خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

شیشه

دیروز مینا ساعت 8.30اومد جلو آموزشگاه دنبالم. بوسم کرد و بعدش گفت بریم شیرموز بخوریم ولی چون می ترسیدم که بعد از شیرموز حالم بد شه گفتم آیس پک بخوریم. مینا گفت بمیری ایشالا باشه آیس پک بخوریم. ولی موقع آیس پک خوردن یهو یادم اومد که تو آیس پکم موزه و ممکنه حالم بد شه. بعدش رفتیم بلوار و م/و/ج شکن و اینا. تند تند راه می رفتیم و برام مهم نبود که انگشت کوچیکه ی  پام تو کفشم درد گرفته. دوست داشتم فقط راه بریم و مینا حرف بزنه. من با مقنعه و عین تیچرا بودم. مینا ولی خوشتیپ بود. بعد اومدیم خونه. من گشنه م نبود و به مینا گفتم گشنته؟ که گفت اره. منم کلی غر زدم که چرا گشنشه و بعدش کوکو خوردیم. آهنگ گوش دادیم و مینا از خاطراتش تعریف می کرد و وسط حرفاش می گفت بیا تهران پیشم. و گفت پایه ای بریم کیش؟ ولی جواب من فقط "نه" بود. نه اینکه  نخوام. نه.. بعدا راجع به این موضوع می نویسم که چرا می گم نه.

رو به روی راه پله ی آپارتمان ما شیشه هست و این شیشه ها تقسیم بندی شدن. یعنی وقتی مینا داشت می رفت اگر به شیشه ها نگاه می کردم هشت تا مینا می دیدم که می ره. هشت تا مینا که تو دست هر کدومشون یه کتاب دزیره بود. کتابشو پس دادم اخه الان دیگه خودم دزیره دارم. شاید امروز شروع کنم.

بعد گریه کردم. چون تصویر هشت تایی مینا به نظرم گریه دار میومد. بعدش خوابیدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد