اون گوسفندایی که بهم خندیده بودن، جلسه ی بعدش هی تعجب می کردن که من چرا انقد سر سنگینم و نمی خندم. هی شوخی می کردن ولی من نگاشونم نمی کردم. بعد یکیشون اومد پیشم ناخنشو نشونم داد که از وسط شکسته بود و کبود شده بود. منم فقط گفتم اوهوم. البته یکیشون غایب بود. بعد شبش یکیشون توی اینستا فالوم کرد که بگه ما با هم دوستیم. عکسامم لایک کرد که حتما ببینمش. امروز اونی که غایب بود هم اومده بود. عادتشه بهت زل بزنه و بعد چشم غره بره. همشم تو کلاس کلمه می پرسه و هی میگه این کلمه امریکن و بریتیشش چه فرقی داره. تا دو جلسه پیش هرچی می پرسید من راحت جوابشو می دادم اما امروز خودم رومو بر گردوندم و وقتی ازم کلمه پرسید گفتم چک یور دیکشنری. البته بگم قبل از اینکه وارد کلاسشون بشم نزدیکه اشکم دربیاد و همه پله ها رو با فحشای بد بد می رم بالا و وقتی دستگیره ی در رو میارم پایین همش از خودم می پرسم: آخه چراااا؟؟؟؟ چرااااا؟؟؟؟
چرا خندیدن؟ قبلا نوشتی یا من نخوندم؟
هنوز ننوشتم
تابلوعه دخترن
ارههههه