خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

Hard as Sana

guess what ؟ خاله م اومده بود اینجا. خاله کوچیکه. داشتم بهش نشون می دادم چیا از مایابوتیک خریدم. کیف، عینک، پیرهن.. یهو بین خنده و شوخی دوباره حرف داییم اینارو پیش کشید که چیا راجع به من می گن و هنوز بحث اون خواستگار چندش رو می کنن و ثنا رو مقصر می دونن. خب منم مثه هر آدم دیگه ای عصبانی شدم و با خاله م هم عقیده شدم که بله داییم اینا بسیار آدمای بدی هستن. ولی خب از عصبانیت تنم می لرزید و مامان هم عصبی بود. خب اونا پشت سر من حرفای خوبی نزدن و یه جورایی کار خاله م اشتباه بود که داشت خبر چینی می کرد. ولی ما از دست خاله م عصبانی نبودیم. بعد طبق معمول خاله م به مامان گفت با هم برن بیرون یه کم قدم بزنن. خاله بهم گفت یه وقت گوشیتو برنداری برای داییت اینا چیزی بنویسیا! حالا اصلا من شمارشونو ندارم و تا حالا نشده که بهشون توهین کنم. ولی کلا خونواده مامانم  همیشه طوری رفتار کرده که انگار من  بهشون توهین کردم! منم کلی تعجب کردم! گفتم یعنی تو هم میگی من این کاره م؟ گوشی برمی دارم فحش می دم؟ .... و یه عالمه چرت و پرت دیگه.

خاله و مامان رفتن بیرون و مامان بهش گفت که کار درستی نمی کنه که حرف اونارو اینجا خبر میاره. به محض اینکه رفتن بیرون، اسپیکرامو آوردم و کلی آهنگ باحال پلی کردم و رقصیدم. بعدشم نشستم سریال بیگ ب.نگ  تِئوری رو دیدم و یه عالمه خندیدم تا مامان بیاد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد