چند جلسه قبل
دانش اموزم: دارن به زور شوهرم می دن. از پسره متنفرم. مامان و بابام تهدیدم کردن که اگه جواب مثبت ندم منو تا ابد تو خونه زندونی می کنن. برا همین مجبور شدم جواب مثبت بدم:(((( اما من آرشو دوست دارم:((((
من : عزیزم خب اونا مامان و باباتن هرگز زندونیت نمی کنن. حالا یه چیزی گفتن دیگه.
دانش اموزم: تو مامان منو نمی شناسی. یه بار وقتی فهمیده بود من دوست پسر دارم منو چهار روز انداخت تو حیاط بدون غذا و اینا:|
من: :((
امروز
من : where do u like to go on the weekend?
دانش اموزم: دوست دارم با اقامون برم بیرون
من: واااات؟ :|
دانش اموزم: عکس بعد عملشو بهت نشون دادم؟ ایناهاش. بعد از عملش عاشقش شدم. وقتی می خنده لپش مثه تو سوراخ می شه.
من : اها. مبارکه:| حالا فعلا این سوالا رو جواب بده.
چند دقیقه بعد
دانش اموزم: خونه م همین طرفاست.
من: عه چه خوب مبارکه.
دانش اموزم: اقامون می خواد 206 بخره.
من: مبارکه عزیزم.
دانش اموزم: ما اگه بخوایم ماشین گل بزنیم باید زودتر وقت بگیریم؟
من: نمی دونم والا
دانش اموزم: کسی ازت خواستگاری نکرد تو این مدت؟
من: :| به سوالا جواب می دی یا نه؟
.
.
.
.
اخه یه بچه 19 ساله که شوهرش هم 22 سالشه همش و شغلش شوهرش هم ارایشگریه، واسه من کلاس می ذاره!!! خدااایاااا دو تا آجر پلیز!
و در پایان کلاس، من توی دلم :
و خانم دریل ، فرشته ای بود که ما قدرش را ندانستیم.
:))
پس مامان باباهه حق داشتن که زود شوهرش دادن...
وااالااا
چقدر زود عاشقش شد
بچه ست دیگه
:))))
:|
بچه اس نمیفهمه چه شکری خورده ،