خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

از اعماق ثنا به اعماق فرزانه

وقتی کسی ازم می خواد راجع به چیزی بنویسم خیلی استرس می گیرم و نمی دونم چی بگم! می ترسم آخرش با خودش بگه: همین؟؟ چقد چرت! فرزانه گفته از چیزی ناراحته و من نمی دونم از چی ولی گفته از اون نوشته های "اعماق ثنا" بذارم. برای اینکار باید برم توی اعماق خودم:)) و ببینم وقتی ناراحتم چه چیزی باعث می شه زود خوشحال بشم.
خب چیزی که این روزا زیاد بهش فکر می کنم نزدیک شدن به سن 25سالگی هست. به قدری زود گذشت که باورم نمیشه اگر همین اندازه دیگه بگذره می شم 50ساله! راستش رو بخواید من از ثنای 50ساله خیلی حساب می برم و هیچوقت دوست ندارم جلوش شرمنده بشم! دوست ندارم ثنای 50ساله وقتی بهم نگاه می کنه، آه بکشه و بگه ببین چطور 25سالگیم رو تباه کردی! ثنای 50ساله میخواد که از یاد آوری تک تک لحظه های جوونیش به خودش بباله و بگه کاری نبود که دوست داشته باشم و انجام نداده باشم. حتی در حد انگولک( معذرت می خوام!).
زنده بودن مثل این می مونه که با یه بلیط یک طرفه سوار قطار پر سرعتی شدیم و در عین سکون، با شتاب، رو به نابودی در حرکتیم. غم انگیزه ولی نمی شه گفت لذتبخش نیست. کافیه سرتون رو از پنجره های قطار بیارید بیرون و از مسیر لذت ببرید.
من هرموقع ناراحت می شم، به لحظه مرگم فکر می کنم که چقد پشیمونم از اینکه فلان روز از فلان سالگیم رو انقد کسالت بار گذروندم. شرایط زندگی رو ما انتخاب نمی کنیم اما در بهبودش بی تاثیر نیستیم. خندیدن و شاد بودن، غیر ارادی نیست. روزایی رو به یاد دارم که به زور جوک می خوندم. به زور سریال طنز می دیدم. من خنده رو به صورت کاملا ارادی و با اختیار خودم انتخاب کردم.
هیچ چیز و هیچ کس ارزش این رو نداره که من ثنای 50ساله ی محترم رو به خاطرش آزرده خاطر کنم.
اگر کسی شما رو ناراحت می کنه به راحتی از زندگیتون حذفش کنید. به این فکر نکنید که چطور  خداحافظی کنم. چطور خاطرات رو فراموش کنم! چون قراره روزای بهتری رو بدون اون آدم بسازید که اون حتی تو خوابش هم نمی تونه حس خوب شمارو تجربه کنه.
اگر از چیزی ناراحت هستید و نمی تونید تغییرش بدید، دوست داشتنی هاتون رو به خودتون نزدیک کنید. من با مداد رنگی و کتاب و خودکار و ... اینکارو می کنم. شما هم با هرچی که دوست دارید.
زمانی بود که من بیکار بودم و از هر لحاظ فشاری رو تحمل می کردم که مطمئنا خیلی ها اگر جای من بودن خیلی کارا می کردن ولی من "ثنانامه" رو درست کردم:)) فقط برای اینکه ذهنم رو درگیر چیزی که دوست دارم بکنم. حس می کردم بزرگترین سردبیر دنیام:)) نبودم! اما مهم اینه که حسش رو داشتم. تجربه ش کردم. وبلاگ اموزش زبان داشتم. فقط برای اینکه فکرم رو مشغول مسائل به درد بخور بکنم. روزایی که می تونستم ساعت ها گریه کنم، وقتم رو میذاشتم برای انتخاب موضوع تدریس زبان.
باید دنبال لذت های خودتون باشید. چیزی از ما باقی نمی مونه. و قرار نیست فرصت دیگه ای داشته باشیم. 7صبح امروز  دیگه تکرار نمی شه و اگر مثل من خواب بودید برای همیشه از دستش دادید. هیچ هدف و آفرینشی نبوده و نیست و منتظر معجزه و کمک های غیبی نباشید. هرچه که در اون موجود ماورایی می بینید، در خودتون هست.
نمی دونم کاملا تونستم برم تو اعماق خودم یا نه. ولی در حال حاضر این تنها چیزی بود که ازم بر میومد...

نظرات 7 + ارسال نظر
پونآ 14 دی 1394 ساعت 14:47

عااااالی بود ثنا .. من چقد شرمنده خودم شدم

ای وای
دشمنت شرمنده پونا جان

neda 14 دی 1394 ساعت 17:15

معجزکی در کار نیست...

یس

فرزانه 14 دی 1394 ساعت 18:45

مرسی که نوشتی . یه سری آدما واقعا باید از زندگی من حذف شن اما مشکل اینجاست که من هر آدمی رو توی زندگیم وارد نمیکنم . راستش من هیچ‌وقت هیچ دوست صمیمی نداشتم که بتونم وقتی ناراحتم پیشش بشینم و گریه کنم در واقع هیچکس تا حالا گریه های منو ندیده و فکر نمیکنم از الآن به بعدم کسی ببینه .
همیشه آدمایی که فکر میکردم خیلی خوبن ، خیلی بد بودن و آدمایی هم که فکر میکردم بد هستن واقعا بد بودن . نمیدونم چرا اما نمیتونم به هیچ آدمی اعتماد کنم از دوستایی که 10 ساله باهاشونم گرفته تا کسایی که الآن توی دانشگاه باهاشون دوست شدم .
تعداد دوستای من خیلی کمه اما وقتی به عمق این دوستیا نگاه میکنم میبینم که در واقع من هیچ دوستی ندارم و خیلی تنهاتر از اونیم که فکرشو بکنم در حدی که واسه هیچکس مهم نیست که من زنده ام یا مردم در حدی که وقتی تلگراممو پاک میکنم واسه هیچکس مهم نیست در حدی که بودنم با نبودم واسه هیچکس فرقی نمیکنم . این منو ناراحت میکنه و باعث میشه به تو بگم از اعماق ثنا بنویسی .
یکی از علایقم نوشتنه ، من شاعر هم هستم و بعضی وقتا مینویسم توی حالمم تاثیر مثبت داره . کتاب خوندن رو هم خیلی دوست دارم و همیشه کتابی واسه خوندن دارم . اما این چیزا هر چقدر هم باعث خوشحالیم بشه بازم اگه فقط یه دقیقه دلایل ناراحتیام یادم بیان همه چیزمو خراب میکنن.
واقعا معذرت میخوام ازت که این همه وقتتو گرفتم و مرسی به خاطر نوشته ی خیلی خیلی قشنگت .

فرزانه 14 دی 1394 ساعت 20:50

از وقتی که فهمیدم واسه کسی مهم نیستم تصمیم گرفتم کسی هم برای من مهم نباشه .
این تنهایی من ریشه تو این داره که من نمیتونم همرنگ جماعت بشم و اصلا نمیتونم جوری باشم که دوستام هستن .
الآن دیگه تنهایی واسم عادت نشده و در واقع شدم خود واقعیم . همونطوری که قبلا گفته تو گفته بودی همه آدما تنهای تنهان چون هیچکس نمیتونه یکی دیگه رو درک کنه و نمیتونه بفهمه توی ذهنش چی میگذرد حتی اگه اون آدم کاملا خودشو و چیزایی که تو ذهنش رو توضیح بده .
این جمله هاتو کاملا درک کردم .

leila 15 دی 1394 ساعت 08:07

ایول ثنا
جدا خودتی؟ احساس کردم پائولو کوئیلو داره حرف میزنه...
اینکه نباید شرمنده خودمون باشیم کاملا درسته اما کیه که عمل کنه؟

من

homayoon27 15 دی 1394 ساعت 15:55 http://homayoon27.blogsky.com

جالب بود

پس چی

بهاره 16 دی 1394 ساعت 13:08

تو ادم با اراده ای هستی

فدااااااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد