خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

یلدا

می دونین که دختر خالم یه ماهی میشد که با ما قهر بود چون یه شب سر زده اومدن خونمون و من رفتم اتاق لباسمو عوض کنم و همین بهش برخورده بود. شب یلدا زنگ زد به خالم گفت هم تو هم ناهید و ثنا خونمون دعوت هستین(ناهید ایز مای مام). یعنی خودش بهمون نگفت که دعوتیم. خالم که به مامانم گفت، مامانم خودش خونشون زنگ زد گفت ما بیایم مزاحم میشیم و از این تعارفا.

شب یلدا شد و ما رفتیم خونشون.باید با  اسانسور میرفتیم. خاله و مامانم ادمای بسیار ترسویی هستن و به من گفتن نه ما با تو نمیایم، تو برو بگو پسرش بیاد  دنبالمون(چون پسرش بلده وقتی اسانسور گیر میکنه بازش کنه). پسرش تا منو دید روشو برگردوند رفت تو. شوهر دختر خالم اومد سلام علیک کرد و دختر خالم هم تو اشپزخونه موند و یه کلمه هم حرف نزد. خودم رفتم پیشش اون مجسمه ی انار و خودکار رنگیارو دادم بهش. باهام دست نداد و پسرش هم گفت به من چه من نمی رم اونارو با اسانسور بیارم. دیگه با اصرار پدرش رفت و منم نمی دونستم باید چیکار کنم. دختر خالم با همه دست داد جز من و مامان و اصلا هم نگامون نمی کردن. من یه کم شوکه شده بودم و نزدیک بود گریه م بگیره. چند دیقه بعد مامان یواشکی بهم گفت خوش میگذره؟ گفتم اره عالیه. بعد دوتایی خندیدیم. خیلی غذا درست کرده بود و همشم اضافه اومد. من و مامان هم چیز زیادی نخوردیم. مامان یواشکی از خالم پرسید مطمئنی این مارو هم دعوت کرده بود. خالمم قسم خورد که آره اما نمی دونم چرا الان اینطوریه. بعد پسر خاله و شوهر خالم هم اومدن و جو صمیمی تر شد. دختر خالم کیبوردشو آورد و اهنگ زد و پسر خالم و شوهرخالم شعر خوندن.هرکی میگفت آهنگ مورد علاقه خودشو بزنن. من میخواستم بگم جان مریم بزن. ولی خب نمی شد که. میزبان ازم متنفره. حالا میومد جان مریم هم میزد؟ شبم پسر خالم هممونو رسوند خونه. در کل خوب بود. وقتی رسیدیم خونه مامانم گفت همش فکر می کردم الان پا میشی میگی بریم خونه :))

خب یعنی من نباید می رفتم لباس مناسب می پوشیدم اون روز؟ درسته که من بی دین و بی خدا هستم ولی خب یه سری چیزا تو مغزم هست که برام مهمه. یکیش همین لباس مناسبه.

شانس نداریم که. دورو بریامون یکی از یکی دیوونه تر.

نظرات 2 + ارسال نظر
leila 3 دی 1394 ساعت 11:08

چه دخترخاله چندشی
میزدی فکشو می آوردی پایین

یه روزی همین کارو می کنم

بهاره 10 دی 1394 ساعت 16:26

به نظرم نباید میرفتید کلا
بالاخره من اومدم

خوش اومدی
من هیچکاره ام واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد