زیاد هم داره.
دریل دختر دوست مامان من و دوست زورکی منه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد