خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

درهم

وای که چقدر من عاشق جمعه ام. مخصوصا وقتی قرار نیست مهمونی بریم یا مهمون بیاد. نقاشی قبلیه رو کامل کردم و یه نقاشی دیگه هم کشیدم. الانم دارم برای تولد همکارم یه چیزی اماده می کنم و یه کادوی کوچولو هم براش خریدم. دیروزم یه کمی برای خودم خرید کردم. 

بعد از اینکه کارم تموم بشه باید اتاقمو مرتب کنم و برای محمد یه سری کلمه بنویسم. راستی گفتم محمد... یادتونه که قرار بود بگم محمد دیگه نیاد تا خواهرش مجبور نباشه اونجوری با من رفتار کنه. چند روز بعدش خواهرش بهم پیام دادو یعنی قبل از اینکه بگم محمد نیاد. گفتش که خودش دوباره میخواد بیاد پیش من کلاسو دوباره برای کنکور بخونه. چشمم اب نمی خوره که بخواد ادامه بده. احتمالا چند بار بیاد و بعدش پشیمون شه. خانم دریل هم می خواست پزشکی بخونه دیگه. دو ماه خوند دیگه نخوند و گفت نمی خوام دکتر بشم خب بگذریم.

دیگه دیدم پس خواهرش از اینکه بیاد توی اتاق من بدش نمیاد منم حرفی نزدم و گفتم اوکی. بعدش دیروز که مامانمو خالم رفتن خونشون تا برا خودشون مانتو بدوزن. چون که مامانشون خیاطه. مامانشون گفت که چقدر این روزا براش سخت می گذره و  یه چیزایی گفت راجع به دخترش و گذشته ش که درست نیست من اینجا بنویسم. دیگه یه کم درکشون کردم که توی خونه شرایط خوبی ندارن.

دیگه اینکه برای سلامتی صاحب این وبلاگ اجماعا کف مرتب.

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا 4 اردیبهشت 1395 ساعت 08:20

دست و جیغ و هورا به افتخار ثنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااا

هوووراااااا

تیلوتیلو 4 اردیبهشت 1395 ساعت 09:30 http://meslehichkass.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد