خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

دیروز

خب دیروز رفتم چند تا کلاس خط سوال کردم ساعت کلاساشون چطوره که با توجه به وقت پُر من، هیچ کدوم مناسب نبود و حسابی حالم گرفته شد. دیروز وقتی برگشتم خونه خیلی خسته بودم هر طرفی که می نشستم همونوری خوابم می برد ولی دقیقا وقتی که باید می خوابیدم، چشام مثه جغد  باز می موند با اینکه از شدت خواب می سوختن! 

5 شنبه ها توی ساعت بیکاریم دیگه نمی تونم برم کتابخونه چون دقیقا همون پنج شنبه ها ساعت کارشون شده تا 1 بعد از ظهر! اخه آدم کتابخونه رو می بنده؟! اینجوری می خواین مردمو کتاب خون کنین؟ این بود آرمان های ما؟! برا همین  دیروز تو دفتر معلما نشستم و درس خوندم. کلی هم سعی کردم نخوابم. 

خواستگار بیشعور همش توی تلگرام بهم پیام می داد، بعد عکسی که من گوشه تلگرامم گذاشتم(یه عکس مربوط به آنا.رشی.ست هست) و گذاشت گوشه تلگرامش! منم اصلا جواب ندادم فقط بلاکش کردم. موندم اگه اس ام اس بده دیگه برخورد جدی کنم!

کتاب یادداشت های کافکا رو از کتابخونه گرفته بودم. هر چی می خونمش چیزی نمی فهمم. یعنی به نظرم یه سری یادداشت خیلی عادی هستن، مثه وبلاگ، یا مثه دفتر خاطرات که اصلا هم جذاب به نظر نمیان. دوستم می گه شاید چون داری تند تند می خونیش این حس رو داری. فکر می کنم باید دو دور بخونمش و بعد راجع بهش تصمیم بگیرم.

الان دارم یه جزوه بورسی می خونم و به این فکر می کنم که یه تحلیل گر تکنیکالیست بشم و اصلا یه کارگزاری بزنم اسمشم بذارم ثنا. آره!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد