خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

....

چجوری میخوابن؟ یادم نمیاد. دلم برای بلاگفا و اون قالبم تنگ شده. برای تپلی هم. برای داستانای ایت. برای کلاس سومم. نه از مدرسه متنفرم. فقط برای اون لحظه هایی که معلمای احمق ازم تعریف میکردن تنگ شده. پست فطرتای دروغگو که همش به مامانم می گفتن من باهوشم. معلم کلاس اولم به مامانم گفته بود دخترتون رو تو رشته های پزشکی می بینین. احمق! چطور تو کلاس اول دبستان می شه یه همچین چیزایی رو فهمید؟ فقط باعث شدن بقیه فکر کنن من خیلی حالیمه. ولی نبود. حتی یادم نمیاد چطوری می شه خوابید. حتی فکر می کنم با گوشام می تونم با ادما ارتباط برقرار کنم. دلم اصلا برای سالهای 70تا 92تنگ نمی شه. کاش الان تابستون بود. تابستون دو سال پیش که تازه بیکار شده بودم و هر روز غروب می رفتیم کنار دریا. من با دمپایی. شن می رفت لای انگشتام. خانم دریل تازه یه کار خوب پیدا کرده بود و من بیکار بودم. هم خوشحال بودم هم ناراحت. خوشحال چون نمی تونست با ما بیاد کنار دریا. ناراحت چون بیکار بودم. دریل مجرد بود و همه آرزوش این بود که ازدواج کنه. حالا چه با دوست پسر بدبختش چه با هر خر دیگه ای. همش از ازدواج حرف می زد و حوصلمو سر می برد. می گفت ادا در نیار تو هم دوست داری ازدواج کنی. دانش اموزمم همینو بهم میگه. میگه ادار در نیار هر دختری ارزوشه لباس عروس بپوشه. اوق! من اگه یه روزی ازدواج کنم هرگز لباس عروس نمی پوشم. کاش الان تابستون بود و منم دانش اموز بودم. بیدار میشدم میدیدم ساعت 11 صبحه و افتاب از پنجره رو صورتمه. بعد مثلا بابام هم مرده بود. قبل از اینکه من به دنیا بیام مرده بود. بعد دریل هم همسایمون نبود. هیچکسمون نبود. می تونستم همه روزو تو حیاط تنها بازی کنم. تو حیاطی که هیچوقت بابای عوضیم رو ندیده بودم چون اون قبل تولدم مرده بود. مثه همیشه میرفتم بالای درخت توت یا درخت انبه. بی حرکت می موندم تا گنجشکا فکر کنن من درختم و بیان روم بشینن. اما اونا همیشه می فهمیدن من درخت نیستم. بعدش رو درخت قورباغه درختی می دیدم و جیغ می زدم. توی حوض مسخره و سیاه حیاط اب میریختم پامو مینداختم توش. مامان دعوام نمی کرد. همسایه از پنجره نگاه نمی کرد. ناهار قیمه داشتیم. مامان برام نوشابه میخرید. پفک میخرید. پفک مینو. با هیچکدوم از دخترای کوچه دوست نمی شدم. چقد خوب می شد.


نظرات 5 + ارسال نظر
شوکا 13 بهمن 1394 ساعت 02:09 http://scorpionlifestyle.blogfa.com

تنها جایی که یمشه باهااااش یه عاااالمه رفت به عقب و یه عالمه رفت تا جلو جلو هااااا ...خیال ادم هاست ...خیالم رو خیلی دوست دارم ..بیشتر شبا با همین خیالم میخوابم ...

چشماتو بببند صاااف بخواب ..به هیچ چیز جز چیزایی خوبی که میخوای بشه فکر نکن ....اینطوری میخوابن

مهشید 13 بهمن 1394 ساعت 10:03

70 تا 92 تو بایگانی مغزت مونده.. پرتشون کن وسط کوچه..

خودت می تونی بیست سال از زندگیتو پرت کنی تو کوچه؟ به حرف نیست

علی 13 بهمن 1394 ساعت 19:42

راستی راستی پستهای بعدی رو که خوندم تعجب کردم از این همه بازیگوشی، طنز سیال و هوش تیز و شلخته و طبع خوب. در بدی هات شبیه منی و در خوبی هات، آرزوی من. این عبارت زیر تقدیم به تو.چرا؟. همینجوری. عین عمه ای که همینجوری عکس میده به جنوبیا با اینکه میدونه آب جنوب و شمال تو هم نمی ره!:
چرا ما اینقدر ساده ایم؟- تا ببینیم فردی جلوی یک کودک معصوم زانو می زند و او را نوازش می کند و می بوسد، حکم به مهربانی روحش می دهیم و باور نمی کنیم اگر خبرمان دهند که همو بچه دیگری را در حال نوازش کردن، کشته است! خدمتکار نازنین خانه تان را هیچ وقت آزار ندهید!

وقتی می گی "راستی" یعنی کامنت دیگه ای هم گذاشتی اما نذاشتی

من 13 بهمن 1394 ساعت 21:33

راستی راستی = واقعاً

اها

neda 13 بهمن 1394 ساعت 23:48

کاش می شد به زمانای دیگه سفر کرد، اون وقت همه چیز عوض می شد

به خیلی آینده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد