خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

بیست و پنج سالگی

مامان: بیا یه دیقه بشین کارت دارم

من: نشستم دیگه

مامان:  رو اوپن نه! مثه آدم بیا پایین جلوی من بشین.

من: اومدم. خب بگو.

مامان: ببین میخوام جدی باهات حرف بزنم.

من: آخ جون

مامان: هیس گوش کن. تو دیگه الان 25 سالته!

من: چی چی و 25سالته؟! تازه رفتم تو 25. یعنی مثلا فردا میشم  بیست و چهار سال و یه روز.

مامان: دهنتو می بندی یا نه؟

من: چش چش. بگو.

مامان: اول بگو ببینم. کسی رو دوست داری؟

من: عزیزم تورو از همه بیشتر دوست دارم خیالت راحت.

مامان: دهنتو ببند جواب منو بده.

من: با دهن بسته حرف بزنم؟

مامان: جواب منو بده. هیچکسی تو زندگیت هست که دوسش داشته باشی؟ 

من: تو مسائل خصوصی من وارد نشو خواهشا! برو با هم سن و سال خودت بازی کن.

مامان: ببین تو یه سری مشخصات توی ذهنت داری که هیچ پسری وجود نداره که دقیقا مثه اون مشخصاتت باشه.

من: داره! چرا نداشته باشه!

مامان: یعنی دقیقا همون مشخصات؟

من: دقیقه دقیق. اصن انگار کاربن گذاشتن.

مامان: بحثمون جدیه. من میخوام بگم که دیگه وقتشه تو یکیو پیدا کنی.

من: پیدا؟! کیو؟

مامان: شوهر! ازدواج کن. دیگه وقتشه.

من: من تقریبا همه جا همراهتم. به نظرت پسرایی که می بینیم تو خیابون یا حالا در و همسایه اصلا آدمن؟

مامان: نه نه. پسرای این شهر که اصلا! 

من: خب من شهر دیگه ای هم نمی رم که با کسای دیگه آشنا شم.

مامان: آره خب راست میگی. .. دریل چه شانسی آورد.

من: دوباره شروع نکن. تو فقط ظاهر زندگیشونو می بینی. این چه شوهریه که دریل هر شب تا ساعت سه تو تلگرامه؟

مامان:  خب ولش کن. 

من: دمت گرم.

.

.

+ ببینید به جای بحث کردن و گفتن نظرم راجع به ازدواج مامانم رو به  سکوت دعوت کردم. یعنی اصلا لازم نبود دعوا کنم و بگم دست از سرم برداره. خودش فهمید.

+ما نخوایم ازدواج کنیم کیو باید ببینیم؟! دهه!

نظرات 7 + ارسال نظر
سیامک 13 فروردین 1395 ساعت 23:22 http://sin-o-he.blogsky.com

رو اپن نه
خیلی باحال بود....

دختر بهمنی 13 فروردین 1395 ساعت 23:35 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

جالب بود

مهشید 14 فروردین 1395 ساعت 09:47

خاله من تا سی و دو سالگی که ایران بود ، هرروز ، دقیقا هر روز مامانبزرگم بهش میگفت چرا ازدواج نمیکنی:| اونم از دست مامانبزرگم خل شد گذاشت رفت ، خودش که میگه مامانم باعث شد برم دوباره درس بخونم و کار مرتبط با رشتمو پیدا کنم چون تو اون خونه داشتم عاصی میشدم
حالا جدیدا مامان منم شروع کرده هی میگه و هی میگه تهش مجبورم بذارم برم شتر در خوااب بیندپنبه دانه:/پولم کجا بود:/

خالتو ببوس

کاوه 14 فروردین 1395 ساعت 15:41 http://www.nicebike.blogsky.com/

آخی دریل، فک نمی کردم اینقد بدبخت باشه، پس این شوهره چه گورش رو میکنه؟ هان؟
اینقد از دریل مایه نذار واقعا حس ترحم بهش دارم

گربه تنها 18 فروردین 1395 ساعت 01:46

تولدت مبارک باشه و امیدوارم بتونی از چرخش چرخ زندگی به نفع خودت استفاده کنی
در مورد دریل باید کجا بخونم تا کمی راجع به اون بدونم ... برام سواله که این کیه؟!!!
اگر کسی را که میخواهی پیدا نمیشه راحت تری از این که ازدواج کنی و بعد کلی مشکلات داشته باشی

مرسی
من دنبال کسی نیستم
دریل تو پستای قبلی زیاد هست

horrorgirl 18 فروردین 1395 ساعت 02:31 http://horror.blogsky.com/

سلام خیلی وبلاگت اوکیه و قشنگه دمت گرم خندیدم حالا مگه میخوای تو بری خواستگاری؟

خدارو چه دیدی

گربه تنها 19 فروردین 1395 ساعت 14:38

ممنون که گفتی توی پست های قبلی هستش ... وگرنه ممکن بود فکر کنم در آینده میخواهی در موردش توضیح بدی
همه ما دنبال کسی هستیم ... ولی گاهی اوقات پیدا نمیشه ... اصلا فکر کنم هاپو برده باشتش

ولی من دنبال کسی نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد