خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

مورنین'

دوست نداشتم شب بشه. از اینکه الان آسمون سیاهه اصلا خوشحال نیستم. درسته از خیلی لحاظ روز خوبی نبود ولی خودم تک تک لحظه هاشو درست کردم. هرجا احساس می کردم الانه که اشکم بریزه، سریع یه کاری می کردم تا حالم خوب شه. حتی وسط هال رو به سقف دراز کشیدم با صدای بلند و البته با لحن خوب با خودم حرف زدم و گفتم چقد خوشحالم که فردا هم تعطیله و چقد خوبه که من قدر این روزارو می دونم. تا همه چی داشت خوب می شد، شب شد. آخه چرا. تازه الان باید صبح باشه. من شدیدا اماده ی شروع یه روز جدیدم :( همین الان!
دلم همچنان درد میکنه. بعد از غذا اونقد دردش زیاد می شه که دیگه یه تایمی رو اختصاص دادم بهش.میام اینجا دراز می کشم تا بهتر شم و بعد به کارام می رسم. بدبختی اینه که حوصله ی دوباره دکتر رفتن ندارم.همون اولی باید تشخیص میداد دیگه. شرط می بندم قرصایی که داده اصلا حتی برای مشکلی که من دارم نیست.
کاش الان صبح بود.