خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

چندش

دیشب که نوشتم حالم خوبه، حال خوبم از بین نرفت ولی یه اتفاق عجیب برام افتاد. همونطور که دراز کشیده بودم یهو همه چیز برام چندش آور و حال بهم زن شد. به هر چیزی که فکر می کردم یه پوست زمخت چندش میومد روش و حالمو بهم می زد. به هرچیزی که فکرشو کنید. و من حتی نمی تونستم تکون بخورم. یهو مغزم پر شد. نمی دونم از چی. اما احساس کردم مغزم داره بزرگتر می شه. اونقد بزرگ که امکان داشت بترکه. دلم میخواست داد بزنم، یا بشینم. اما نمی تونستم. همه چی قفل شده بود. نمی دونم بعدش چجوری خوابم برد.