خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

من تونستم!

امشب قرار بود برای من یه شب پر از گریه باشه. از شما چه پنهون دو سه قطره اشکم ریختم. ولی یهو خیلی از خودم عصبانی شدم و حتی خطاب به خودم نوشتم" گم شو!" بعدش همونطور که حال بسیار داغونی داشتم و فقط تنها کاری که ازم بر میومد دراز کشیدن و گوش دادن به یه اهنگ غمگین و خیره شدن به سقف و اشک ریختن بود، از جام بلند شدم!
اول بگم که این "بلند شدنم" خیلی کار بزرگی بود که من انجام دادم چون واقعا نمی تونستم هیچ کاری جز گریه انجام بدم و تو بدترین شرایط روحی بودم و تا چند ثانیه قبلش فکر می کردم تا صبح از غم زیاد می میرم! اما بلند شدم. جا داره همینجا یه کف مرتب واسه این حرکتم بزنین.
تشکر
بعدش پیانو رو روشن کردم و تمرین سیزدهم هانون رو زدم. نه یه بار. نه دو بار. بلکه هزار بار زدم. یعنی از ساعت 12.30 تا 1 فقط همون تمرین هانون رو زدم. اگه با هانون آشنا باشین می دونین که زدن هر تمرینش خیلی کوتاهه و شاید یه دیقه هم طول نکشه! و فکر کنین من نیم ساعت همینو زدم. و بعدش اون قطعه ای که باید برای کلاس بعدی آماده کنم رو از ساعت 1 تا 1.30 زدم. می تونم بگم اونم هزار بار زدم :دی انقد تکرارش کردم که آخراش دیگه انگشتم خود بخود روی کلاویه ها حرکت می کرد.
می خوام بگم که امشب خیلی حالم بد بود و می تونست یکی از اون شبایی بشه که با یه عالمه دستمال کاغذی و چشمای ورم کرده بخوابم. اما اینجوری از پسش بر اومدم. راستش این یکی از بزرگترین کارایی بود که توی زندگیم کردم! درسته نتونستم خودمو خوشحال کنم. نتونستم بشینم سریال فرندز ببینم یا جوک بخونم تا بخندم. ولی اینجوری خشم و غمم رو خالی کردم. و فهمیدم تنها راه مقابله با احساسات غم انگیز، خندیدن نیست. و می شه براش راهای دیگه ای پیدا کرد.