خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

بستنی

دیروز بعد کلاس با سه تا از همکار جونا رفتیم خونه یکی از همکارا چون مامان بزرگش فوت کرده بود و منم تاحالا تو زندگیم به کسی نگفتم تسلیت می گم. همکار جون گفت خب نگو "تسلیت" بگو "تسیت" می گم. اینجوری کسی نمی فهمه که تسلیت نگفتی :)))))) ولی اونم نتونستم. فقط باهاش دست دادم و لبخند زدم. بعد از اونجا یکی از همکارا رفت خونه و من و دو تا دیگه رفتیم بستنی بخوریم. بستنی فروشیه جلوی یه پارک ساحلیه و هوای اونجا عالیه. هرکدوم یه بستنی گنده خریدیم و هی خوردیم و هی حرف زدیم :)) خیلی خوش گذشت. حتی از سرما می لرزیدیم( بله خب شبا باد خنک میاد ) 

خیلی خوش گذشت. یعنی خیلیااااا. موقع برگشتنم هی سوسک دیدم  جیغ زدم ولی همکارای عزیز اصلا نمی ترسیدن :/ و حتی می گفتن این "وای" گفتنت خیلی ترسناک تره :))))) 

من حتی از سوسک مرده هم می ترسم!!!!


نظرات 4 + ارسال نظر

چه تفاهمی
پست امروز منم درباره سوسک بود

چه تفاهم وحشتناکی

بیتا 1 تیر 1395 ساعت 13:32

یه سوسک تو وبلاگت دیدم 3

افرین

بهامین 1 تیر 1395 ساعت 14:42 http://notbookman.blogsky.com/

سوسک واقعا وحشتناکه

همینطوره اما برای دخترا

مگهان 2 تیر 1395 ساعت 07:17

اون بستنی فروشی رو به رو پاسداران؟ آم... نمی دونم درست میگم یا نه ولی اگه بله منم از اونجا خاطره بسیار دارم.
موج شکن، واااای شبهای اونجا وااااااااای
هیچ وقت رشت مثل اونجا باد نداره :)

اره همونوراست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد