خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

خر

من از این آدمام که حتما باید همه چی اونجوری که میخوام باشه تا با خیال راحت بتونم لذت ببرم. که البته خیلی هم بده.
مثلا یه بار رفته بودبم پیک نیک و من باید بعدش می رفتم سر کار و همش نگران بودم که زود می رسم یا نه. خیلی بهم خوش گذشت اما همش تو دلم می گفتم کاش قرار نبود برم سر کار که ته دلمم خوشحال می شد. اینکه یه قسمتی از فکرم جایی درگیر باشه رو دوست ندارم.
حالا فکر کن این قضیه تو جاهایی مثه پیک نیک زیادم بزرگ نیست اما درمورد مسائل مهم زندگی، خیلی چیز بدیه. انگار حتما باید همه ی قسمتای مغزمو آروم کنم و بگم مغز عزیزم، همه چی خوبه، همه چی اونجوریه که تو می خوای، هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره پس لطفا احساس خوشبختی کن :|
آخه چرا؟ چرا باید حتما دونه دونه کلیدای مغزمو بزنم و بعد نفس راحت بکشم؟ ای مغز خر