خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

دختو

زیر سقف اتاق، روی تخت، با هندزفری دراز کشیدم و تصور می کنم رو پشت بوم یه خونه ام و آسمون پر از ستارست. دارم به یه آهنگ عاشقونه ی جنوبی گوش می دم. یه پشه ی نامرد دو تا از انگشتای پامو نیش زده. با اینکه روزای شلوغ و پر دردسریه، حالم جوری خوبه که اگه تو وبلاگمم بنویسمش از بین نمی ره.

راستش سالهاست که فکر می کنم اگه از چیزی بنویسم از بین می ره. درسته  که با این فکر می جنگم و سعی می کنم خوبارو هم بنویسم اما همیشه یه ترس کوچولو تو دلمه که نکنه اگه بنویسمش، از بین بره :/ ولی دیگه تصمیم خودمو گرفتم. این حال خوبی که من دارم، تو وبلاگ که سهله، روی تخت سنگ حکاکیش هم  کنم چیزیش نمی شه.

امروز چهار ساعت پیانو تمرین کردم. تمرین دوم هم شروع کردم و تا دو خطش رو تقریبا یاد گرفتم ولی نمی دونم چرا هی فکر می کنم خیلی سخته.

از 17اردیبهشت ورزش نکردم. چون اصن حسش نبود که پا شم:دی یه جوری سنگین شدم. و وجودم پر از یه چیزیه که نمی گم. بعد انقد از اون چیز پر شدم که وقتی تکون می خورم از سر و کله م میپاشه اینور اونور :دی در نتیجه من اصن حس وایسادن ندارم. هی باید بشینم فکر کنم و لبخند بزنم :دی

کتاب هم همچنان وقت ندارم که بخونم :(

جدیدا فهمیدم یکی دو تا از دوستای وبلاگی رو که سالهاست میشناسم تازه شناختم! انقد از نظر عقیده و فرهنگ و ... فرق داریم که تعجب می کنم چطور با هم دوست موندیم.

البته جوابش ساده ست: ما نخواستیم همو عوض کنیم. نه اونا به پستای من گیر دادن و تیکه پروندن. نه من به پستای اونا.

کاش همه مثه منو و دوستای وبلاگیم بودن.

چقد این آهنگ جنوبیه قشنگه خب :دی