خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

مخمصه(؟)

ترم یک، دو ی دانشگاه که بودم یه شب طبق معمول تو یکی از این چت رومای آموزش زبان انگلیسی بودم و یه کاغذ و خودکار هم دستم بودکه اگه اصطلاح جدیدی می بینم بنویسم. اونجا بر حس اتفاقاتی که توی اون چت روم افتاد، با یه پسر اصفهانی آشنا شدم که فکر میکنم سه چهار سالی از من بزرگتر بود.دقیق یادم نیست. اول بحثمون راجع به زبان بود و میخواستیم به صورت صوتی با هم زبان کار کنیم. خب معمولا تو اون سن و سال دخترا و پسرا از همین چیزا شروع می کنن و آخرشم با هم دوست می شن. ما هم دوست شدیم و یادمه که من خیلی وابسته تر شده بودم. روزای سختی توی خونه بود که الان نمی خوام وارد اون بحثا بشم. اما اون پسر عاشق یکی دیگه بود. عاشق یه خانم متاهل. بگذریم از چیزایی که اون روزا عذابم میداد و حتی فکر می کردم خودمو بکشم:)))) اصلا نمی خوام این چیزارو بگم. من بعد از یه مدت دیگه خیلی از اون آدم زده شدم. طوریکه خودم دیگه بهش گفتم با هم حرف نزنیم. اون هم گورشو گم کرد اما خب ادرس وبلاگم رو داشت. می دونید که من سالهاست با اسم ثنا خانومی می نویسم و همین باعث می شه که هیچوقت کسی گمم نکنه. بعد از سال ها که دیگه من دانشگامم تموم شده بود یه روز این آقا واسم کامنت گذاشت( فکر کنین! شاید بعد از چهار سال) و گفت که تازه ازدواج کرده ولی چون عاشق من بوده، به عشق من نمی تونه همسرش رو دوست داشته باشه و به همین دلیل میخواد ازش جدا بشه! 

خب جوک جالبی بود اما این قضیه تکرار شد و هی کامنت میداد و بعد از چهار سال چنان صمیمی می نوشت و منو خطاب می کرد که از عصبانیت دود از کله م بلند شد. بهش زنگ زدم و اول خیلی آروم گفتم اشتباه می کنه که همیشه به فکر گذشته ست و وقتی با من بود به یاد یه زن متاهل بود و حالا که زن داره به یاد منه. ولی دیدم بازم خیلی صمیمی رفتار می کنه! یه جوری که انگار همین دیروز با هم بودیم. لحنش شبیه لحن پسرای شل و ولی که کاپشن چرم می پوشن و کنار خیابون وایمیستن بود. چندشم می شد. دیگه عصبانی شدم و هرچی تو دهنم بود گفتم. جالب این بود که اونم فحش داد:)) 

و بعد بازم کامنت ها تکرار شد و همون لحن صمیمی و عاشقانه. با خودم گفتم اگه محلش نذارم و اهمیت ندم اونم گورشو گم می کنه. اخه مگه میشه پنج شیش سال از یه قضیه مسخره و بچگونه بگذره بعد طرف بیاد خیلی صمیمی حرف بزنه و بگه دلش تنگ شده و خواهش کنه من جوابشو بدم! خنده داره! اهمیت ندادم. شاید دو سال اهمیت ندادم. اما بازم هر از گاهی کامنت میذاره و بعد از قربون صدقه رفتن ازم خواهش می کنه که جوابشو بدم! همسرش رو هم طلاق داده و میگه بخاطر من بوده:))))

اگر می شد کامنت های یک نفر رو بلاک کرد دیگه این همه اینجا نمی نوشتم و خودم رو خسته نمی کردم. اما متاسفانه همچین چیزی غیر ممکنه. و من هربار باید کامنت های چندش اور این  مردک رو نخونده پاک کنم. 

چیزی که اذیتم می کنه اینه که اون اصلا براش مهم نیست که زندگی من خراب بشه. مثلا با خودش نگفته شاید ثنا کسی توی زندگیشه و من با این کامنتا دارم رابطه ش رو به خطر می ندازم؟ باور کنید اگه من شوهر داشتم و شوهرم کامنتای این یارو رو می دید فکر می کرد من همین دیروز باهاش کافی شاپ بودم :))))

نمی دونم دیگه چحوری باید به این مثلا آدم بفهمونم نباید بهم پیام بده. باور کن من یه نفر رو دوست دارم.خیلی دوستش دارم. وقتی پیام میدی ناراحت می شم. من فقط به همون یه نفر فکر می کنم. خواهش می کنم تمنا می کنم کامنت نذار. کامنتات ناراحتم می کنه. ببین محترمانه میگم کامنت نذار. باور کن، به جون مامانم من یه نفر دیگه رو دوست دارم. تو فقط با کامنتات حالمو بد می کنی. خواهش می کنم برو دنبال زندگی خودت. 5 6 سال از اون روزا و حرفای بچگونه میگذره. من اصلا حتی تورو یادم نیست. اصلا کامنتاتو نمی خونم. فقط پاکشون می کنم. لطفا دیگه کامنت نذار. حتی جواب همین حرفمم نده.پیشاپیش ممنون از اینکه قبول می کنی و دیگه کامنت نمی ذاری 

نظرات 2 + ارسال نظر
moti 4 دی 1394 ساعت 02:42

بسیار کار خوبی میکنی، فقط به اونی که دوسش داری فکر کن ایشالا که لیاقت دوست داشتن تو رو داشته باشه و به اون اصفهانی دم دمی مزاج هم کاری نداشته باش . به امید رسیدنت به اون عشق واقعیت

منا شیک 5 دی 1394 ساعت 02:56

مرتیکه پیام نزار

دلم میخواد فحش بدم

:)))))) معمولا این چیزا با فحش بدتر میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد