خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

درک می کنم

این همکارم که دیروز ناراحتم کرد همونیه که اوایل کارم توی این اموزشگاه همش ناراحتم می کرد و من هیچی نمی گفتم و فقط می اومدم خونه افسرده می شدم. و جالبه بدونین همونیه که باهاش رفتم بیرون و گفتم که خیلی دوسش دارم. هنوزم می گم دوسش دارم. همشونو دوست دارم و نمی تونم بهش بگم فلانی دانش اموز من بوده و من باید تصمیم بگیرم نمره ش چیه نه تو. . .

اما نباید ازش عذر خواهی می کردم. این کارم خیلی بد بود و به خودم توهین شد. دیگه این موضوع رو فراموش می کنم و از سال جدید طور دیگه ای رفتار می کنم. 

اخه چرا باید از اینکه من همیشه با لبخند با دانش اموزا حرف می زنم و دعواشون نمی کنم ناراحت بشه. من روش کارم همینه.

ببینید مثلا یکی از دانش اموزای خودش به دانش اموز من یه سوسک الکی داد که بذاره روی میز من. وقتی سوسک رو دیدم حسابی ترسیدم ولی هیچی نگفتم. فقط گفتم می شه برش دارین من از سوسک می ترسم. اونا هم کلی خندیدن و بعدش از کلاس رفتن بیرون دانش اموزای اونم اومدن بیرون و کلی سر و صدا و خنده. بعد اون اومد با عصبانیت دانش اموزاشو برد توی کلاس و منم  فقط نگاه می کردم. دانش اموزای من خودشون اومدن توی کلاس  و من چیزی از سوسک نگفتم.با اینکه از ترس گرمم شده بود و دستم می لرزید. فقط گفتم دوست نداشتم اینا وسط کلاس برن بیرون و این کارشون منو خیلی ناراحت کرد. پسرای 15  16 ساله هستن. اونا هم دیدن که من هیچی از سوسک نمی گم یهو خندشون خشک شد و عذاب وجدان گرفتن. گفتن ترسیدی ببخشید. و من گفتم نه ایرادی نداره من درکتون می کنم که دوست دارین شوخی کنین ولی کاش از کلاس نمی رفتین بیرون. اینا تا اخر کلاس دیگه حرف نزدن و نخندیدن و چهره هاشون غمگین بود. اخر کلاس اونی که سوسکو گذاشته بود اومد جلوم زانو زد:))))) واقعا زانوهاشو گذاشت زمین. گفت اگه منو نبخشی نمی رم خونه. خلاصه که حسابی عذاب وجدان گرفتن.

و حالا این همکارم چیکار کرد؟ زنگ زد به اولیای دانش اموزاش و هم ماجرای سوسک رو تعریف کرد و هم گلایه های دیگه...

اون دانش اموزا هیچوقت اونجوری که همکارم می خواد نمی شن. واقعا راهش این نیست. اونا فقط از کلاس زده می شن. من همیشه درس نخوندن، شیطنت، و یا عصبانیت دانش اموزارو از یه جنبه دیگه می بینم. اینکه شاید توی خونه مشکلی دارن. من هیچوقت نمی تونم مثه همکارم به یه اولیا بگم بچتون توی کلاس تمرکز نداره. چون می دونم حتما تو خونشون مشکلی هست و اگه من اینو بگم، مامانش وقتی از اموزشگاه بره بیرون گریه می کنه. من فقط سعی میکنم محبت کنم و با شکلات و جایزه و حتی گرفتن دست دانش اموزم حالشو خوب کنم. همیشه بهشون می گم که درکشون می کنم. بهشون می گم وقتی می خندن خیلی کیف می کنم. امکان نداره تو کلاسم به یکی بگم نخند. می ذارم از ته دلش بخنده. حتی به من. نمی خوام این روزاشون با خاطرات بد بگذره. اومدن زبان بخونن. سربازی که نیست.

نظرات 8 + ارسال نظر
پ.م 18 اسفند 1394 ساعت 13:20

آفرین!

جودی 18 اسفند 1394 ساعت 13:28

میشه شما معلم من بشی؟!
:(

شما استاد مایی

کاوه 18 اسفند 1394 ساعت 15:17 http://www.nicebike.blogsky.com/

مثل مادرا هستید، نمی دونم شاید اشتراکاتی با هم دارن، اما در هر صورت بایت نوع نگاهتون قابل احترامید.

هدی 18 اسفند 1394 ساعت 15:44

می دونی ثنا، فک کنم اقای براون (مطمئن نیستم) تو یکی از کتاباش میگه :هر معلمی باید تا حدودی از زندگی خانوادگی دانش اموزاش اطلاعات داشته باشه ..تا از همه یه جور انتظار نداشته باشه ...شاید یکی شرایط سختی داره یکی نه ...معلم نباید از همه یه جور تکلیف و یه جور یادگیری بخواد ..این درست نیست ...
ولی تو ایران فقط به نمره ای که از برگه می گیری نگاه می کنند

همینطوره

مهشید 18 اسفند 1394 ساعت 21:24

ثنا تو مادر خیلی نمونه ای خواهی شد. و من الان به خودم افتخار کردم که دوست مجازیم طرز تفکرش انقد زیباست

نمی دونم یه روزی مامان میشم یا نه :)) ولی مرسی لطف داری

مهتا 18 اسفند 1394 ساعت 23:31

ثنا جونم تو بهترین تیچر دنیایی به روش خودت ادامه بده.

ممنونم لطف داری

رهآ 19 اسفند 1394 ساعت 11:35 http://colored-days.blog.ir/

ثنااااا :*
دانش آموزات باید حساااابی قدر ِ تو رو بدونن. من تحسین ِت میکنم با این روش تدریسی که داری :) همیشه موفق باشی :*

mersi lotf dari

شوکا 2 فروردین 1395 ساعت 01:07 http://scorpionlifestyle.blogfa.com

منم میخوام دانش اموز تو باشم

شما استاد مایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد