خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

عجیبا غریبا

یکی از اخلاقای عجیبی که مامانم داره اینه که...
مثلا فکر کنین من نشستم اینجا دارم کتاب می خونم یا تو اتاقم پیانو تمرین میکنم و یکی ( مثلا دختر خاله م) زنگ می زنه و در حین حرف زدن با مامانم می پرسه خب خانومیان(یعنی من) چیکار میکنه؟ مامان می گه هیچی دراز کشیده! یا می گه: هیچی داره راه میره واسه خودش. یا می گه: بیکار نشسته اینجا.
چرا نمی گه کتاب میخونم یا پیانو تمرین می کنم؟
یا مثلا یکی ( حالا باز میتونیم همون دختر خاله رو در نظر بگیریم) از مامان می پرسه: خانومیان نمیخواد تولد بگیره؟ مامان می گه نه هیچ سالی تولد نمی گیره آخه کسیو نداره که بیاد تولدش!
چرا نمی گه من هر سال با همکارام تولد می گیرم؟
نمی دونم چرا همچین اخلاقی داره. یه کم عجیبه.