خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

به درک

دختر خاله م و پسرش (13سالشه) اصلا باهام خوب رفتار نکردن و نمی کنن. منو تو اموزشگاه می بینن روشونو برمی گردونن. یه بارم من رفتم جلو عین احمقا باهاشون دست دادم ولی دفعه بعد که منو دیدن بازم همون کارو کردن. تو خونشون اصلا تحویلم نمی گیرن و ... نمی خوام دونه دونه ش رو بنویسم. همه ش رو قبلا نوشتم.

بعد امروز بچه ی دختر خاله م رو با خاله م بیرون دیدیم. رفته بودن بلوار و بعد می خواستن برن جایی چیزی بخورن. من  و مامانم میخواستیم بریم بلوار اونجایی که مامان دوست داره چای بخوریم. وقتی داشتیم سلام علیک می کردیم مامانم با پسر دختر خالم دست داد و منم مجبور شدم دست بدم. بعدشم مامانم بهش گفت بیا بوست کنم! و بوسش کرد. 

ببین اون لحظه اشک تو چشمم جمع شد. قلبم داشت له می شد! جدی می گم! به زور لبخند می زدم. بعد مامانم بهشون گفت بیاین بریم با هم چای بخوریم. ولی اونا گفتن نه. و حتی نعارف نکردن که ما باهاشون بریم(من که باهاشون بهشتم نمی رم چه برسه. . . ) به محض خداحافظی به مامانم گفتم اگه یک بار دیگه جلوی من اون بچه رو تحویل بگیری دیگه ما هیچ نسبتی با هم نداریم. با عصبانیت اینو گفتم.  یه حرفی هم زدم که خیلی بدتر ازاین بود ولی دیگه اینجا نمی نویسم.خصوصیه. بعد برگشتم به مامان نگاه کردم دیدم چهره ش یه جوری شده. دقیقا همونجوری که وقتی 22ساله م بود و میخواستم برای انتخاب شهر دانشگاه برای ارشد اول تهرانو بزنم شده بود. می گفت شوهر کن بعد برو تهران :|

خلاصه که چهره ش خیلی یه جوری بود. انگار که فشارش رفته بالا و الان حالش بد می شه برا همین ادامه ندادم.

بعد مامانم گفت بریم خونه اصلا نریم بلوار. بهش گفتم من بخاطر اونا روزمو خراب نمی کنم. درصورتیکه روزم خراب شده بود. بعد از دو تا کلاسی که واقعا ازم انرژی میگیره داشتم با مامان می رفتم بلوار و اونوقت. . . 

حتی امشب همکارام گفتن بیا با ما بریم سینما گفتم نه مامانم تنهاست نمیام. موقع چای خوردن بهم نگاه نکردیم و حرفی هم نزدیم.

اولین بار بود که بخاطر رفتار بدم پشیمون نبودم. به مامانم گفتم وقتی اون عوضی رو بوس کردی من مردم. گفتم اصن برو مامان همونا بشو. بعدش تو نوت گوشیم یه جمله نوشتم. که مهم نیست چه جمله ای بود. به زور خودمو کنترل کردم که گریه نکنم و بعدش یه عالمه خوابم گرفت. دوست داشتم سرمو بذارم رو میز و بخوابم. بعدش دلم خواست یه پدر داشته باشم که این موضوع رو امشب بهش بگم و اون بغلم کنه و بگه مهم نیست چون اون منو بیشتر از همه دوست داره. بگه همیشه پدرم می مونه. ولی خب ندارم. من از تو درخت درومدم. پدر ندارم.

.

.

شما جای من بودین ناراحت نمی شدین؟ صد در صد می گید نه. اکثرتون موقع کامنت دادن خودتونو فداکار و با گذشت نشون می دین.

البته من دیگه نمی خوام به کار مامان اهمیت بدم. دیگه مهم نیست. 

نظرات 8 + ارسال نظر
بیتا 20 فروردین 1395 ساعت 01:46

آنقدر از این رفتارا دیدم که دیگه کارم از مرحله ناراحتی گذشته و به مرحله بی خیالی، به درک، هر کاری دوست دارین بکنین، من اعصابمو خر نمی کنم و تهش هم فکرم درگیر میشه و ناراحت میشم با وجود همه حرفایی که به خودم می زنم، رسیده.

مهشید 20 فروردین 1395 ساعت 10:04

آدمای نزدیک مث مامان و دوستا و فامیلای صمیمی که دوست داشتنی هستن وقتی ناراحتمون میکنن بیشتر غصه میخوریم چون برامون مهمه که چرا درکمون نمیکنن..

خب هیچ کس صد درصد ما رو نمیفهمه دیگه... ما هم این موقعیتا رو داریم غصه نخور تنها نیستی (:

چش

دختر بهمنی 20 فروردین 1395 ساعت 21:22 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

عزیزم هر کسی رو یه موضوعی حساسه:)
غصه نخور خانم خانومیانهر کسی به قد درک و فهمش و مهربونیه دلش به بقیه محبت میکنه،چه خوب که مامانت اینقدر مهربونه هرچند که قدر ندونن
خودت که گفتی ارزش خراب کردنه حالت رو ندارن....
حتم داره خنده به صورتت قشنگت میاد،پس همینطور قشنگ بمون

ممنونم

Parastesh 22 فروردین 1395 ساعت 13:18

من به شخصه بودم خیلی ناراحت میشدم و همین اخلاق شما رو داشتم ولی من یه خصلتی که دارم زودی گذشت میکنم و از دلم میره و هر چند هیچ وقت از ذهنم نمیره ....ولی درکل کینه ای نیستم:|
بلدم نیستم باکسی قهر کنم ،قهرم حداکثرش یه روزه با طرف تازه خیلی زیادم هست ولی این واسه دوستام صدق میکنه نه فامیل چون ازم دورن هر وقت میبینمشون و یه مدت بعدش سرد میشم نسبت اون موضوع ،ولی اینجا به شخصه بهت حق میدم شخصیت یه استاد رو خورد کردن ،از من میشنوی خیلی خودت رو سنگین و بزرگ بگیر هرچند گناه ولی اینجوری یه همچین آدمایی جرات ندارن بی احترامی کنن بهت...امیدوارم همیشه روی پاهای خودت باشی

ممنونم عزیزم

Parastesh 22 فروردین 1395 ساعت 13:40

بهتر که بابا نداری میخواد مثل بابای بد خلوق من باشه میخوام صدسال سیاه نباشه
ثنا دعا کن یا خدا منو بکوشه یا اونو بخدا زندگی کنارش مثل زهرمار میمونه

عزیز دلم واقعا متاسفم

Parastesh 22 فروردین 1395 ساعت 13:49

خیلی پرروی محضه و بی ادبی ولی میتونم بپرسم کجایی هستی و توی چه آموزشگاهی تدریس میکنی؟!

جان؟!

Parastesh 22 فروردین 1395 ساعت 14:15

میگم میشه بگید کجایی هستید ؟!
البته اگه دوست دارین اگه نه که فدای سرتون

من شمالم

Parastesh 22 فروردین 1395 ساعت 17:00

آها عزیزم هر جای این دنیای امیدوارم صحیح و سالم باشی:)

مرسی همچنیییین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد