خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

خشتک پاره ی من

خشتک شلوارم خیلی وقت بود که پاره شده بود. اول دبیرستان بودم. هی یادم می رفت به مامانم بگم شلوارم پارست. هر روز صبح اول جوراب می پوشیدم  پاچه ی پیژامه م رو فرو می کردم توی جورابم و شلوار خشتک پارمو می پوشیدم و  می رفتم مدرسه غیر انتفاعی. خاله م هر سال اصرار می کرد که اسممو بنویسن تو همچین مدرسه هایی. اون موقع تازه اتوبوس گذاشته بودن تو خیابونمون ولی هنوز جا نیفتاده بود. هم کلاسیا می گفتن هرکی اتوبوس بشینه بی کلاسه. ولی من هر روز با اتوبوس می رفتم و موقع پیاده شدن حواسم بود کسی منو نبینه. حتی شده بود دو تا ایستگاه بالاتر پیاده شم که خطر دیده شدن کمتر بشه. چند باری دیده بودنم. از نگاهاشون تو حیاط مدرسه می فهمیدم. هر روز حواسم بود جوری بشینم که معلما شلوارمو نبینن. زنگ تفریحا کمتر شیطونی میکردم و یا حداقل سعی می کردم شیطونی های نشستنی بکنم تا خشتکم معلوم نشه. یه روز زنگ تفریح مینا و دو تا دیگه از دوستامون گفتن بریم حیاط بشینیم. من عاشق نشستن تو آفتاب بودم. معلومه که تو همچین شرایطی خشتکمو یادم می ره. منو مینا و یکی دیگه نشستیم. من چهار زانو همون مدلی که کنار سفره می نشستم، رااااحت نشستم رو زمین و به اونی که ایستاده بود گفتم بشین خیلی حال می ده. اون ننشست. یه جوری نگام کرد. پاشو یواشکی زد به مینا و اشاره کرد که پا شیم بریم. هنوز یه دیقه هم نشده بود که نشسته بودیم. یهو مینا هم گفت اره اره پاشیم. اون یکی دوستمون یه نگاهی به اونا انداخت و یه نگاه به من، گفت اره اره بریم. بعد از این که هر سه تاشون فهمیدن خشتکم پارست و بلند شدن، تازه یادم اومد جریان چیه. همون طور که متعجب نشسته بودم، پاهامو باز کردم و به خشتکم نگاه کردم. احساس خوبی نداشتم. نباید خشتکمو می دیدن. نباید پیژامه ی مسخره ی طوسیم رو که از سوراخ به اون بزرگی شلوارم معلوم بود می دیدن. ولی دیده بودن. توی حیاط مدرسه، روی زمین، زیر آفتاب به خشتک شلوارم خیره شده بودم و نمی دونستم باید چیکار کنم. اونا خشتکمو دیده بودن و سریع پا شده بودن. حتما نمی خواستن کس دیگه ای ببینه. به هر حال بلند شدم و تا زنگ آخر به این فکر می کردم موقع رفتن به خونه تو کدوم ایستگاه وایستم تا کسی منو نبینه. تو اتوبوس تو صندلی اخر کیفمو گذاشتم روی پام ودستمو از زیر کیفم گذاشتم رو پارگی شلوارم. خیلی پاره بود. چطور یادم رفته بود. نباید می نشستم. نباید اونقدر راحت می نشستم. همش اینارو با خودم تکرار می کردم تا پیاده شدم. وقتی رسیدم خونه شلوارمو درآوردم و انداختم وسط هال. به مامان گفتم چرا ندیدی شلوارم اینهمه پارست! خیلی وقته پاره شده. مامان شلوارمو دوخت. دیگه همیشه موقع نشستن چک می کردم تا جایی از شلوارم پاره نباشه. همیشه منتظر بودم مینا و دوستاش یه بار دیگه بگن بریم تو حیاط زیر آفتاب بشینیم تا دوباره رااااحت بشینم و اونا به خشتکم نگاه کنن و ببینن دیگه پاره نیست. اما دیگه هیچوقت نرفتیم اونجا بشینیم.